والس جهان با مرگ
درباره زندگی، مرگ، رفاقت و سینما با سروش صحت که نخستین فیلم سینماییاش از امروز اکران میشود
مسعود میر_روزنامه نگار
از حواشی گفتوگو با مردی که مهمترین سرمایه زندگیاش رفقایش هستند و فیلمش درباره رفاقت با مرگ و زندگی است جز این هم انتظار نمیرفت. این گفتوگو پر بود از احساس ناب رفاقت و دوستی و لحظهای از جهان دوستی هم خارج نشد. «جهان با من برقص» نخستین فیلم سینمایی است که سروش صحت کارگردانی کرده و به بهانه آغاز نمایش عمومی این فیلم در سینماها آغوش رفاقت ما برای حرف زدن باز شد و مهربانی و صحت سروش آن را پر کرد. بهانه فیلم بود اما رفاقت و مرگ و زندگی شدند عناصر اصلی این گفتوگو، این فیلم، این رفیقبازی مکتوب...
یک دیالوگ کلیدی در فیلم هست که« ما چرا اینجوری شدیم؟» سؤال اولم این است که سروش صحت چرا اینجوری شد؟ یک رزومه پر از بازی و ساخت کار طنز و سریال تلویزیونی موفق داری و الان یک فیلم به کارگردانیات به نمایش درآمده که اصلا شبیه کارهای دیگرت نیست و در عین حال خیلی شبیه خودت است. چه شد که اینجوری شد؟
عجیب است که حس خودم این است که فیلم خیلی در ادامه کارهای دیگرم هست؛ یعنی هم در آن سریالها، رگههایی بوده که در فیلم پررنگتر شده و هم در فیلم، شوخیهایی هست که شبیه آن در کارهای قبلیام دیده شدهاست. در واقع برای ذهن من و ایمانصفایی که با هم این فیلمنامه را نوشتیم و در سریالهای قبلی هم با یکدیگر همکاری کردیم، جهان با من برقص ادامه منطقی همان کارهاست فقط اینجا موضوعمان یک موضوع خاص است که شاید در نگاه اول کمی جدیتر یا تلخ بهنظر بیاید ولی ما سعی کردیم با همین سوژه هم شوخطبعانه و بازیگوشانه مواجهشویم.
«فوقلیسانسهها» مخاطب عام را در تلویزیون درگیر کرد اما ذات ماجرای مرگ شاید این حس را به آنها ندهد و آن آدمها احتمالا درگیر فیلم نمیشوند. انگار سروشصحت یک مسیر را آمده و بعد متوقف شده تا کاری برای دل خودش بسازد.
فیلم خیلی به من و ایمان نزدیک است؛ هم به کاراکتر و هم به نوع نگاهمان و هم به جهانبینی و طرز تفکر ما. ولی سریالهای من هم از این دنیا دور نیست؛ البته با این پیشفرض که در سریالها مخاطبعام درنظر گرفته میشود و در فیلم به مخاطبی که شاید با انتخاب دقیقتری به تماشای یک محصول مینشیند مواجهیم. شاید اینطوری در ناخودآگاه خودمان کمی برای این مخاطب خاص، ماجرا را ویژهتر ساخته و پرداختهایم.
حسم این است که یک کار دیگر هم کردهاید؛ شما جوادعزتی و پژمانجمشیدی را داشتید که با ترکیب نگاه شیطنتآمیز شما میتوانسته بدل به یک ژانگولر بشود که در گیشه هم «تگزاس»وار بفروشد اما انگار خودتان یک فیلتر دیگر هم گذاشتهاید تا به آن مسیر نروید. این موضوع درست است؟
از اول هم که رفتیم این فیلم را بسازیم بهصورت مشارکتی جلو رفتیم و واقعا بچهها بهمعنای واقعی کلمه تیم بودند. ما میدانستیم که با این تیم میشود خیلی کارهای دیگر هم کرد و به قول شما فیلم گیشه ساخت اما همگی ما این مدل را دوست داشتیم.
