• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
چهار شنبه 18 دی 1398
کد مطلب : 92377
+
-

راه نجاتی نیست

دنباله‌رو به ‌روایت برتولوچی

گزارش دو
راه نجاتی نیست

«دنباله‌رو» ازجمله فیلم‌هایی است که برتولوچی از ساختش رضایت داشت؛ فیلمی که به گفته سازنده‌اش همان چیزی از کار درآمد که از ابتدا در ذهن داشته؛ فیلمی که برتولوچی می‌گوید آن را با فراغ بال کارگردانی کرده.
 در «استراتژی عنکبوت» بیشتر تحت‌تأثیر زندگی بودم، درحالی‌که در دنباله‌رو تحت‌تأثیر فیلم‌ها. سینما عامل محرکه بود و سینمایی که من دوست دارم سینمای استرنبرگ است و افولس و ولز. این نخستین فیلم من است که نورپردازی آن را به‌معنای واقعی خیلی قدیمی و کلاسیک تنظیم کردم. طی ساخت این فیلم متوجه شدم که شما می‌توانید با نور کار کنید. می‌توانید افه‌های غیرقابل باوری را فراهم کنید که به روانشناسی، به روایت و به کلیت زبان فیلم کمک می‌کند. وقتی ساندرلی و مارچلو برای نخستین بار یکدیگر را می‌بینند، این پنجره‌های کرکره‌دار هستند که نور و پرتوهایی را که می‌گذرند، منکسر می‌کنند. این موضوع تا حد زیادی به تثبیت اتمسفر خانه کمک می‌کند.
 دنباله‌رو داستانی است درباره من و گدار. وقتی شماره تلفن و آدرس پروفسور گدار را گرفتم، از روی شوخی آن کار را کردم، اما بعدا به خودم گفتم: « خب، شاید مفهومی دارد... من مارچلو هستم و فیلم‌های فاشیستی می‌سازم و قصد دارم گدار را بکشم که یک انقلابی است، فیلم‌های انقلابی می‌سازد و یک زمانی استاد من بوده است...»
 در کتاب، داستان دنباله‌رو یک تراژدی‌ است و مثل تراژدی‌های یونانی، هر چیزی با سرنوشت مرتبط است. در فیلم، ناخودآگاهی مارچلو را- به تعبیر روان‌کاوانه- به‌خاطر حضور در تقدیر در کتاب، عوض کردم. به همین علت آخر داستان را تغییر دادم، در نوول، مارچلو و همسرش کشته می‌شوند، و این به مثابه‌ عدالت خداوند نشان داده می‌شود. مارچلو با تقلایش برای دنباله‌روی آن هم به‌خاطر آرمانش، واقعا یک شخصیت عقده‌ای است. یک دنباله‌رو حقیقی کسی است که هیچ آرزویی برای تغییر دادن ندارد، آرزوی سازگاری داشتن به واقع همان به زبان آوردن این جمله است که حقیقت خودرأی است. اما آنچه در این داستان خوفناک است، شهود در مورد شخصیت مارچلوست: جنبه هیولایی‌اش ابعاد تراژیک دارد. تبدیل تقدیر به ناخودآگاهی، بر مناسبت بین جنسیت و سیاست اثر می‌کند.
  فکر می‌کنم مهم‌ترین کشفی که پس از حوادث می ‌۱۹۶۸ داشتم، این بود که دریافتم من انقلاب را نه به‌خاطر کمک به فقرا بلکه به‌خاطر خودم می‌خواستم. تغییر جهان را برای خودم می‌خواستم. در انقلاب سیاسی به‌نوعی فردیت رسیدم. و برای من هربار که این جمله سارتر را تکرار می‌کردم که در استراتژی عنکبوت نقل می‌شود، این قضیه صادق بود: «یک فرد از همه افراد تشکیل می‌شود. او همه انسان‌هاست و همه انسان‌ها با او برابر هستند».
 در جهانی که در این فیلم نشان می‌دهم هیچ‌کس نجات نمی‌یابد. حتی ساندرلی که خیلی کوشا و احمق است، حد وسطی بین یک شخصیت هالیوودی و یک خرده‌بورژوای ایتالیایی. همچنین جزئی از این جهان فاشیسم بورژوازی غول‌پیکر است. لذا او هم در نهایت این چنین شخصیتی می‌یابد زیرا می‌خواستم کسی در جهت حفظ خود عمل نکند و هیچ‌کس هم چنین نکرد. حتی پروفسور و همسرش. نمی‌خواستم در پروفسور، چهره یک قهرمان را ترسیم کنم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید