روستانشینان پایتخت
گزارش همشهری از حال وهوای زندگی در حاشیههای تهران
پشت سرشان شهرکهای صنعتی و پیش رویشان شهر پر زرقوبرق تهران قرار دارد. آنها روستانشینانی هستند که اکثرشان توان مالی زندگی در شهرکهای حومه تهران را هم ندارند و سر از روستاهای اطراف تهران درآوردهاند. روستاهای اطراف تهران سکونتگاههایی هستند که در گذشته باغ و زمینهای کشاورزی آن را احاطه کرده بود؛ این روستاها با گسترش شهر تغییربافت پیدا کردهاند. ساکنان قدیمی این روستاها که تعدادشان این روزها کمتر از همیشه است، زمینداران بزرگی هستند که بخشی از باغها و مزارع خود را به شهرکهای صنعتی و کارخانجات فروختهاند و برخی نیز زمینها را برای تاسیس دامداری در اختیار نسل دوم خانواده قرار دادهاند. شکل و شمایل خیلی از روستاهای کشور تغییر کرده است و دیگر در آنها زندگی روستایی بهمعنای واقعی آن در جریان نیست. تشخیص روستاهای اطراف تهران از شهرکهای اقماری نیز که معمولا در اطراف شهرهای بزرگ ساخته میشود، سخت است؛ دلیل آن، شباهت بافت معماری روستاها به بافت شهری است. روستاها به شهرکهای کوچکی میمانند که مقیاس کوچکی از حومه تهران هستند.
ابتدای جاده امامرضا(ع) به مشهد، در جاده خاوران، چند روستا از چنین ویژگیهایی برخوردارند. تنها نشان روستابودن سکونتگاههایی که از کنار جاده در دوردست و در کنار شهرکهای صنعتی خودنمایی میکند، تابلوی کوچهها و خیابانهاست؛«روستای محمودآباد»، «روستای اشرفآباد» و... .
حمید تاجیک- کارمند دهیاری محمودآباد- در مورد شرایط اقتصادی این روستا میگوید: زندگی در اینجا خیلی یکنواخت است و کشاورزی محدودی هم در اطراف آن در جریان است. ملاکهای قدیمی که خیلیهایشان اینجا زندگی نمیکنند، زمینهایشان را برای کاشت جو، ذرت و یونجه کرایه میدهند یا اگر دامداری داشته باشند، غذای دام خود را اینجا کشت میکنند. تعداد کمی از اهالی زمین دارند و بیشترشان در شهرکهای صنعتی، لوسترسازیها و مجسمهسازیهای اطراف کار میکنند. البته بیشتر جوانها بیکارند و میتوانید دستهدسته آنها را بر سر کوچهها ببینید که وقتشان را به بطالت میگذرانند. وضعیت اقتصادی مردم اینجا چندان تعریفی ندارد و تقریبا 70درصد آنها را مهاجران تشکیل میدهند.
او در مورد جرائمی که ممکن است در یک روستای حاشیه شهر بزرگ رخ دهد، میگوید: جرائم در روستاها وسیع و خشن نیست ولی آنچه نمیدانم دولتمردان چه فکری میخواهند برایش بکنند اعتیاد است. اعتیاد در این روستا بسیار زیاد است و روزبهروز هم اوضاع بدتر میشود. بدون شغل هم نمیشود این افراد را به شرایط عادی زندگی برگرداند.
