سلام ای داغ بردل نشسته
چرا بسیاری از افراد بعد از دست دادن عزیزانشان نمیتوانند با فراق آنها کنار بیایند و به زندگی عادی برگردند؟
یکتا فراهانی_خبرنگار
از دست دادن، دوری و فراق عزیزان به هر شکلی، چه درکوتاهمدت باشد، چه بلندمدت و در پی مرگ، بسیار سخت و جانفرساست. ولی به هر روی گریزی از آن نیست و همه ما به هر شکلی آن را تجربه خواهیم کرد. بنابراین باید خود را از قبل برای رویارویی با آن آماده کرد. در نخستین گام باید بدانیم علاوه بر اینکه با تجربه تلخی مواجه خواهیم بود باید مراحلی را هم طی کنیم که آگاه بودن از آنها میتواند باعث شود بتوانیم تا حدودی بهتر با آنها کنار بیاییم. برای آشنایی بیشتر با این مراحل با بهزاد تریوه، روانشناس گفتوگو کردهایم.
مراحل سوگ
از دست دادن بهویژه سوگواری مراحلی دارد؛ یعنی افراد وقتی برای نخستین بار به هر نحوی با این پدیده آشنا میشوند مکانیسم دفاعی روانی خاصی دارند. مراحل سوگ 5مرحله است که از انکار شروع میشود. افراد وقتی ابتدا کسی را از دست میدهند آن را انکار میکنند که مکانیسمی کاملا طبیعی است. آنها تمایل ندارند با حقیقت روبهرو شوند چون دردناک است. همه ما علاقه داریم خودمان را با یک رنج سرگرم کنیم تا اینکه بخواهیم با دردی بهطور مستقیم مواجه شویم.
افرادی که در زندگی بهشدت تمایل دارند بهخودشان دروغ بگویند تحمل بسیار کمتری برای دوری یا از دست دادن دیگران دارند. مرحله بعدی سوگ «خشم» است. وقتی افراد با موضوع از دست دادن شغل، فرد یا هر چیز مهم دیگری مواجه میشوند بعد از انکار بهشدت خشمگین میشوند چون تمایل به پذیرش آن موضوع ندارند.
بعد از مرحله خشم افراد وارد مرحله «چانهزنی» میشوند؛ یعنی آنقدر در ذهنشان معادلات مختلف در میزان ارزیابی چنین اتفاقی شکل میگیرد تا به نتیجه برسند؛ مثلا فکر میکنند کاش میتوانستند مقداری از عمر خود را در ازای برگشت دوباره فردی که از دست دادهاند به او بدهند یا بسیاری از «ای کاش»ها و «افسوس»های دیگر...
«افسردگی» هم مرحله دیگری است که پس از فراق و سوگ به سراغ فرد میآید که مدت ماندن در آن با توجه به میزان اهمیت موضوع و شخصیت فرد متفاوت خواهد بود.
مرحله بعد هم مرحله «پذیرش» است که اگر فرد بتواند مراحل قبلی را بگذراند در نهایت میتواند به پذیرش برسد که برای ادامه زندگی طبیعی، سالم و توأم با آرامش رسیدن به چنین مرحلهای الزامی است.
تجربه زاری
افرادی که زندگی را خیلی سخت میگیرند و حتی حالتی از وسواس در آنها دیده میشود به راحتی با مسائل و مشکلاتشان مواجه نمیشوند و همیشه احساس غمگینی کاذبی در خود احساس میکنند. کسانی که در مراحل اولیه سوگ باقی میمانند افرادی هستند که در موضوعات دیگر زندگی هم با مشکلات بهطور عادی روبهرو نمیشوند و نوعی انکار در کار آنها دیده میشود.
فرد وقتی در کاری شکست میخورد و مثلا نمیتواند در کنکور قبول شود دچار افسردگی میشود، حالش بد و در واقع ناامید میشود. در صورتی که بعضی افراد فکر میکنند با تجربه این شکست اگر بخواهند و تلاش بیشتری کنند میتوانند به موفقیت بیشتری دست پیدا کنند.
