• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
چهار شنبه 22 آبان 1398
کد مطلب : 87694
+
-

بچه‌خلاف‌های دوست‌داشتنی

«بوچ کسیدی و سندانس کید» ‌50 ساله شد

بچه‌خلاف‌های دوست‌داشتنی

سعید مروتی_روزنامه نگار

  زمانه عوض‌ شده و دیگر جایی برای یاغیان غرب وحشی نیست. بوچ‌ کسیدی و سندانس کید در بیشتر دقایق فیلم در حال گریز هستند؛ گریز از دست گروهی که مقامات راه‌آهن اجیر کرده‌اند تا آنها را از پا دربیاورند. تعقیب‌کنندگان بوچ و سندانس را همیشه در لانگ‌شات می‌بینیم، چون دوربین جورج روی‌هیل سمت یاغیان قرار دارد و با آنها همدلی می‌کند. روزگار عوض شده ولی ضدقهرمان‌های دوست‌داشتنی جورج روی‌هیل نمی‌توانند خودشان را با تغییر شرایط منطبق کنند. راهی برای گریز وجود ندارد و بوچ و سندانس هرجا که می‌روند سایه تهدید متولیان نظم تازه را احساس می‌کنند. کاراکترهای برگزیده جورج روی‌هیل، بدون تلقی رمانتیک وسترن‌های جان‌فورد، یا روان‌پریشی وسترن آرتور پن (تیرانداز چپ‌دست با بازی پل نیومن) و تلخ‌اندیشی آدم‌های سام پکین‌پا، با نوعی لاقیدی به استقبال سرنوشت‌شان می‌روند؛ سرنوشتی تلخ که جورج روی‌هیل با لایه‌ای از شیرینی آن را پوشانده. «بوچ‌ کسیدی و سندانس کید» در انتهای دهه1960 و همزمان با «این گروه خشن» اکران عمومی شد؛ وسترن‌هایی که هر دو از تمام‌شدن دوران یاغی‌گری می‌گویند با این تفاوت که پکین‌پا برای از دست رفتن «آخرین نسل مردان» مرثیه‌سرایی می‌کند و با اندوهی عمیق از وسترن‌هایی که دوره‌شان تمام شده خداحافظی می‌کند، ولی جورج روی‌هیل ترجیح می‌دهد به‌جای خداحافظی اندوه‌بار، خاطره آنها را در ذهن تماشاگر به‌مثابه اسطوره‌هایی شکست‌ناپذیر ثبت کند. برخلاف این گروه خشن که پکین‌پا گلوله‌باران شدن پایک (ویلیام هولدن) و رفقایش را با خشونت تمام و جزئیات فراوان به نمایش می‌گذارد، در سکانس پایانی بوچ‌ کسیدی و سندانس ‌کید، لحظه‌ای قبل از فاجعه، تصویر روی چهره پل نیومن و رابرت ردفورد فیکس می‌شود و ما تنها صدای گلوله‌ها را می‌شنویم. انگار جورج‌ روی‌هیل دلش نمی‌آید سوراخ‌سوراخ شدن شخصیت‌های جذاب و دوست‌داشتنی‌اش را به نمایش ‌بگذارد. کارگردان با همراهی فیلمبردار توانایش، کانراد هال، تغزل و خاطره می‌سازد. بهترین قاب‌های دونفره را می‌بندد و از رفاقت میان بوچ و سندانس الگویی می‌سازد که بعدها در فیلم‌های بسیاری تکرار می‌شود؛ رفاقت مردانه‌ای که رفیقی پرشر و شور و وراج (بوچ) کنار شخصیتی آرام و کم‌حرف (سندانس) قرار گرفته و تازه پای زنی هم در میان هست که برخلاف الگوی وسترن قرار نیست موجب اختلاف میان رفقا شود و از این جهت فیلم جورج روی‌هیل، قدری «ژول و ژیم» (فرانسواتروفو) را به یاد می‌آورد. 
راتا (کاترین راس) محبوبه سندانس است ولی ما او را بیشتر با سکانس معروف دوچرخه‌سواری‌اش با بوچ به یاد می‌آوریم؛ سکانسی که زیبایی بصری‌اش (حاصل هنرنمایی کان‌راد هال) با حاشیه صوتی غنی (ترانه «قطرات باران مدام بر سر و رویم می‌بارد ») همراه شده است. آیا راتا در انتخاب میان بوچ و سندانس مردد است؟ پرداخت شوخ سکانس و رفتار کودکانه بوچ نشان می‌دهد که نباید انتظار رابطه بالغانه میان او و راتا را داشته باشیم و زن قرار نیست رفاقت مردانه را خدشه‌دار کند. گویی در سراسر فیلم شاهد یک بازی کودکانه هستیم و بوچ و سندانس پسربچه‌هایی هستند که از هر موقعیتی برای تفریح‌کردن استفاده می‌کنند. تلخی عوض‌شدن روزگار، اینگونه تلطیف می‌شود و در ضیافتی که با هنرپیشه‌های خوش‌چهره و جذاب، قاب‌های شکیل و موسیقی و ترانه شنیدنی شکل می‌گیرد، بوچ کسیدی و سندانس‌کید را به فیلمی مبدل ساخته که تماشای مکررش لذتبخش است.
به همین دلیل فیلم در زمانه‌ای که مردم کمتر وسترن می‌دیدند، بیشتر از وسترن دیگری فروخت و صدرنشین جدول گیشه شد. 50سال پیش بوچ و سندانس قهرمان‌های جذابی بودند که تماشاگر را بیشتر یاد مثلا بانی و کلاید (آرتور پن) می‌انداختند تا کابوهای وسترن‌های دیگر. 
ویلیام گلدمن سناریست و جورج روی‌هیل کارگردان، متوجه تغییرات مهم جامعه در دهه1960 شده بودند و می‌دانستند که تماشاگر دوست دارد این برهم‌زنندگان نظم عمومی و این خلافکارهایی که کارشان سرقت است را در قالب کاراکترهایی دوست‌داشتنی مشاهده کند. روح زمانه در وسترن محبوب جورج روی‌هیل وجود دارد. عصیان بوچ و سندانس و برنتابیدن قواعد جامعه، از آنها آدم‌هایی می‌سازد که نظم اجتماعی را به بازی می‌گیرند و حاضر نمی‌شوند با شرایط موجود کنار بیایند. آنها دائما در حال فرار هستند. در حالی که می‌دانند با گریز، سرنوشت محتومشان را تنها کمی عقب می‌اندازند. در فصل پایانی، بوچ و سندانس می‌دانند که اینجا دیگر آخر خط است ولی باز هم دست از شوخی‌کردن برنمی‌دارند و با دیالوگ‌هایی طنزآمیز به استقبال سرنوشت‌شان می‌روند. بعد از گذشت نیم قرن، همچنان به نظر می‌رسد که فیکس‌شدن تصویر روی چهره بوچ و سندانس ایده درست و هوشمندانه‌ای بوده. یاغیان دوست‌داشتنی با این نمای فیکس‌شده برایمان جاودانه می‌شوند؛ درست مثل خود فیلم که از آزمون دشوار زمانه به سلامت عبور می‌کند و پس از گذشت 50سال همچنان تماشایی و دلپذیر است. 