روستا شامل یک خیابان اصلی و چند کوچه منشعب از آن است. خانهها برخلاف تصور از روستا، کاهگلی نیستند و نمای سنگ و آجر دارند. چند جوان در نخستین کوچه خیابان اصلی به دیوار تکیه زدهاند. مدرسه تعطیل شده و چندین دانشآموز سوار بر یک خودروی پراید که یک خیریه تدارک دیده، به انتهای خیابان اصلی و جاده خاکی میروند. حسنآقا، نانوای محمودآباد است که اهالی روستا و ساکنان جاده خاکی را خوب میشناسد. او نان را نصف میکند و بهدست آخرین مشتریاش که پیرزنی است میدهد. حسن آقا از همان قدیمیهای این روستاست که چندده سال پیش، پدرش برای کشاورزی به این منطقه مهاجرت کرده است. او در پاسخ به سؤالی در مورد مشکلات روستانشینی میگوید: از بیخ و بن همهجا مشکل وجود دارد. زن و مرد، مشکلها را از نزدیک لمس میکنیم. وقتی دولت حقوق کارگر را 890هزار تومان درنظر میگیرد و من مجبورم برای کوچکترین کار اداری به شهرری بروم و حداقل 5-4هزار تومان برای کرایه راه بدهم، معلوم است که درد دارم. برای دخترم هر 3ماه یکبار 4میلیون و 200هزار تومان باید شهریه دانشگاه آزاد بدهم، ولی خرجم با دخلم نمیخواند. آهی میکشد و با پوزخند میگوید: اگر پول داشتم که خرجشان میکردم تا پایه درسیشان قوی شود و بروند دانشگاه دولتی؛ ماییم و همین مدارس روستا.
حسنآقا با همه سختیهای زندگی در روستا حاضر نیست به شهر تهران یا حتی شهرری مهاجرت کند و آنجا یک نانوایی راه بیندازد. میگوید: من سادگی زندگی در روستا را دوست دارم؛ اینکه وقتی از خانه بیرون میآیم، همه میشناسندم و من هم با آنها سلام و علیک دارم، برایم دوستداشتنی است. باجناقم در تهران اسم همسایه دیوار به دیوارش را نمیداند، ولی اینجا ما تا نوه و نتیجه هم را میشناسیم.
شاطر نانوایی حسنآقا، مرد میانسالی است که ادامه حرف را میگیرد و میگوید: اینجا خیلی از مردم توان خرید نان را هم ندارند. چند خیریه بین اهالی مستضعف محله ژتون پخش میکنند. دست به کشوی دخل میبرد و دسته ژتونهای مقوایی را بیرون میکشد. کش دور آن را باز میکند و میگوید: این فقط مال امروز است و با هر ژتون 3 نان تحویل داده میشود. نان بربری 650تومان است و در روز حدود 50 تا از این برگهها به ما میدهند. خیریهها هم ماه به ماه حساب ژتونها را صاف میکنند. خیریهها میدانند که این محله کارگرنشین است و دخل و خرج مردم به هم نمیخورد. احمد محمدی میگوید: شما بگویید، کارگری که ماهی 600 تا 700هزار تومان درآمد دارد چطور میتواند امرار معاش کند؟ خود من در این نانوایی ماهی یک میلیون و 500هزار تومان حقوق میگیرم، 3تا بچه ۱۵، ۹ و یکساله دارم. بچه بزرگم روزی ۲۰ هزار تومان خرج دارد. زنم بیمار است و خرج دارو و درمان باید بدهم. الان هم که ظاهرا دلار گران شده، داروهایش را باید گرانتر از همیشه بخریم. روی خمیر بربری یک ملاقه روغن میریزد و میگوید: حالا اینها که مینویسید به چه دردی میخورد؟
حسنآقا از دفتر قسط نان اهالی، فهرستی از اسامی سرکارگران کارگاههای اطراف روستا را نشان میدهد که بین 15تا 30نان بردهاند. حسنآقا میگوید: کارگاههای اطراف که محل جمعآوری ضایعات و زبالهها شده، از اصلیترین مشتریهای ما هستند که روزهای برفی نان بیشتری میبرند.
حسنآقا که سالها درگیر اعتیاد بوده و حالا پاک است، میگوید آدم معتاد را از چند فرسخی میتواند تشخیص دهد. او میگوید: اصلیترین مشکل ما اعتیاد جوانهاست. اگر چند دقیقه همینجا بایستید کمکم پیدایشان میشود. کاش آنها هم تریاک میکشیدند، آنوقت امید به ترکشان بود. این جوانها شیشه میکشند و راحت از همین گردنه تنباکویی موادشان را میخرند. او توضیح میدهد که این گردنه، درچندکیلومتری پشت روستا، جایی در کوهستان نزدیک سهراه کارخانه سیمان واقع است. خردهفروشهایی که وضعشان بهتر است و مثلا 100هزار تومان در جیبشان پول هست از آنجا مواد میخرند و اینجا توی روستا کاسبی راه میاندازند و مشتری دارند.
این گردنه که در کوههای بیبی شهربانو قرار دارد معادنی از منگنز، سولفات، کوارتزیت و سنگ آهک را در خود جای داده است و با بارانهای روزهای اخیر که آسمانی آبی و ابرهایی سفید به منطقه آورده، از دوردست خودنمایی میکند.
او دخترش را متقاعد کرده که فقط پرستاری بخواند، چرا که فکر میکند تنها شغلی است که پسرها سراغش نمیروند و میگوید: خودتان بهتر میدانید که حقوقهای نجومی در همین اتاقهای عمل پیدا میشود. این تنها گزینهای بود که منجر به حقوق و کار میشود.
حسنآقا در انتهای خیابان اصلی روستا، در مسیر متنهی به کورههای آجرپزی یک نانوایی دیگر هم دارد. آنجا روی دیوار برگهای چسبانده و نوشته است که «نان به مستمندان رایگان داده میشود» نانوایی کنار جاده خاکی، اتاقکی آجری است که با آجرهای کورههای اطراف در سال 1343ساخته شده است. زمینهای اطراف، حالا تبدیل به گودالهای عمیقی شدهاند که سالها از خاکبرداری آنها گذشته و با اتمام خاک رس مناسب برای آجرپزی، محل جمعآوری زباله شدهاند. تعداد زیادی از ساکنان روستاهای اطراف تهران را اتباع افغانستان تشکیل میدهد، بهطوری که نانوای روستای محمودآباد میگوید: ایرانی اینجا در مملکت خودش غریب است.
روزهای پررونق کورهپزخانه
با کم شدن مشتری آجرهای سنتی و تمام شدن خاک مرغوب، کارگران کورهپزخانهها فصلی شدهاند؛ در نتیجه بیشتر کورهها برای همیشه خاموش شدهاند. فتحالله- کارگر آذری زبان کورهپزخانه- چای تازهدمی را تعارف میکند و میگوید: کار که کم شد، خیلیها از کورهپزخانهها رفتند تهران و شهرری. الان بیشتر استادبناها، تیغهها را با بلوکهای سیمانی میسازند. اگر آجر فشاری مشتری داشت هنوز در روستای ما کار بود و کسی مهاجرت نمیکرد. قدیم، از هر کوره ۱۵ خانواده نان میخورد اما الان همین چند کورهای که مانده نیمهظرفیت کار میکند.
او میگوید: 25سال است که شبانهروز در کورهپزخانه زندگی میکنم، بچهام کلاس دهم است و من حتی نمیدانم مدرسهاش کجاست. تماموقت کار میکنیم و آخر معلوم نیست چه زمانی اوضاع اقتصادیمان خوب میشود. پدرزنم پس از 35سال کار در کوره بغلی 2سال پیش فوت کرد و فقط 2سال مستمری بازنشستگی گرفت. آینده من هم بهتر از او نخواهد بود.
سرکارگر این کوره که از معدود کورههای فعال منطقه است پشت دخل فلزیاش نشسته. او روی مقوای زیر دستش جمع و تفریقهای کارگران را مینویسد. او یکی از کورههای آجرپزی را نشان میدهد و میگوید: ساختوساز کم شده و اینجا کار خوابیده است. مشتریها نهایتا یک کامیون آجر میخرند. در ماههای تابستان 40-30 کارگر فصلی از خواف میآیند و اینجا زندگی و کار میکنند. دستمزد هر هزار خشت 32هزار تومان است که آنها با این رقم هم راضیاند و بعد هم با شروع فصل مدرسه، کوچک و بزرگ برمیگردند به روستاهایشان. کارگران غیرفصلی و آتشکارمان (که مخصوص زمستان است) بیشتر افغانستانی هستند، ایرانیها میگویند که صرف نمیکند؛ درحالیکه بهنظر من کارگر افغانستانی به کم هم راضی است. ضمن اینکه افغانستانی بیمه هم نمیخواهد و خوشنشین است.
معرفتالله که سرکارگر و دفتردار این کورهپزخانه است ادامه میدهد: کوره ما هم با خاک خاتونآباد، جایی بالای جاده خاوران، زنده مانده است. کورههای آنجا که به کلی خالی مانده است. 69سال است که در کار آجرپزی هستم، پسر داماد کردهام و خرجش را با پول کارگری میدهم. پسرم چندجا دنبال کار رفت ولی تا وقتی جنس از چین وارد شود، کارخانهها فقط برای بستهبندی کارگر میخواهند. او چند مثال از تعطیلی و تعدیل نیروی کارخانههای اطراف روستا میزند و میگوید: کارخانهای که سیبک پراید تولید میکرد 450 نفر را تعدیل کرده و خودش را از شر بیمه آنها خلاص. فتحالله روزگاری را به یاد میآورد که در این منطقه 500-400 نفر بر سر کورهها کار میکردند و دل خوش داشتند. وانتی خربزه و هندوانه میآورد و کارگر ایرانی برای همه فصول کار داشت. او میگوید: الان ماهی 800 هزار تا یک میلیون تومان درآمد دارم. 3ماه زمستان هم کار میخوابد. مثل کارگران کارخانهها هم نیستم که حقوق بیکاری بگیرم. شهرداری زمین چند کورهپز خانه متروکه را خریده تا صاف کند. اینجا که تعطیل شود سر پیری باید دنبال کار بگردم.
مهاجرت از شهر به روستا
به قول اهالی محمودآباد، روستای زمانآباد، آبادتر است و اهالی آنجا با یک بلیت اتوبوس به شهر میرسند. بین این دو روستا، چندسوله و کارخانه وجود دارد. خدیجه، زنی میانسال است که از هوایی که کارخانه سیمان برای اهالی محلآلوده میکند شکایت دارد ولی کسی گوشاش بدهکار نیست. او میگوید: بارها شکایت کردهایم ولی فایدهای ندارد. من آسم دارم و خاک این کورهپزخانهها و کارخانه سیمان هوای اینجا را آلوده میکند.
او خانهدار است و چندسالی میشود که بهدلیل خراب شدن اوضاع اقتصادی شوهرش از محله جوانمردقصاب به روستای زمانآباد نقل مکان کردهاند. همسایههای قدیمی روستا را کسانی تشکیل میدهند که زمین و دام دارند و به قول او دستشان به دهانشان میرسد. او میگوید: شوهرم جوشکار است و ماهی یکمیلیون و 200هزار تومان درآمد دارد؛ روزهایی کار نیست و صاحبکار از حقوقش کم میکند. اینجا 10میلیون تومان رهن نشستهایم و 200هزار تومان هم کرایه میدهیم. کرایهها اینجا زیاد است. مجبور شدم نگذارم دخترم دانشگاه برود؛ 2سال رشته مهندسی پزشکی در دانشگاه نیمهدولتی میخواند. نتوانستیم خرجش را برسانیم. حالا هم نشسته خانه و منتظر است تا جهیزیهاش را جور کنیم و عروسی کند. نمیشود دختر را زیاد نگه داشت، به پسر عمویش شوهرش دادم. یک پسر 13ساله هم دارم که یک روستا آنطرفتر در غنیآباد درس میخواند. کارنامهاش آماده است و گفتهاند بعد از پرداخت «کمک به مدرسه» آن را میدهند. من هم هنوز نرفتهام بگیرم. از هر خانواده 100تومان میخواهند که اگر در 2قسط بخواهم بدهم این مبلغ 150هزار تومان میشود. برای من که خرج ماهم را نمیرسانم این رقم زیاد است.
خدیجه به همراه دخترش روزهای متمادی در خانه میماند و در هیچ کلاس آموزشی شرکت نمیکند. او میگوید: کلاس خرج دارد. دوست داشتم دخترم خیاطی یا آرایشگری یاد میگرفت ولی اینجا کلاس آموزشی نداریم. تا شاهعبدالعظیم با اتوبوس هزار تومان و با سواری 2هزار و 500 تومان باید کرایه بدهیم که برای ما خیلی زیاد است. مجبوریم در روستا بمانیم.
