الهه رضایی، مجری نوستالژیک بچههای دهه 60 میگوید همه ما قصهگفتن را بلدیم
بیا به روزگار قصهها برگردیم
عیسی محمدی
آن روزها تلویزیون 2 تا شبکه بیشتر نداشت، همان دهه60؛ روزگار شبکه یک و2. الهه رضایی، یکی از شخصیتهایی بود که با حضور در برنامههای کودک و نوجوان، توانست در خاطراتجمعی و نوستالژیک یکی، 2نسل از جوانترهای این مملکت، جا خوش کند و برای همیشه ماندگار شود. نوجوان بود که برای تست اجرا و گویندگی به صدا و سیما رفت و پذیرفته هم شد. اینقدر هم ناشی بود که حتی در برنامه اول که چند ثانیهای روی آنتن بود، چیزی نگفت و همینطور نگاه کرد. اما بعدها، شد مجری برنامههای کودک و نوجوان و تکهکلامهایش در ذهن ما دهه پنجاهیها و شصتیها و حتی بزرگترهایمان ماند. سالها بعد باز هم به صدا و سیما بازگشت تا اجراهایی نوستالژیک و خاطرهگون، با موضوع همان خاطرات دهه60 داشته باشد. اما او برای ما در همان دهه 60 جا مانده بود؛ در همان اتمسفر و فضا. الهه رضایی حالا مهد کودک دارد و ترجیح میدهد که با بچهها سر و کله بزند. نگاه جالبی به قصه و قصهگویی دارد و آن را مهمترین ابزار تربیتی بچهها و نوجوانها میداند. به بهانه شب یلدا و جایگاه مهم قصه در این مناسبت دوستداشتنی سال، گپ و گفت روز هفتم همشهری با این مجری خاطرهها را پیشرو دارید.
شما را غالباً بهعنوان یکی از نوستالژیهای اجرا در دهه 60 به یاد میآوریم. بد نیست در ابتدا، با نگاهتان به قصه و قصهگویی، آنهم به بهانه شب یلدا و اینکه قصه از ارکان شب یلداست، شروع کنیم. موافقاید؟
بله. قصهگویی از زمان بچگی ما و بچگی مادرها و پدرهای ما وجود داشته. قصهگویی بچهها را به دنیای رؤیاهایشان میبرد. البته رؤیاپردازی را همه آدمها دارند اما در بچهها بیشتر است؛ طوری که حتی بخشی از بازیهایشان را هم به همین رؤیاپردازیها اختصاص میدهند. قصهها میتوانند بخشی از این رؤیاها بوده و آنها را ایجاد کنند. قصهها حتی میتوانند در قالب ایجاد هدفها و برنامه زندگی، به آینده بچهها هم شکل بدهند و مسیر آنها را تنظیم کنند. خیلی وقتها هم تربیت بچهها از طریق قصهها انجام میشود. در گذشته چنین بوده و امروز هم چنین است که قصهها را مطرح میکنند تا درسها و هنجارهای درست زندگی را به کوچکترها آموزش بدهند. در واقع این قصهها، به نوعی ابزار انتقال آموزشهای مرتبط با زندگی خانوادگی و اجتماعی و... بوده و هست. این سبک انتقال اطلاعات مورد نیاز به بچهها از طریق قصه، هنوز هم وجود داشته و هست؛ اینکه با یک داستان و روایت خیلی عالی، بچهها در مسیری که مدنظر است، قرار بگیرند.
پس اعتقاد دارید که قصه، ابزاری مهم برای تربیت بچههاست و به واقع خود قصه، یک بازار تربیتی است؟
یک ابزار خیلی مهم تربیتی.
این میتواند نگاهی جالب و جدی باشد. الان متأسفانه مشاهده میکنیم که گاهی بخشی از قصهها، گفته میشوند تا صرفاً زمانی و برنامهای پر شود. اینطور نیست؟
این بستگی به گروههای سنی مختلف دارد. در نهایت اینکه برای بچهها، نباید قصهگویی رها باشد و باید حتماً نتیجهگیری شود؛ چراکه خودشان نمیتوانند این پازل را کامل کنند. باید به آنها گفت که این قصه چنین است و در نهایت میخواهد به این نتیجه برسد و چنین درسی را منتقل کند. اما برای بزرگترها اگر نتیجهگیری هم مشخص نشود، میتوانند خودشان روند منطقی روایت و قصه و داستان را کامل کنند. حتی من معتقدم که برای بعضی از گروههای سنی، باید نتیجهگیری قصهها ناتمام بماند تا خودشان با خلاقیتی که دارند، آن را کامل کنند.
چرا؟
خلاقیت بچهها و مخاطبان از این طریق شکوفا میشود و امکان این را مییابند که تجربههای مختلف را بیازمایند.
منظورتان همان ایده پایانباز حرفهایها در عالم سینما و ادبیات است دیگر؟
در این سبک هر کدام از مخاطبان میتوانند برداشت خودشان را داشته باشند و همچنین از طریق سؤال و جواب با مخاطبان خودمان، میتوانیم دیدگاه و علائق و دیگر وجوه فرهنگی آنها را کشف کنیم. این اصل میتواند به زندگی آنها کمک بسیاری کند.
در مستندی که درباره زندگی شما ساخته شده بود، از بحث رهاکردن فرزندان صحبت کرده بودید که نکته بسیار مهمی است. انگار که فرزندان ما رها شدهاند و آنها را به گوشیهای همراه و تماشای کنترلنشده تلویزیون و... سپردهایم و متوجه نیستیم که چطور دارند بزرگ و تربیت میشوند. این رهاشدگی در تربیت فرزندان را چطور ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید الان هم وجود دارد؟
بله، هنوز هم فراوان وجود دارد. من الان مهد کودک دارم و با خانوادههای متفاوتی روبهرو هستم. ما تأکید زیادی داریم که والدین، باید بچهها را به مهد کودک بیاورند تا آموزش بگیرند و ببینند؛ چرا که اینها در خیابانها حرفهای زیادی میشنوند و شاهد اتفاقات زیادی هستند. ولی مهدکودک فضایی را فراهم میآورد تا در یک محیط کنترلشده، با بچههای همسن و سال خودشان زندگی کنند و ما همهچیز را به آنها یاد بدهیم. ما الان مراجعان زیادی داریم. از یک سو میبینیم که یکسری بچهها رها شدهاند و نظام تربیتی مشخصی ندارند، از سوی دیگر میبینیم که عدهای بهشدت کنترل شده و انبوهی از بایدها و نبایدها را دارند به دوش میکشند. باید این موارد جدی گرفته شوند.
برگردیم به قصه قصهها. به گفته شما در عصر حاضر، از یک طرف رهاشدگی بچهها را داریم که کسی به فکر آنها نیست و کسی یا دانش تربیت آنها را نداشته یا حوصله این کار را ندارد. از سوی دیگر شاهدیم که در فرهنگ سنتی ما ایرانیان، ابزار قصهگویی بهعنوان یک روش تربیتی و انتقال هنجارها و اطلاعات لازم به بچهها، وجود داشته است اما الان وجود ندارد. بهنظرتان برای این ابزار گمشده چه میشود کرد؟ آیا باید خانوادهها بروند و این مهارت را تقویت کنند؟
بهترین روش برای انتقال اطلاعات گذشتگان به آیندگان، همین قصه و قصهگویی است.
بهعنوان کسی که متعلق به دهههای گذشته است این را میگویید یا کسی که جامعه را مطالعه کرده و میبیند؟
از هر دو منظر. به دوران بچگی خودم که نگاه میکنم، میبینم این قصهها چه تأثیراتی داشتهاند و آدمهایی وجود داشتند که این کار را میکردند. در کل، قصهها جایگاه خاصی در کشور ما داشتهاند؛ مخصوصاً برخی از قصههای خاص. هنوز هم اگر بچهها این دست قصهها را بشنوند، برایشان زیباست و خیلی چیزها میتوانند از کنار آنها یاد بگیرند. مخصوصاً اگر موقع خواب و استراحت اینجور قصهها را گوش کنند. از سوی دیگر دارم بچههایی را میبینم که در روزگار ما، میتوانند از لذت یادگیری از طریق داستانگویی و قصهگویی، بهرهمند شوند و اطلاعات زیادی را از گذشته و امروز به آنها منتقل کنیم و بهترین ابزار برای این کار هم قصه است.
مخاطب قصهها افراد کمسن و سال هستند یا میتواند شامل دیگران هم بشود؟
بعضی از آدمها کلاً قصه و داستان و روایت و رمان را دوست دارند. الان مطالعه کتاب در جامعه ما کم شده است. بعضی از آدمها اصلاً مطالعه را از طریق همین داستانخوانی و رمانخوانی یاد گرفته و دنبال میکنند. پس نباید قصه و رمان و داستان را محدود به قصههای کودکی و زمان کودکی کنیم؛ میتواند شامل اقشار دیگر هم بشود.
بهنظر میرسد نوجوانها و جوانها نسبت به پند و نصیحت، موضع میگیرند ، ظاهراً بهترین گزینه همین روایتها و داستانها باید باشد؛ اینطور نیست؟
به همین دلیل است که قصه را خوب میدانم. پذیرش بچهها نسبت به حرفهای بزرگترها کم شده؛ چرا که اطلاعات آنها بیشتر شده. به همین نسبت خانوادهها هم دارند بیحوصلگی نشان میدهند. البته این بیحوصلگیهای متقابل، شاید به نوعی اثر رفتار و بیحوصلگیها نسبت به دیگری هم باشد.
این بیحوصلگیها را در مهدکودکی که کار میکنید هم میبینید؟
خیلی زیاد.
مشکل کجاست؟ در عدموجود روایت خوب، یا عدموجود تربیت درست یا... .
همه این مواردی که گفتید میتوانند اثرگذار باشند. از یک طرف جامعه اینقدر بزرگ و اطلاعات اینقدر فراوان شده که دیگر بچهها و نوجوانان بهراحتی هر شرایط و هر حرفی را نمیتوانند بپذیرند. به نوعی چون اطلاعات زیادشده، حوصلهها هم کم شده. از سوی دیگر مسائل و مشکلات زندگی هم به قدری زیادشده که همه باز بیحوصله شده و به نوعی درگیرند. همه این موارد در بیحوصلگیهای والدین و فرزندان اثرگذار است.
بهنظرتان باید والدین، روی مهارتهای قصهگویی هدفمند خودشان کار کرده و آن را تقویت کنند؟
بستگی به شرایط دارد. ولی در کل فکر میکنم که این امر غریزی بوده و خودشان بدون هیچ آموزشی میتوانند این کار را انجام بدهند. چندان نیاز به آموزش ندارد، مگر اینکه پدر یا مادری، واقعاً نابلد و ناآگاه باشد. وگرنه بیشتر والدین در روزگار کودکیشان، از این دست قصهها را شنیده و میتوانند قصهگویی کنند.
خانم رضایی، شما چند تا بچه دارید؟
دو تا، یکیشان 31ساله و دیگری 33ساله است.
نوه که ندارید؟
نه هنوز.
یلداهای شما چطور میگذرد؟
معمولاً سعی میکنیم که بهصورت خانوادگی برگزار کنیم. البته گاهی هم اتفاق میافتد که شرایط این امر فراهم نباشد. در این صورت خانوادگی خودمان دور هم جمع میشویم ولی اگر امکانش بود، حتماً در کنار بزرگترها و پدربزرگ و مادربزرگ و... خواهیم بود.
وقتی نام شب یلدا را میشنوید، یاد چه نمادهایی میافتید؟
طبیعی است که به یاد فال حافظ و دیوان حافظ و دورهمیهای خانوادگی و خندهها و گپ و گفتها و تنقلاتی که مصرف میشود و انار و هندوانه و... بیفتم.
پس قصهگویی و قصهگفتن چطور؟
البته این سنت هم وجود داشته است. مثلاً قبلاً پدربزرگها و مادربزرگهای ما در این ایام، یا از رستم و سهراب و شاهنامه میگفتند یا خاطرات خودشان را تعریف میکردند؛ در مورد بیشتر خانوادهها هم این روایتها مربوط به وقایع مستند زندگی خودشان بود. اما بیشتر حافظخوانی و تفأل به حافظ بوده است.
