زندگی به روایت ترک دیوار
درباره باورهای عامیانه،بافت تاریخی محله ها و نقش «خانه» در سرنوشت آدمها
شهرام فرهنگی:
آدمها از خانهها قصهها دارند. این بسیار پیش میآید که کسی روبهروی آدم بنشیند و قصههای واقعی تعریف کند؛ از خانهای در خیابان... و حیاطی که در آن بچهها دور درخت خرمالویش دوچرخهسواری میکردند؛ روی برگهای زرد و زیر نارنجی خرمالوهای رسیده در پاییز. آنطرفتر، روی لبههای حیاط که از سنگ مرمر بود، خانمهای همسایه نشسته بودند و دست جلوی دهان، حرف میزدند؛ درباره خانهای در طبقه سوم همان ساختمان که شومبودنش در محل، معروف بود.
حسن کودکی به کودکفرضشدن است که تو هنوز نمیفهمی؛ وقتی که گوشها میگیرند و ذهن در آرشیو شنیدهها بایگانی میکند تا بعدها وقت برای مطالعهای دقیق روی تمام موارد داشته باشی! آدم فراموش نمیکند که باور به وجود خیر و شر در هر مکان، بخشی از فرهنگ شفاهی قوموخویشهایش بوده است. صادق هدایت نوشتهای دارد به نام «نیرنگستان» (اینجا به معنی فرهنگستان) که منبع خوبیاست برای سرککشیدن به باورها و آیینهای ایران باستان، خرافهها و غیرهها. باور به نقش اشیاء در سرنوشت آدمها تقریبا در اغلب نقاط کره زمین ذهن مردم را درگیر کرده است.
اتفاقهای تاریخی در یک مکان، افرادی که در آن محیط زندگی کردهاند و حتی شیوه زندگی آدمها در یک محیط، به مرور زمان تأثیر خود را بر ذهن اهالی منطقه میگذارد. پس از آن، اگر اتفاقهای مشابهی هم رخ ندهد، باز داستان ادامه دارد! باورکردن یا بهکلی انکارکردن چنین باورهایی، تفاوتی در اصل موضوع ایجاد نمیکند چون به هرحال همین که ناچاریم درباره موضوعی حرف بزنیم، یعنی آن موضوع نقشی در زندگیمان دارد! علاوه بر فرهنگ و باورها و... میان مردم سرزمین من این هم رایج بوده که به لطف زبان طنازانه فارسی، ضربالمثلهایی بهیادماندنی خلق کنند. بخشی از نیرنگستان هدایت به همین ضربالمثلهای عامیانه در ایران قدیم اختصاص دارد. در این نوشتهها هم موارد بسیاری پیدا میشود که اشیاء را برای استعاره از موقعیت به کار بردهاند. درباره خانه مثلا:
- در خانهاش بسته است (آیند و روند ندارد و بعد از مرگش پسر ندارد)
- کلید در خانهاش روی بام افتاد (وارث نداشت؛ خانهاش برچیده شد)
- شب مرگ را کسی در خانهاش نمیخوابد.
بهتر است به خرافات اعتقاد داشته باشی وگرنه چطور میخواهی مطمئن شوی خانهای که برای زندگی انتخاب کردهای، همان است که میخواستهای؟! آدمهایی که تجربهاش را دارند، از آنجا که زیر دندههایشان نیش زیاد خورده است، توصیه میکنند قبل از اسبابکشی به خانه جدید (خرید/ اجاره/ هرچی) بالا و پایین خانه را سرک بکشند؛ اینطرف چه کسی زندگی میکند؟ روبهرو چه خبر است؟ دیوار ساختمان به کجا ختم میشود؟ نزدیکترین بیمارستان کجاست؟ وضعیت امنیت؟ امنیت منطقه چطور است؟ آهان! رفتوبرگشت! از اینجا تا محل کار چقدر راه است؟ از کدام خیابانها و نشانیها؟ با بیآرتی بروی راحتتر نیست؟... و آنها هم (کسانی که از خانه نیش خوردهاند) درباره همهچیز حرف میزنند جز چیزی که خودشان هم از آن نمیتوانند باخبر شوند. نمیدانی این آپارتمان را چگونه ساختهاند! درون دیوارها و زیر حمام و لولهها و... . در یک خانه جزئیات بسیاری وجود دارد که از نگاهها پنهانند و هر کدام اگر نابکار باشند، زندگی در چنین خانهای زهرمار میشود!