مردان روستایی دکتر نمیروند
سوءتغذیه از ویژگیهای ساکنان روستای زمانآباد است. فرحناز هاشمی- کارشناس مامای این روستا- که در خانه بهداشت کار میکند، میگوید: بیشترین بیماریی که این افراد به آن مبتلا میشوند ناشی از ضعف در بهداشت فردی است. آنها حمام ندارند و بیشتر در کارگاههای صنعتی زندگی میکنند. از آنجا که آب لولهکشی این محل تصفیهشده نیست مجبورند آب از مغازه خریداری کنند. خیلی از اهالی هم همین آب را مصرف میکنند و در نتیجه به بیماریهای یکسانی دچار میشوند. اسهال در این منطقه شایع است. فشار خون و دیابت نیز از بیماریهای اهالی این روستاست. بهدلیل مصرف پایین پروتئین کمخونی نیز بین روستائیان دیده میشود.
او میگوید: زایمان خطرناک (زایمان در منزل) در روستاهای اطراف رخ میدهد و مردم پول آزمایشهای غربالگری را ندارند. کمتحرکی و اضافهوزن هم بین کسانی که در خانه سلامت پرونده تشکیل دادهاند دیده میشود. نیمی از اهالی که بیشترشان را مردان تشکیل میدهند تاکنون برای دریافت هیچ خدمتی مراجعه نکردهاند. مراجعین اگر بیماری جدی داشته باشند به اشرفآباد که پزشک عمومی و دندانپزشک دارد، ارجاع داده میشوند.
درآمدی که فقط صرف غذا میشود
اشرفآباد در ۵ دقیقهای زمانآباد و کمی نزدیک به کمربندی دوم تهران قرار دارد. در یکی از کوچههای این روستا که خیلی شبیه به شهرکهای حاشیهنشین تهران است، زن جوانی چند ظرف تزئینی و اسباببازی و وسایل آشپزخانه جمع کرده و فروشندگی میکند. مریم، زن جوانی است که مادرشوهرش در این روستا زندگی میکند. او خود ساکن شهرری است و برای فروشندگی به این روستا آمده. حالا کمی پشیمان است. او میگوید: مردم اینجا شرایط اقتصادی خوبی ندارند، پس من هم خیلی فروش خوبی ندارم. ارزانترین جنسها را هم که بیاورم باز فروششان به راحتی نیست. من خودم از شهرری به اینجا آمدهام اما بهنظرم مردم اینجا وسعشان خیلی پایین است. بچههای 8-7 ساله را دیدهام که بعد از مدرسه سراغ بازیافت زباله میروند و وقتی پولشان جمع شد، اسباببازی میخرند. خیلی وقتها به آنها تخفیف میدهم، بهطوری که از قیمت خریدم هم پایینتر میشود. آمده بودم اینجا افسردگیام خوب شود ولی بدتر شدم.
مریم میگوید که برخی از اهالی تحت پوشش کمیته امداد هستند و دیده است که آنها هر چه را که دربیاورند، خرج خورد و خوراکشان میکنند. او توضیح میدهد: بعضیهایشان از نداری، نان را هم قسطی میخرند. مهاجران افغانستانی اوضاع مالیشان بدتر است ولی ایرانیها هم وضع مطلوبی ندارند. یک سر به بقالیها بزنید خواهید دید که اکثر اجناس برای کارخانههای متفرقه است. کسی اینجا لبنیات کارخانههای معتبر را نمیخرد چون قیمت بالایی دارد.او میگوید: زنان روستایی پای ماهواره مینشینند و سوزن به برس وصل میکنند یا برای قطعات کوچک، پیچ و مهره وصل میکنند. بعضیهایشان هم نظافتچی خانهها در تهران هستند. از طرف دیگر حرصم میگیرد مادرها بچههای 3-2 سالهشان را در کوچه رها میکنند. من به جای آنها دلهره دزدیده شدنشان را دارم.
کار بیرون به خجالتش نمیارزد
سر ظهر است و روستای غنیآباد خالی از مردان است. بیشتر آنها نیز در کارخانههای اطراف روستا مشغول کارند. 2 زن خانه را برای رسیدن به پزشک در شهرری ترک میکنند. زن جوان دخترش را سوار خودرو میکند و میگوید: اینجا پزشک متخصص نداریم و باید به شهرری مراجعه کنیم. امکانات تفریحی هم نداریم و البته زنها هم استقبال نمیکنند. چند کوچه آنطرفتر باشگاه ورزشی زده بودند اما تعداد کمی ثبتنام کردند و مدیر باشگاه مجبور شد آن را جمع کند.
عاطفه در مورد اینکه زنهای نزدیکترین روستا به جاده اصلی، روزها چه میکنند، میگوید: افغانستانیها کار میکنند. برای وصل کردن هر هزار قطعه 2هزار تومان یا برای دوختن 100عدد مروارید 10هزار تومان میگیرند ولی زنان ایرانی کار بیرون نمیکنند. مادرش محبوبه، زن 62سالهای است که دنباله حرف دخترش را میگیرد و اضافه میکند: به خجالتش نمیارزد که کار کنیم.چرخ قنادی مرد خانواده در شاهعبدالعظیم نچرخیده و به ناچار به روستا مهاجرت کردهاند اما دستشان به دهانشان میرسد.
مشکلات ساکنان نزدیکترین روستا به جاده
زنگ آخر دبستان پسرانه غنیآباد میخورد و بچهها هیاهوکنان، مدرسه را ترک میکنند. چندتایی فوتبال را به رفتن ترجیح میدهند و تا مادرهایشان از جلسه اولیا و مربیان بیرون بیایند، پا بهتوپ حیاط را روی سرشان میگذارند. سعیده پیرهادی- از اولیای مدرسه- نام مادران را که یکییکی به جمع میپیوندند روی کاغذی مینویسد. او در مورد مشکلات دانشآموزان این روستا میگوید: خانواده دانشآموزان مشکلات اقتصادی زیادی دارند، کمتر پدری را میتوانید در روستا پیدا کنید که در جلسه اولیا و مربیان شرکت کند. تعدادی از آنها معتادند و بهندرت شغل دولتی دارند و در واقع اصلا شغلی ندارند. از اولیای دانشآموزان خواستهایم که به مدرسه کمک کنند ولی آنها بیشترشان 8-7 تا بچه دارند و حدود ۴۰ درصدشان نمیتوانند به مدرسه بچهشان کمک مالی کنند. سقف را 150هزار تومان گذاشتهایم ولی 50هزار تومان هم بدهند راضی هستیم. خودتان میدانید که بودجه آموزشوپرورش کفاف اداره مدرسه را نمیدهد.
او بطالت را توصیف اصلی زندگی جوانان در روستا میداند و میگوید: امکانات ورزشی و فرهنگی در این روستا وجود ندارد. سولههای اطراف روستا محل جمعآوری زباله و کمپ ترک اعتیاد شده است. درختها و مزارع اطراف روستا را خشکاندهاند و محل تردد سگهای ولگرد شده است. اعتیاد و فروش مود مخدر از اصلیترین مشکلات این روستاست. قرار است کارشناسی که از آموزشوپرورش مرکز آمده در مورد رفتارهای نابهنجار در جامعه صحبت کند. تعداد مادران که بیشتر میشود جمع به سکوت فراخوانده میشوند. سعیده پیرهادی، تندتند انتظارات خود را فهرست میکند و میگوید: سر سهراه غنیآباد هر هفته 3-2تا تصادف میشود. سالهاست که قرار است سهراه غنیآباد را به میدان تبدیل کنند ولی هنوز خبری از عملیات عمرانی نیست. کوچهها و خیابانها روشنایی ندارند و من و خیلی از زنها ترجیح میدهیم شبها در خیابان تردد نکنیم.
عصر زمستانی در روستاهای اطراف تهران فرا میرسد، به برکت بارانهای اخیر آسمان صاف است و از دور کوههای بیبیشهربانو و کارخانه سیمان معلوم است. در کمربندی دوم تهران تردد خودروها بیشتر میشود و کارگران ساکن در روستاها به خانههایشان بازمیگردند.
۱۹ میلیون نفر حاشیهنشین در کشور وجود دارد که حدود
۳۵ درصد جمعیت کشور میشود
۲۰۷۳۰۰۰۰ نفر جمعیت جامعه روستایی است
6درصد جمعیت استان تهران در روستا و ۹۴ درصد شهرنشین هستند. در آمار کشوری جمعیت روستایی بالغ بر ۲۶ درصد است
600.000 نفر سالانه به جمعیت تهران اضافه میشود
58 شهر کوچک در اطراف استان تهران وجود دارد که پیشتر 32 شهر بود