گفتید فیلم خیلی شبیه خودتان است. در افتتاحیه فیلم، مرگ با ملودی و گروه موسیقی میآید درحالیکه زندگی لبریز است از دعوا، این ساختار شماتیک مرگ و زندگی چقدر بهنظر خودتان نزدیک است؟ یک نکته دیگر اینکه شما برخلاف ظاهر جوانتان، 54سالهاید. چقدر نگاه شما به زندگی و به مرگ در این سالها عوض شدهاست؟
مهمترین دغدغه من در تمام عمرم، زندگی و مرگ بودهاست و البته فکر میکنم دغدغه اصلی تمام آدمها همین شکلی است. شوخی با مرگ راهی است که بهنظرم میتوان بهوسیله آن با وحشت بزرگ مرگ مواجه شد و از آن فرار کرد. جز شوخی با مرگ، دوستی با آن هم سلاحی است که من در مقابل عظمت مرگ همراه خود داشتهام و در این فیلم هم من سراغ همین دو سلاح رفتهام؛ شوخی و دوستیای که میتواند مرگ را کمی به عقب هل بدهد یا چهره ترسناکش را کمی تعدیل کند و باعث شود آدم کمتر از آن واهمه داشته باشد و حتی بتواند به آن نزدیک و با آن مانوس شود.
چیزی که ابتدای سؤال پرسیدید هم برایم خیلی جالببود و اصلا به آن فکر نکردهبودم که زندگی پر از دعواست و مرگ سرشار از آرامش. بهنظرم نگوییم دعوا و بگوییم لحظه به لحظه زندگی یک مبارزه است. حتی وقتی شما روی تخت درازکشیدی و به سقف نگاه میکنی باز این یک مبارزه است با زمان، مرگ و هستی. مرگ در هر نوعش و در هر مدلش به هر حال بعد از آن مبارزه سنگین زندگی، یک آرامش است.
مبارزه سنگین برای شما تمامشده و در حال استراحت هستید که اینقدر به مرگ فکر میکنید؟
من همیشه به مرگ فکر میکنم و مرگ همیشه در تمام زندگیام پررنگ بودهاست. در زندگیام سعی کردهام با کار و تلاش و دوستی و خود زندگی، کنار این فکر مرگ بایستم.
در مسیر زندگی شما، رخنماییهای مرگ، چه مابازاهایی داشتهاست؟ چیزهایی که شما را نسبت به مرگ هوشیار کرده و موجب شده دائم به آن فکر کنید.
من تا 35سالگی از مرگ هیچ تجربه عینی نداشتم و فقط به آن فکر میکردم. از 35سالگی به بعد خیلی سریع عزیزان زندگیام را در یک مقطع کوتاه از دست دادم. رسیدن به آن سن بدون تجربه مرگ اطرافیان زمان زیادی است ولی تا آن سن انگار در فامیل ما مرگومیر وجود نداشت و همه بیمرگ بودند تا وقتی من 35ساله شدم و یکدفعه همه پشت سر هم فوتکردند. این موضوع باعث بروز تغییرات بسیاری در من، زندگیام و البته طرز تفکرم شد.
در فیلم یکجور مینگذاری برای به رخکشیدن مابازاهای بیدغدغه بودن یا حتی روزمرگی هم به چشم میآید؛ آواز رپ، بدنسازی، اینستاگرام و نکاتی شبیه به این. بعد از دیدن فیلم مدام فکر میکردم اینها مصداقهای بلاهتگونه این زندگی ملالآور هستند؟
برای من دقیقا برعکس است. در خیلی از چیزهایی که فکر میکنیم بلاهت است معانی عمیق زندگی خوابیدهاست به شرط اینکه این معانی غبارروبی شود. لزوما این درست نیست که هرکسی که بدنسازی میکند، طرز فکری نداشتهباشد و طرز فکری که در نگاه اول بهنظر ما خیلی سطحی است کارگشا و راهگشا نباشد. بهعنوان مثال در فیلم، همان پسر با همان شعار ظاهرا سطحی که زندگی ضربدر خوشبختی بهعلاوه عشق مساوی است با آرامش در مسیر درست قرار دارد. در واقع این شعارها برایش کار میکند و با همان کارکرد است که میرود و نخستین کسی میشود که به جهان نشان میدهد دوستش دارد. جهان از او سؤال میپرسد که اگر بمیرم تو ناراحت میشوی؟ او میگوید معلوم است که ناراحت میشوم، همه ناراحت میشوند. اتفاقا این پسر همانی است که در تنهایی جهان در دریا، به آب میزند و بدون لحظهای مکث پای او میایستد. در جایی دیگر مثلا شخصیت هانیه توسلی که جملههایی را از روی سریالهای ترکی تلویزیون یادداشت میکند به طرز جالبی به آن جملات در زندگیاش عملمیکند. وقتی دختر جهان به او توهین میکند جمله مهمی میگوید که اگر آدمها همدیگر را نبخشند زندگی خیلی زشت میشود و جالب اینجاست که او به همین جمله به ظاهر آبکی یک سریال عمل میکند. پس فقط با نگاه و قضاوت اولیه نمیتوانیم به برداشت درستی از آدمها برسیم. واقعیت این است که در بسیاری از موارد و خیلی جاهایی که ما انتظار نداریم از سوی برخی آدمهای معمولی، رفتارهای عمیق انسانی بروز میکند.
اما ماجرای پرداختن به سریالهای ترکی در فیلم انگار ادامه همان شمایل سطحینگری است.
من میخواهم بگویم وقتی ادعا میکنیم که در عمیقترین لحظات زندگیمان هستیم چیزهای خیلی سطحی و بیارزشی در ما وجود دارد، از ما رفتارهای خیلی بیارزش و سطحی سر میزند و برعکس گاهی در مواقعی که فکر میکنیم خیلی سطحی هستیم رفتارهای عمیقی در ما جریان دارد و به همین دلیل نمیتوان زود برچسب سطحیبودن به آدمها و رفتارهایشان زد و آدمها را قضاوت کرد.
در نمایی از فیلم فرخ و احسان و نسیم(یک زن در کنار همسر اسبق و فعلیاش) کنار هم نشستهاند. این روزها جامعه ما خیلی درگیر این موضوع است. آیا این مبحث طلاق و ازدواج مجدد برای خود شما دغدغه بود و آیا آدمهای زیادی پیرامونتان در این وضعیت قرار دارند که چنین لانگشاتی از زندگی ترسیم کردهاید؟
من خیلی اهل معاشرتم و خیلی دوست و رفیق دارم و آدمهایی که در این فیلم میبینیم آدمهایی هستند که در طبقه من زندگی میکنند و معاشرین واقعی من و امثال من هستند. فکر میکنم من دغدغههای این گروه و سن و طبقهاجتماعی را تا حد زیادی میشناسم. من فکر میکنم که در این طبقه آدمهای خیلیخیلی خوبی زندگی میکنند که لحظاتی هم اشتباه دارند. در مجموع معتقدم جملهای که نیلوفر به جهان در کنار دریا میگوید بسیار کلیدی است که «همیشه برای ناراحتی دلایلی هست ولی همیشه برای خوشحالی هم دلایلی وجود دارد.» من فکر میکنم در وجود آدمها همیشه دلایلی هست که بهخاطر آن میتوان گاهی دیگران را دوست نداشت، همیشه ضعفها و گناهانی در ما هست اما همواره دلایلی هم هست که ما بتوانیم ببخشیم، همیشه وجوه دلنشینی هم وجود دارد و کافی است ما ببینیم کجاییم و میخواهیم کدام موضوع را ببینیم؛ خوب یا بد را.
از ماجرای طبقه اجتماعی عبور نکنیم. در فیلم ارجاع خاصی نداریم به اینکه بهاصطلاح این جماعت چه دغدغههای معیشتی دارند یا اصلا چنین دغدغهای دارند یا نه و متأسفانه این موضوع در سینمای امروز ما شبیه یکجور پز روشنفکری شدهاست. البته ما فیلمهای زیادی هم داریم که در آن همه برای نان شب ماندهاند و به تصویرکشیدن این موضوع هم یکجور فضیلت شدهاست. نباید قضاوت کرد اما این بیدردی و بیتوجهی به کلیدواژههای اصلی زندگی طبقه متوسط هم بعضی جاها در فیلم بیرون میزند.
من جواب این سؤال را نمیدانم فقط میدانم چه در سریالهایم و چه در فیلم سینمایی و چه در کارهایی که بعد از این اگر موفق شوم بسازم باز هم درباره همین طبقه فیلم خواهمساخت چون آن را میشناسم. من خیلی خیلی دلم میخواست شناخت بیشتری درباره طبقه فرودست میداشتم و تجربه زیست بیشتری با طبقه فرادست در من شکل گرفتهبود ولی متأسفانه هم خانوادهام، هم خودم و هم دوستانم متعلق به طبقه متوسط اجتماع هستیم و این آدمها را میشناسم و دربارهشان کار میکنم.
این طبقه، اکثریت جامعه را تشکیل میدهند اما توجه صرف به آن هم انگ بیدردی همراه خود دارد. انگار یک بیخیالی و شکمسیری در آنها به چشم میخورد که شاید مورد انتقاد هم قرار گیرد.
ببینید وقتی به گروه خیلی بالادست و یا پاییندست که بهاصطلاح شرایط خیلی اکستریم و شدید دارند توجه میشود موقعیتهای دراماتیک بیشتری هم در میگیرد. در قصهنویسی هم داستانهای کارور بهگونهای است که در آنها اتفاقهای شدیدی بروز نمیکند و همین برای خیلیها ملموس نیست و شاید ملالآور هم بهنظر برسد. بعضی میگویند کارور از سر بیدردی چیزی نوشتهاست. من خودم را با کارور مقایسه نمیکنم و بهعنوان یکی از داستاننویسهای محبوبم اسمش را میآورم ولی شاید اگر من به طبقات خیلی بالا یا پایین رجوع کنم احتمالا قصههای خیلی دراماتیکتری بیابم ولی من این کار را بلد نیستم.
پس همین مسیر و همین آدمها را ادامه خواهی داد؟
حتما مگر اینکه مجبور باشم. اگر زمانی از این طبقه فاصله گرفتم دوباره سراغم بیا و حرف بزنیم چون آن موقع یا طبقه من عوض شده یا شرایطی من را مجبور به ترک فیلمسازی درباره طبقه متوسط کردهاست.
در جهان با من برقص فاصله زندگی و مرگ با عشق پر شدهاست و ما مدام تجسمهای کوتاهی از آن را میبینیم. بهنظر شما عشق کجای زندگی روزمره ماست؟
شاید بعضیها به این جمله حساس شوند اما بهنظر من مقام دوستی از عشق بالاتر است. برخلاف چیزی که همه فکر میکنند عشق پدیده بزرگی است بهنظر من رفاقت موضوع بزرگی است و آنهایی که میگویند ما خیلی عاشق هم هستیم اگر رفیق هستند این حس در آنها درست است.
به بیان دیگر یکی از نقاط قابل اتکای این دنیا، یکی از نقاط زیباکننده این دنیا، یکی از چیزهایی که میتواند مرگ را به عقب براند و به زندگی معنا دهد و قلب آدم را گرم کند دوستی و رفاقت است.
ولی در فیلم به دوستی هم خیلی نقد وارد میشود و مثلا تعبیر دوستیهای طویلهای به ذهن متبادر میشود.
اصلا قبول ندارم. مفهومی که من از رفاقت دارم خیلی گسترده است. رفاقت به این معنا نیست که آدمها دائم بایکدیگر همعقیده باشند، رفاقت به معنی همسلیقگی دائم نیست. بهمعنای دائم کنارهم بودن نیست. معنای رفاقت همان چیزی است که جهان در جشن تولدش میگوید. رفاقت یعنی همین که آدمها بتوانند لحظاتی کنار هم باشند و ارتباط برقرار کنند. رفاقت یعنی اینکه تو گاهی بتوانی رفیقت را ببینی. رفاقت یعنی اگر خیلی از دست کسی ناراحتی باز هم بتوانی او را ببخشی.
شما سالها متنهایی نوشتید که مردم با آن خندیدند. از نظر شما سینمای ما الان در زمینه آثار طنز چه وضعیتی دارد.
به3 دلیل به این سؤال جواب نمیدهم. اول اینکه خب من تمام فیلمها را ندیدهام. دوم اینکه سازندگان این آثار چه آنهایی که فیلمهای خوبی ساختهاند و چه آنهایی که فیلمهای بدی ساختهاند دوستان و همکاران من هستند و ترجیح میدهم درباره دوستانم اظهارنظر بدی نکنم چون دوستی من با آنها برایم از تمام فیلمهای دنیا مهمتر است. دلیل آخر اینکه من کارشناس نیستم و فقط با سلیقه شخصیام و تجربه و مطالعه خودم کار میکنم و نباید درباره این سؤال اظهارنظر کنم.
جهان با من برقص کمی شبیه فیلم آمریکایی «The Big chill» ساخته لارنس کاسدان است.
من این فیلم را ندیدم ولی فیلمهای زیادی با این حال و هوا دیدهام و خیلیهایشان را هم دوستدارم. اصولا فیلمهایی که در آن گروهی از رفقا جایی جمع میشوند و در این بین اتفاقاتی هم رخ میدهد برایم جذاب است و فیلمهای این مدلی هم کم ساخته نشدهاست.
اگر سروش صحت بخواهد فیلمش را در یک جمله معرفی کند چه میگوید.
فیلم من فیلمی است درباره مرگ و بیشتر از آن درباره زندگی. جهان با من برقص همچنین فیلمی است در ستایش رفاقت.
رفاقت کجای زندگی ما ایرانیهاست؟
سکانس پایانی فیلم برای من خیلی سکانس مهمی است. آن جمعشدن بالای کوه به معنای رفاقت است. رفقا با هم دعوا میکنند، از هم دلخور میشوند و مشکلاتی با هم دارند، گریه میکنند، میخندند ولی دست آخر دور یک آتش کنار هم جمع میشوند و همان موقع است که میگوییم آخیش... بعد دوباره میرویم دعوا میکنیم، جنگ میکنیم، دور میشویم، ولی دوباره بر میگردیم...
فیلم اول شما چقدر با رفاقت ساختهشد؟
فکر میکنم خیلی زیاد چون کسانی که آمدند در فیلم و با من کارگردان کار اولی کار کردند خیلی رفاقت رو کردند چون تمامشان ستارهاند.
با پژمان جمشیدی و جواد عزتی میتوانستید فیلم بیست میلیاردی بسازید. برای این کار وسوسه نشدید؟
در فیلم من همه بچهها در خدمت تیم بودند و این رفاقت است.
اصلا اینکه به هیچکدام از این ستارهها نماهای بسته آنچنانی ندادید و کسی گلایهمند نشده هم خودش بوی رفاقت میدهد.
دقیقا درست است. هنوز در گروه مجازی فیلم صحبت از این است که چقدر در پشتصحنه به همه خوش گذشتهاست.
چطور آقای تختکشیان را به تهیه فیلم مجاب کردید؟
من قبل از اینکه فیلمنامه را به آقای تختکشیان بدهم و ایشان قبول کنند آن را به چند تهیهکننده دیگر دادم و هیچ کدامشان حاضر نشدند آن را بسازند. همگی میگفتند فیلمنامه خوبی است ولی ریسکش بسیار بالاست و ممکن است اصلا نتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. آقای تختکشیان کار مهمی برای من کردند که حاضر شدند این فیلم را با یک دور خواندن فیلمنامه، برای ساخت قبول کنند. این اصلا تعریف از کسی نیست اما آقای تختکشیان هر چه من خواستم را در اختیارم قرار داد؛ از عوامل، از خانهای که ساخته شد، از گروه موسیقی و همه و همه...