برای خود شما کدام مهمتر بوده؟
بیشتر همین دور همجمعشدن و اصل خود این دورهمیها مهم بوده. این گپ و گفتها هم خیلی برایم مهم است و همچنین فال حافظگرفتن. امروزه مسائل و مشکلات به قدری زیادشده که مجال این دورهمیها و صلهرحمها را نمیدهد. هیچ شبی مثل شب یلدا، نمیتواند باعث ایجاد این اتفاق مهم بشود.
مهمترین قصه زندگی شما چیست؟
بچههایم هستند؛ همینکه حضور دارند و اتفاقات زندگیام را ایجاد کرده و ایجاد میکنند و در کل، خانواده، مهمترین قصه زندگیام است. این کنار همبودنها را خیلی دوست دارم.
اگر نویسنده قصه زندگی، خودتان بودید، آن را عوض میکردید؟
حتماً عوض میکردم، ولی نمیتوانم بگویم که چگونه این کار را میکردم. این امر مستلزم پاسخگویی کلی نیست، باید بررسیهای دقیق و جزئی انجام بشود و روی آن فکر کنم. تا به حال به چنین چیزی فکر نکردهام.
یعنی اگر اختیار با خودتان بود، دوباره به آزمون صدا و سیما میرفتید؟
شاید این کار را نمیکردم. شاید همان رشته داروسازی را که خیلی دوست داشتم، دنبال میکردم. یا در همین حوزه هنری، شاید وارد حوزههای دیگری میشدم و دیگر مجری نبودم.
و در نهایت اینکه، در این سن و سال چه چیزی حالتان را خوب میکند؟
اوضاع و ذهن مردم حسابی بههم ریخته. همه خستهاند، گرفتهاند، روحیهها خراب است و عصبانیت زیادی را مشاهده میکنیم. دوست دارم به این مردم آرامش منتقل شود و آنها را واقعاً خوشحال ببینم. اگر چنین اتفاقی بیفتد، حال من هم بدون شک خوب خواهد بود.
بازگشت جوانان به سنتهای قدیمی
از من پرسیدید که این عقیده وجود دارد که سنتهای ما رنگباخته و حتی سنتهای دههها و سدههای پیشین هم دیگر جایگاهی بین جوانان نداشته و نسبت به آنها مقاومت میکنند اما در مورد جشنهایی چون نوروز و یلدا و... شاهدیم که ظاهراً جوانترها علاقهشان به این سنتها بیشتر شده. این فرضیه سؤال شما را قبول دارم. این سنتها زمانی و بنا به دلایلی کمرنگ شد ولی هماکنون و مجدداً در حال شکلگرفتن و قویترشدن است. به این دلیل که به هر حال توانسته لحظههای خوبی را برای جوانترها فراهم آورد.
روزگار تربیت؛ روزهای قصه
خانوادهها در تربیت فرزندان خود، به نوعی یا درگیر افراط شدهاند یا تفریط. یا بچهها کلاً رها شدهاند، یا زیادی دربارهشان سختگیری شده. شما بهتر میدانید که بهترین زمان برای شکلگیری شخصیت بچهها تا 6 سالگی است. در این سالها، فرزندان ما شخصیتی پیدا میکنند که تا آخر عمر، میتواند زندگیشان را تحتالشعاع قرار دهد؛ یعنی این دوره زمانی است که باید بذرهایی را بکاریم و مراقب خاک و آب و نور باشیم تا به بار بنشیند. اصلاً بخشی از والدین واقعاً نمیدانند چطور باید با فرزندان خودشان کنار بیایند و آنها را تربیت کنند. بعضیها هم که میدانند باید چه کار کنند، حوصله این کار را ندارند.
قصه
بحر طویل
برخیز که تا قصه بگوییم و سر از گوشی همراه برآریم و کمی شوخی معقول نماییم و در اندیشه اقوام، کمی بذر هماهنگی و ایثار بکاریم؛ نه آن است که این لحظهی دیدار به نوروز و زبان، لال، به ختمی و شبیهش شده موکول و همه از دل و احوال یکدگر آگاه نباشیم؛ بجنبیم که تا قصهی انبوه بگوییم و روایت ز دل سنت دیرینه بجوییم و کمی گرد پریشانی این گوشی همراه بروبیم و بسی راه بکوبیم و به خوشبختی نابودشده دست بیازیم؛ بخیزید و بسی قصه بر این جمع شب چله بریزید و به لبخند، جهان را به کف آرید و...