شاهین امین- روزنامهنگار
آقای مهدویان کاش بیشتر اشک ما را درمیآوردی. کاش بیشتر رنج قادر مولانپور را نشان میدادی. کاش به دردهای قادر نزدیکتر و نزدیکتر میشدی، بیش از «درخت گردو». کاش دنبال گمشده قادر میرفتی. گمشده قادر و قادرها، گمشدههای این دیار هستند؛گمشدههایی که آرزو میکنیم سلامت باشند، پیروز باشند. گمشدههایی که آغوش تکیده و رنجدیده پدر را حس نکردهاند اما امید داریم در آغوش مام میهن سرافراز باشند. کاش رنج قادر را در جستوجوی دخترش بیشتر میدیدیم.
کاش روزگار قادر را پس از جنگ بیشتر میدیدیم. کاش میدیدیم چگونه دوام آورد. آن سالها چگونه چشمهایش بر جاده بود. چگونه آن انتظار جانفرسا را تاب آورد، چگونه میتوانست نفس بکشد، اگر نفسی برایش باقی مانده بود. چگونه توان داشت پیکر عزیزانش را درون خاک بگذارد.
وقتی با احترام پیکر فرزندش را بدرقه کرد و بر آن نماز خواند، یاد پدری افتادم که ششم دیماه سال 82 بعد از زلزله بم، 6فرزند و همسرش را با احترام و با دست خود دفن کرد و روحانی جوانی که تلاش میکرد تمام آداب کفن و دفن را در هجوم بیرحمانه مصیبت بهجا بیاورد و دردمندانه با صورتی غبارآلود میگفت: «اینها آدم هستند، حرمت دارند». و چه زیبا تمامی این حرمت را حفظ میکرد.
کاش اشک ما را بیشتر درمیآوردی. کاش میدیدیم قادر و قادرهای این دیار بعد از مصیبت و بعد از رفتن عزیزانشان، چگونه زیستند در کنار ما و ما آنها را ندیدیم. شرم بر ندیدنها. شرم برما.
کاش اشک ما را بیشتر درمیآوردی. این روزها به این اشکها بیشتر نیاز داریم. این روزها که نمیدانیم کجا ایستادهایم. این روزها که نمیدانیم کجا باید بایستیم. این روزگار که به قول تو: «پدر بودن بسیار دشوار است».
این روزگار که خشم از هر سو ما را احاطه کرده. این روزها که تنها روش و منش «با ما یا بر ما» رواج دارد از بازار و خیابان و اداره تا روزنامه و تلویزیون و فضای مجازی. این روزها که ظاهرا گفتوگو بین ما، بین دوستان، آشنایان، همسایهها، همشهریها سختترین کار جهان شده است و ما هواخواهان گفتوگو از هرسو متهم هستیم، یا سرسپرده و مزدور خوانده میشویم یا فریبخورده و خائن.
کاش اشک ما را بیشتر درمیآوردی. خداکند درست باشد که اشک دلها را رقیق میکند. دیدهای در عزاداری، کدورتها برای مدتی فراموش میشود. دیدهای در سوگواری چگونه همه یا بیشتر آشنایان در کنار هم میایستند- یا حداقل اینطور وانمود میکنند- دیدهای تلاش دارند حتی به ظاهر حرمت جنازه و صاحب عزا را نگه دارند.
تاریخ این دیار سوگهای بسیار دارد؛ قادرهای بسیار. فرزندان بسیار آرمیده بر خاک، جوانانی با پلاک یا بیپلاک. آنهایی که برای پدرانشان، برای این ملک عزیز بودند. سردارانی که در خاطر ماندند یا مسافرانی که هرگز نرسیدند. غواصانی که با دستبسته به رویشان خاک ریختند، کودکانی که در زبالهها بهدنبال روزی خود هستند، پدرانی که شرمنده فرزندانشان میشوند یا خود را شرمنده میپندارند. کاش رد این سوگها، رد این دردها را پی بگیری. خواسته زیادی است، خارج از توان یک نفر. کاش رد تمام دردها را پی بگیریم تا اندکی التیام یابند، تا قادر تنها نماند.
تاریخ این دیار سوگها و رنجهای بسیار دارد؛ دردهای مشترک؛ دردهایی که هریک به تنهایی برای یک نسل کفایت میکند. رنجهایی که میتوان تا ابد روایت کرد. سوگهایی که باید بر آنها اشک ریخت. اشک ریخت و بهدنبال چاره بود تا دیگر نباشند. ما به این اشکها نیاز داریم. شاید این اشکها دلیلی شود که باور کنیم ما در این جهان تنها خودمان را داریم برای التیام، برای چاره؛ تنها خودمان. باور کنیم همه ما خودی هستیم، میتوانیم با هم باشیم.
کاش اشک ما را بیشتر درمیآوردی. شاید این اشکها دلیلی شود که باور کنیم باید در کنار هم باشیم، با هم باشیم. شاید این اشکها باعث شود دلمان بسوزد، بلرزد، همدلی را سرمشق کنیم. شاید باعث شود سوگهایمان و اشکهایمان کاسته شوند.
شنبه 19 بهمن 1398
کد مطلب :
94650
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/o2VMj
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved