اتوبان قم
فرورتیش رضوانیه ـ روزنامهنگار
وقتی به خانه میرسید، خیلی خسته هستید. به ساعت نگاه میکنید. هنوز کمی فرصت دارید تا چرت بزنید و بعد از آن به سمت فرودگاه بینالمللی بروید. میدانید که اگر دوش بگیرید، وقت کمتری برای چرتزدن خواهید داشت، پس با همان لباس بیرون روی کاناپه دراز میکشید و بعد از تنظیم آلارم گوشی، چشمهایتان را میبندید. چند دقیقه بعد با صدای پیام واتساپ بیدار میشوید. میدانید که اگر برای سایلنت کردن گوشی چشمهایتان را باز کنید دیگر خوابتان نمیبرد. برای همین به آن اهمیتی نمیدهید و دوباره میخوابید. چند ثانیه بعد صدای پیاپی واتساپ بیدارتان میکند. عصبانی میشوید. گوشی را چک میکنید. یکی از آشنایان در گروه فامیلیتان یک ویدئوی سیاسی مسخره آپلود کرده و حالا همه درباره آن نظر میدهند. بیخیال خوابیدن میشوید. دوش میگیرید و به سمت فرودگاه میروید. وقتی در اتوبان قم هستید، مادرتان با شما تماس میگیرد. جواب میدهید و میگویید که در حال رانندگی هستید و چند دقیقه دیگر با او تماس میگیرید. اما مادرتان ناگهان زیر گریه میزند و تماس را قطع میکند. حدس میزنید که حتما برای پدرتان مشکلی رخ داده. نفستان بند میآید. اشک از چشمهایتان سرازیر میشود. در نخستین توقفگاه کنار اتوبان میایستید و با موبایل مادرتان تماس میگیرید اما خواهرتان جواب میدهد. با گریه میپرسید: «چی شده؟!» خواهرتان میگوید: «چرا با مامان این کارهارو میکنی؟ چرا اذیتش میکنی؟ تو که میدونی این چندماه سر بیماری بابا چقدر عذاب کشیده، چرا رعایت حالش را نمیکنی؟» میگویید: «من موقع رانندگی اگه وزیر هم باهام تماس بگیره جوابش رو نمیدم. به مامان گفتم صبر کنه تا برسم فرودگاه! شماها کی میخواید به این چیزها اهمیت بدید؟» خواهرتان میگوید: «کسی به رانندگی تو کاری نداره! برای چی از گروه خانوادگی اومدی بیرون؟ خاله اینا زنگ زدن به مامان توپیدن که پسرت چون موقعیت شغلی خوبی داره، خیال میکنه از ما بهتره، برای همین از گروه واتساپ لفت داده.» شما با فریاد میگویید: «برای اینکه اونجا فقط یه مشت چرت و پرت به هم میگید!» خواهرتان تماس را قطع میکند. وقتی به فرودگاه میرسید، متوجه میشوید که پاسپورتتان را در خانه جا گذاشتهاید.