شناسنامه 


  کارگردان: جورج روی هیل   فیلمنامه‌نویس: ویلیام گلدمن   فیلمبردار: کان‌راد هال    موسیقی: برت باکاراک (آهنگساز ترانه «قطرات باران مدام بر سر و رویم می‌بارد » برت باکاراک و هال دیوید، خواننده: بی.جی. تامس)   بازیگران: پل نیومن، رابرت رد فورد، کاترین راس، استرادر مارتین، هنری جونز، جف کوری و کلوریس لیچمن.   تهیه کننده: جان فورمن ۱۹۶۹
بوچ کسیدی (پل نیومن) و سندانس کید (رابرت ردفورد) سارق بانک‌ها و قطارها به‌دلیل مهارتشان در سرقت به شهرت رسیده‌اند. بعد از یکی دو شکست که جایگاه بوچ و سندانس را میان اعضای دارودسته‌شان متزلزل می‌کند، آنها تصمیم به سرقتی بزرگ از راه‌آهن یونیون پاسیفیک می‌گیرند. مرحله اول سرقت با موفقیت انجام می‌شود ولی سرقت دوم به افکنده‌شدن دامی منجر می‌شود که بوچ و سندانس را حسابی به دردسر می‌اندازد. مقامات راه‌آهن، گروهی را به خدمت می‌گیرند تا بوچ و سندانس را به دام بیندازند. در تعقیب و گریزی تمام‌نشدنی، یاغیان سراغ اتا پلیس(کاترین راس) می‌روند که محبوبه سندانس است. کمی بعد گروه که با حضور اتا سه نفره شده به نیویورک می‌روند و سپس از آنجا با کشتی رهسپار بولیوی می‌شوند. کار سرقت در بولیوی مدتی خوب پیش می‌رود ولی روزگار عوض شده و سایه تهدید از سر بوچ و سندانس محو نمی‌شود. اتا چون طاقت دیدن مرگ یاغی‌ها را ندارد آنها را ترک می‌کند. بوچ و سندانس در مهلکه‌ای که انبوهی سرباز محاصره‌شان کرده‌اند برای آینده نقشه می‌کشند، درحالی‌که می‌دانند این بار شانسی برای زنده‌بودن ندارند...

تلخی با لایه‌ای از شیرینی
 کاراکترهای برگزیده جورج روی‌هیل، بدون تلقی رمانتیک وسترن‌های جان‌فورد، یا روان‌پریشی وسترن آرتور پن (تیرانداز چپ‌دست با بازی پل نیومن) و تلخ‌اندیشی آدم‌های سام پکین‌پا، با نوعی لاقیدی به استقبال سرنوشت‌شان می‌روند؛ سرنوشتی تلخ که جورج روی‌هیل با لایه‌ای از شیرینی آن را پوشانده

این خبر را به اشتراک بگذارید