ولی افراد ناامید و ناتوان دچار «تجربه زاری» میشوند؛ نه «غم واقعی». غم واقعی را باید پذیرفت؛ یعنی باور کرد که سوگواری واقعا غمگینکننده است و طبیعی است مدتی درد بکشیم؛ درصورتی که در تجربه زاری افراد بیشتر ناسازگار هستند، دوست دارند نق بزنند و شکایت کنند. بهنظرشان میآید این فقط آنها هستند که با چنین موقعیت سختی مواجه شدهاند. والدین در دوران کودکی باید به فرزندشان آموزش بدهند تا با حقیقت و کاستیها روبهرو شود؛ بدون اینکه پیششرطی داشته باشد. وقتی ما بتوانیم بدون پیششرط با سختیها مواجه شویم میتوانیم بهطور واقعبینانه هم تجربه سالم شکست را از سر بگذرانیم و آمادگی بیشتری برای مواجهه با ناملایمات داشته باشیم، ضمن اینکه تجربه سالم شکست و ناکامی را نیز در خود پرورش میدهیم.
وقتی چنین تجربهای داشته باشیم به این آگاهی دست مییابیم که نباید با بازی خودمان به روزگار نگاه کنیم بلکه باید بازی روزگار را بپذیریم و با شرایط آن پیش برویم. یعنی در هر موقعیت مشکلزایی باید انعطافپذیری خاص خود را داشته باشیم تا بتوانیم بهتر با حقایق روبهرو شویم.
بازی متفاوت روزگار
توجه داشته باشیم وقتی ما بخواهیم با بازی خودمان یعنی «کمالگرایی» و «مطلقگرایی» با دنیا پیش برویم و دلمان بخواهد همهچیز همیشه آنگونه که ما میخواهیم سر جای خود بماند بهشدت دچار ناکامی، افسردگی و خشمهای فروخورده میشویم.
بهطور کلی در روانشناسی اصطلاح «افسردگی» برای افرادی بهکار برده میشود که نمیخواهند با حقایق موضوعات روبهرو شوند.
والدین باید توجه داشته باشند کودکان از زمانی که متوجه مفاهیم موضوعات و همچنین تربیتپذیر میشوند، یعنی به چیزی علاقه نشان میدهند؛ اعم از انواع خوراکی، وسایل بازی یا اطرافیان و... . باید به آنها آموخته شود که همیشه همهچیز آنگونه که آنها دوست دارند پیش نمیرود. شناخت کودک با «محدودیتهای موجود» باعث میشود در آینده هم بهتر و راحتتر بتواند در مواجهه با بازیهای متفاوت با معادلات ذهنش کنار بیاید.
هیچیک از ما دوست نداریم افراد مورد علاقه خود را به هر دلیلی از دست بدهیم. در ذهن خود هم همیشه آنها را کنار خودمان میبینیم. ولی بازیهای روزگار همیشه به خواستههای ما توجه نمیکند و مطابق میل ما پیش نمیرود؛ بهویژه مرگ افراد چیزی است که وقتی اتفاق بیفتد هیچ چارهای جز پذیرش و تسلیم آن نداریم.
بنابراین بهتر است از قبل چنین آمادگیای در خود بهوجود بیاوریم. این کار را میتوانیم با پذیرش از دست دادن چیزهای کوچکتر تمرین کنیم، بیش از حد سخت نگیریم و بدانیم هیچچیز برای همیشه به ما تعلق ندارد. البته انسان ذاتا از محدودیت بیزار است و تمایل شدیدی دارد که همهچیز همانگونه که خودش میخواهد همیشه در اختیارش باقی بماند ولی این موضوع با واقعیتهای بیرونی هماهنگ نیست و اگر بهتدریج با اینگونه محدودیتها آشنا نشویم در محدودیتها و فقدانهای بزرگ مانند دور شدن یا از دست دادن افراد مهم زندگی آسیب بسیار بیشتری متحمل خواهیم شد که گاه غیرقابل جبران خواهند بود. در واقع ما باید از کودکی و بهتدریج با «محدودیتهای واقعبینانه» آشنا شویم تا در بزرگسالی هم بتوانیم سازش و پذیرش بیشتری با مشکلات و سختیها داشته باشیم.