فیلم در جشنواره جهانی فجر به نمایش درآمد. جهان حضور فستیوالی دیگری هم داشت؟
فیلم در جشنواره جهانی فجر جایزه بهترین کارگردانی و دیپلم افتخار بهترین بازیگر مرد را گرفت. بعد به جشنواره شبهای سیاه تالین رفت و آنجا هم ایرانیها و خارجیهایی که آن را دیدند از فیلم استقبال کردند. الان هم همزمان با اکران فیلم برایم کنجکاویبرانگیز است که ارتباط مخاطب با فیلم چگونه خواهدبود و البته خیلی امیدوارم استقبال خوب باشد چون من این سینما و این جنس کار را دوست دارم. اگر این فیلم بتواند ارتباط خوبی با مخاطب داشته باشد من هم میتوانم این مسیر را ادامه بدهم. ترکیب شوخی و جدی و غم و شادی را کنار هم قراردادن، از غم شیرجهزدن در شادی و از شادی غرقشدن در غم مدنظر من بوده چون به گمانم زندگی ما همهاش همین است. زندگی ما یک افسردگی تمام مدت یا یک شادی بیپایان نیست. دوست دارم باز هم اگر بتوانم فیلم این مدلی بسازم.
یک پلان برگزیده از مرگ و زندگی یا شوخی و خنده توامان از فیلم را برایمان بازگو کنید.
همان اول فیلم که رفقا دور آتش جمع شدهاند و میخوانند که «بر گیسویت ای جان کمتر زن شانه» یک گریه و یک آواز شادیبخش توامان با هم هست که برای من ماندگار شد و تماشاگرانی هم که فیلم را دیدند با آن غم و شادی را همزمان تجربه کردند.
یعنی حالشان با فیلم خوب بود؟
از آنهایی که فیلم را دیدند زیاد شنیدم که حالشان با فیلم خوب بود و این برای من مایه مباهات است.
از مردم زیاد میشنویم که این روزها حالمان خوب نیست. آخر مصاحبه هستیم و میخواهم بپرسم حال شما چطور است آقای صحت؟
من هم با وقایع جامعه حالم خوب و بد میشود. من هم در این جامعه زندگی میکنم و وقتی حال عمومی خوب است من هم خوبم و حال عمومی که بد میشود من هم بدحالم. من هم فشار و انبساط شرایط جامعه را مانند مردم جامعهام حس میکنم اما اگر منظورت حال شخص خودم است باید بگویم در مجموع حالم خوب است.
شوخی با مرگ راهی است که بهنظرم میتوان بهوسیله آن با وحشت بزرگ مرگ مواجه شد و از آن فرار کرد. جز شوخی با مرگ، دوستی با آن هم سلاحی است که من در مقابل عظمت مرگ همراه خود داشتهام و در این فیلم هم من سراغ همین دو سلاح رفتهام
در حاشیه
چرا اکران فیلم یکی دو هفته به تعویق افتاد؟
ظاهرا استقبال نسبی از فیلم «منطقه پرواز ممنوع» که بلیتهایش برای مدارس بهصورت گسترده عرضه شده دلیل اصلی به تعویقافتادن اکران فیلم ما شده است.
فکر کردم شاید تلاش برای برصدر نشاندن کمدی «مطرب» باعث شده تا اکران یک فیلم با حال و هوای سرخوشانه عمدا به تعویق بیفتد.
من واقعا از مطرب اطلاعی ندارم. راستی فکر میکنی فیلم من چقدر بفروشد؟
3 میلیارد تومان.
3میلیارد خیلی کم است. 4تومان خرج فیلم شده.
دستمزدها بالا بود؟
جواد عزتی، پژمان جمشیدی، هانیه توسلی و علی مصفا. آره دیگه...
بریز و بپاش فیلم زیاد نبوده و همین دستمزدها هزینه را بالا برده؟
آره و اینکه فیلم در شمال کشور ساختهشد، تهران نبودیم.