نورا عباسی_روزنامه نگار
بیکاری هر چقدر پول ندارد، مشکلات روحی نیز با خود به همراه میآورد. همان اندازه که خالیبودن جیب یک فرد بیکار نگرانکننده است، آوارشدن نگرانیها و مشغولیتهای ذهنی منفی بر سر فرد جای مانده از بازار، اثرات مخربی به جای میگذارد. کورش ساسانی- رواندرمانگر- معتقد است که بخش زیادی از حس خوشبختی افراد در گروی داشتن شغل است. او از دریچه روانشناسی به تحلیل درون افراد بیکار پرداخته و به سؤالهای ما درباره شرایط روحی بیکارها پاسخ داد.
آقای ساسانی، افرادی که به هر دلیلی کاری بهدست نمیآورند و میان شاغلان جای نمیگیرند، با چه مشکلاتی روحی و روانی روبهرو میشوند؟
حدود یک قرن پیش، زیگموند فروید جمله معروفی را بیان کرد که بخشی از این جمله مربوط به شغل و کار میشود. فروید گفته بود که خوشبختی و خوشحالی ما در گروی شغل و روابط ماست. بهنظر میرسد که حرف فروید درست است و بخش زیادی از حس خوشبختی ما در گروی شغل و کار ما قرار میگیرد، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اگر فردی بیکار باشد، از بخش مهمی از منابعی که باعث احساس خوب در درونش میشود، محروم است.
بنابراین باید گفت که افراد درصورت نداشتن شغل از بسیاری از احساسهای خوب محروم میشوند؟
کار چند کارکرد درون روانی دارد و این کارکردها موجب میشود تا افراد به واسطه داشتن شغل احساس بهتری داشته باشند یا درصورت نبود کار، با احساسهای منفی مواجه شوند. درآمد، نخستین موضوعی است که درصورت صحبت از شغل در ذهن متبادر میشود؛ شغلی که بتواند برای افراد پول به همراه بیاورد تا از این طریق نیازهای مختلف خود را تأمین کنند. اگر کسی کار و درآمد نداشته باشد یا گرفتار فقر خواهد بود یا از نظر مالی باید به شخص دیگری وابسته باشد، بنابراین حس استقلال، بهخصوص حس استقلال مالی، در افراد بیکار زیرسؤال میرود. موضوع بعدی که کار را برای افراد به امر مهمی تبدیل میکند، بحث هویت است. افراد با ورود به زندگی اجتماعی به واسطه شغل و کارشان شناخته میشوند. اینکه افراد چه شغلی دارند و این شغل چه ویژگیهای دارد، پاسخ به این سؤال «من کیستم؟» در بحث هویت است. روابط انسانی نیز به شغل افراد وابسته است. بخش زیادی از روابط انسانی در بزرگسالی از طریق شغل و کار معنا پیدا میکند. بنابراین اساس روابط انسانی ضلع سوم کارکرد شغل را تشکیل میدهد. لذا زمانی که فردی کار نداشته باشد از سه جنبه مهم در زندگی یعنی «استقلال»، «هویت» و «روابط انسانی» محروم میشود و بهنظر میرسد آن جمله معروف که «بیکاری بدترین کار دنیاست»، تأیید میشود.
وقتی یک فرد بیکار آن حس استقلال، هویت و روابط انسانی را از دست میدهد با چه مشکلاتی مواجه میشود؟
فرد بیکار بهدلیل نداشتن شغل، در نخستین گام با مسئله نداشتن احساس کفایت و حس مفیدنبودن روبهرو میشود. دومین مسئلهای که دنیای افراد بیکار را تحتتأثیر خود قرار میدهد، موضوع جدیگرفتهنشدن از سوی اطرافیان است. از دید دیگران یا حتی خودشان این حس ایجاد میشود که افراد بیکار کارایی لازم را ندارند و این حس در گذر زمان، احساسات منفی دیگری را برای فرد بیکار به بار میآورد. در این مرحله بحث هویت نمایان میشود و فرد بیکار احساس هویت رشدیافته و بالغ در مورد خودش ندارد و همه این موارد موجب میشوند تا احساسات منفی مانند غم و اندوه به سراغ فرد بیکار بیایند.
از سوی دیگر وقتی فردی بیکار باشد، ذهنش از مشغولیت مثبت محروم است و در این صورت مشغولیت منفی در ذهن فرد بیکار جای میگیرد. این مشغولیتهای منفی آسیبهای زیادی برای فرد بیکار به همراه میآورد و زمانی که ذهن، مشغولیت منفی داشته باشد، به طبع حس خوبی به زندگی نخواهد داشت. مجموعه این اتفاقات درون فرد بیکار به شکل عصبانیت، کلافگی و احساس پوچی بروز میکند.
بهنظرتان چه نسخهای میتوان برای بهبود وضعیت افراد بیکار پیچید؟
اگر بخواهیم در قالب توصیهای افراد بیکار را از این احساسات منفی نجات دهیم، واقعیت این است که هیچ اتفاقی مانند یافتن کار مناسب، چارهساز نیست. در این بحث نباید کارکردن بهمعنای شغل با درآمد ثابت تلقی شود، بلکه هر فعالیتی که موجب شود تا افراد درگیر فرایند یادگیری و مهارت آموزی شوند، این احساس بد تا حدودی تعدیل میشود. شاهد هستیم که بسیاری از افراد بهدلیل نداشتن کار به سمت تحصیل در دانشگاه میروند. این اتفاق نشان میدهد که وقتی افراد درگیر فرایند یادگیری میشوند از نظر روحی حال بهتری پیدا میکنند اما در نهایت واقعیت امر این است که تمام جنبههای کاریابی بهخود فرد وابسته نیست و این حس بد یک حس پایدار در افراد بیکار است و به این راحتی امکان غلبه بر آن مهیا نمیشود.
آقای دکتر! بهنظر شما چرا انگ بیکار بیعار به برخی از افراد زده میشود؟
برخی با عنوان «بیکار بیعار» شناخته میشوند، در این موضوع باید به بحث مسئولیتناپذیری پرداخت. بزرگسالی افراد با میزان مسئولیتپذیری آنها گره خورده است. برخی افراد که تعدادشان کم هم نیست، آن مسئولیتپذیری لازم که از یک فرد بزرگسال انتظار میرود را ندارند و این اتفاقات در آسیبهای دوران کودکی و مراحل رشد فرد ریشه دارد. یک اصل کلی وجود دارد که برای بهدستآوردن هر چیزی در زندگی باید هزینه بدهید.کسی که این قاعده را پذیرفته باشد، فرد مسئولیتپذیری خواهد بود. معمولا افرادی که بهعنوان بیکار بیعار معرفی میشوند افرادی هستند که در دورههای زندگیشان بدون آنکه زحمتی بکشند، منافعی را بهدست آوردهاند. چنین افرادی گمان میکنند که قاعده زندگی اینگونه است و بر این اساس از قبول مسئولیت طفره میروند. بنابراین باید گفت که نمیشود فرد بیکار و بیعار باشد و بهتر است بگوییم فرد میتواند مسئولیتناپذیر باشد اما با توجه به شرایط زندگیاش و بهدلیل سطح رفاه و خدماتی که دیگران به او میدهند، آنقدر احساس بد را تجربه نمیکند.
بیکاری؛ بدترین کار دنیا
یک رواندرمانگر: حس خوشبختی انسانها وابسته به داشتن کار است
در همینه زمینه :