پذیرش
توجه داشته باشیم زمانی که ما موضوعی را میپذیریم میتوانیم با آن مواجه شویم و بهتدریج با آن کنار بیاییم. ولی اگر به جای پذیرش فقط با آن بجنگیم تنها شکستخورده ماجرا خودمان هستیم که نمیتوانیم و نمیخواهیم با حقیقت روبهرو شویم.
هر فرد برای رسیدن به قدرت پذیرش باید خودش را بیشتر بشناسد؛ یعنی اگر متوجه شویم بیشتر مواقع در برابر مسائل مختلف مقاومت نشان میدهیم، با حقیقت روبهرو نمیشویم و دائم نقمیزنیم و گله داریم و بهدنبال آن هستیم که در سریعترین و تندترین و کمدغدغهترین راه به هدف خود برسیم یعنی به جای پذیرش محدودیتهای خود در حال تقلا برای اعمال نظر خودمان هستیم تا همهچیز مطابق میل و خواسته ما پیش برود که البته این موضوع امکانپذیر نیست؛ چون خیلی از موضوعات خارج از حیطه قدرت ما هستند.
«شکست» و «از دست دادن» الگویی طبیعی است؛ اما بسیار اضطرابآور است.اگر ما نتوانیم این موضوعات را بپذیریم باید متوجه شویم دفاعهای روانی خاصی درون ما وجود دارد که همینها نقش بازی میکنند و نمیگذارند ما از غم فقدان یا شکست رها شویم. برای کاهش، کنارآمدن یا از بین بردن این دفاعهای روانی باید تا حد امکان سطح آگاهیهای خود را از هر جهت بالا ببریم.
سیلی واقعیت
ما باید به تدیج با دفاعهای نهادینه شده در ذهنمان مبارزه کنیم؛ مثلا بعد از شکست در کاری به جای رفتارهای هیجانی و دفاعی میتوانیم کمکم بپذیریم که دوباره اقدام میکنیم و در دفعات بعد دیگر شکست را تجربه نخواهیم کرد. برای پذیرش باید بتوانیم سیلی واقعیت را جدی بگیریم. ضمن اینکه توجه داشته باشیم واقعیتها همانگونه که بسیار تلخ و ناراحتکننده هستند ولی وقتی با آنها روبهرو میشویم و مواجهه واقعی در ما شکل میگیرد، پیروزی و موفقیت، احساس رضایت درونی را در ما بهوجود میآورد که از لحاظ روانشناسی حال ما را بهتر میکند.به این ترتیب ما وقتی از قبل خودمان را برای روبهرو شدن با واقعیات تلخ اطراف آماده میکنیم کمتر درد میکشیم. در واقع با شناسایی باورهای خود کمکم میتوانیم با آنها مواجه شویم. فراموش نکنیم در مواجهه با سوگ مهم آن است که بهخودمان اجازه دهیم سوگواری کنیم. چون انجام این مراحل کاملا طبیعی است. ولی تحقیقات نشان میدهد افرادی راحتتر و زودتر از این مراحل عبور میکنند که ساختار روانی طبیعیتر و بههنجارتری دارند. ولی اگر فردی در هر کدام از این مراحل بیش از حد بماند و بهاصطلاح تثبیت شود مشکلات خاص زیادی بهدنبال خواهد داشت؛ مثلا اگر در مرحله «انکار» بماند، این انکار به او اجازه نمیدهد در برابر دیگر حقایق موجود در زندگی خود کاری انجام دهد.
تجربه شکست عامل موفقیت نیست
فرد وقتی در کاری شکست میخورده و مثلا نمیتوانسته در کنکور قبول شود دچار افسردگی میشده، حالش بد و در واقع ناامید میشده است. در صورتی که بعضی افراد فکر میکنند با تجربه این شکست اگر بخواهند و تلاش بیشتری کنند میتوانند به موفقیت بیشتری دست پیدا کنند