خانه بیشتر از هر لوکیشنی در فیلمهای سینمایی به کار گرفته شده است. بیشتر قصهها در خانهها اتفاق میافتند. اصلا خانه قابلیت شگفتانگیزی برای قصهساختن دارد. خانه ممکن است ترسناک باشد؛ میتواند جایی برای پناهبردن باشد؛ ممکن است در آن جنایتی رخ داده باشد! یا خیلی آرام پلکهایت را باز کنی و ببینی صبح است ولی خانه به وضعیتی درآمده که آلیس در سرزمین عجایب تجربه میکرد. هیچ ژانری در داستاننویسی و سینما وجود ندارد که در آن به «خانه» نپرداخته باشند. خانهها ـ هر طور نگاه کنی ـ در زندگی ما نقش دارند.
اصغر فرهادی از آن فیلمنامهنویسهاییاست که برای نوشتن، وقت زیادی میگذارند؛ هم برای اینکه حسابی روی جزئیات ماجرا و داستان در داستانها فکر کنند و هم بروند چند آدم و مکان و... را برای تحقیق ببینند. در نوشتن فیلمنامه شما باید جزئیاتی را تعریف کنید که قرار نیست مخاطب حتی در جریانشان قرار بگیرد؛ مثل رنگ اتاق، شکل اشیایی که اطراف آدمها ریخته شدهاند و حتی جنس پارچهها، وضعیت دیوار خانه و در نهایت حتی معماری آپارتمانی که قرار است در آن «اتفاق» بیفتند... همه را یک دست بهدلیلی باید نوشته باشد.
«فروشنده» شاهکار فرهادی نیست. بینندههای آخرین فیلم اکرانشده از او در ایران، کمی سردرگم بودند از تغییراتی که کارگردان معروف تلاش کرده بود در اثر جدیدش رعایت کند. در نهایت آنها از فیلمهای قبلی فرهادی مثال میآوردند که جدایی و الی و... بهتر نبودند؟! آنها انگار فرهادی را در سطح، بیشتر دوست داشتند؛ حداقل عقبگردشان از مواضع قبلی در حمایت پرشور از آثار فرهادی، اینطور نشان میدهد. با این همه، فروشنده بیگمان یکی از عمیقترین ساختههای فرهادی در رعایت جزئیات برای القای حس ویرانیاست.
خانه در فروشنده، محور داستان است. داستان با ترک شروع میشود. دیوارهای یک آپارتمان ترک برداشتهاند. مردی که شهاب حسینی است سراسیمه از راهپله میگذرد. آنجا پر از صدای وحشتزده همسایهها و بچههاست که در هم میپیچند؛ انگار زمین لرزیده باشد و آدمها از مرگ در حال فرار باشند. زمین کنار ساختمان نشست کرده و آپارتمان بر خود لرزیده، شیشهها و دیوارهایش شکاف برداشته و... .
شهر، مفهومی واحد ندارد؛ پر از خردهتعریفهاییاست که کنار هم، کل را تشکیل میدهند. کافیاست یک شب که تخت خوابیدهای، زمین کنار آپارتمانتان نشست کند؛ عین قطاری که ناگهان ریل عوض کرده باشد، جریان زندگی، متفاوت از قبل میشود. ناچاری هر روز و هر شب از مسیرهایی متفاوت به خانه برگردی. آدمهایی در کوچه و خیابان میبینی، حتی خصوصیتر در راهپلههای خانهات میبینی که هیچ آنها را نمیشناسی؛ مثل بندبازی که آن چوب تعادل در ارتفاع از دستهایش افتاده باشد! آدم گیج میشود؛ ناگهان احتمال سقوط، بسیار بالا میرود. چنین وضعیتی برای هر کسی در شهرهای بزرگ ایران قابل درک است. استاندارد پایین ساختمانها در شهرهای بزرگ موضوعی نیست که برای آدمها ناآشنا باشد.
خیلی احتمال دارد که هرکسی در این شهر، یک روز صبح ناچار شود بهکلی شکل زندگیاش را تغییر بدهد، به نقطه دیگری از شهر نقلمکان کند و آدمهای دیگری ببیندو.... هر محلهای، تاریخ و بافت و احتمال وقوع اتفاقهای اختصاصی خود را دارد. این داستان ممکن است برای هرکسی در این شهر پیش بیاید.