• سه شنبه 1 خرداد 1403
  • الثُّلاثَاء 13 ذی القعده 1445
  • 2024 May 21
شنبه 30 شهریور 1398
کد مطلب : 79878
+
-

کدام مشاغل، دیگر رونقی ندارند؟

تراژدی‌ حرفه‌های فراموش‌شده

8هزار و 528عنوان شغلی در کشور ثبت شده که برخی از آنها منسوخ شده‌اند

مائده امینی /روزنامه‌نگار

خیلی از شغل‌ها را دیگر در خیابان نمی‌بینیم. حتی نام کسب و کارشان به گوش‌مان آشنا نیست و آن چند شغل انگشت‌شمار باقی‌مانده که به گوش و چشم‌مان غریبی نمی‌کند هم دیگر با آن سبک و سیاق سابق نیستند. اگر هم هر از گاهی چشم‌مان به روزنامه‌فروشی دوره‌گرد، یخ‌فروشی خیابانی، لحاف‌زن و... بیفتد، صاحبان آن شغل‌ها حتما موی سپیدی دارند و به سختی روزگار می‌گذرانند. براساس فهرست عناوین شغلی که وزارت کار در اختیار همشهری قرار داده است، تا امروز 8هزار و 528 عنوان شغلی در کشور ثبت شده. این در حالی است که در کشورهای پیشرفته دنیا به‌طور میانگین بیش از 16هزار عنوان شغلی وجود دارد. اما از بین این 8هزار و 528 شغل، کم نیستند مشاغلی که دیگر حضورشان معنایی ندارد یا به‌زودی منسوخ می‌شوند. برخی دیگر هم در آستانه انقراض قرار دارند و صاحبان آنها احتمالا آخرین نسل‌های این مشاغل به شمار می‌روند؛ از عصاری، چلنگری، جاروبافی، یخ‌فروشی و... گرفته تا متصدی فروش بلیت در اتوبوس و این سال‌های اخیر مترو.

روزنامه‌فروش‌های دوره‌گرد
پیرمرد حداقل 60ساله به‌نظر می‌رسد. لباس‌های مندرسی پوشیده و کلاه کجی دارد که وقتی تیغ آفتاب بالا می‌آید، روی سرش می‌گذارد. ساعد دست چپش را انبوهی از «همشهری» پوشانده و با صدای آرامی همه را دعوت به روزنامه خواندن می‌کند. هر روز صبح تا حوالی عصر، بعد از میدان سپاه می‌ایستد و روزنامه می‌فروشد. روزنامه‌فروشان دوره‌گرد که زمانی صدای‌شان را تمام شهر را پر می‌کرد، حالا دیگر تک و توک در برخی نقاط شهر می‌ایستند و صدایی هم از آنها شنیده نمی‌شود. دیگر نیستند مردانی که در معابر اصلی داد بزنند: «روزنامه... روزنامه».



یخ‌فروشی که ماهانه 800هزار تومان درآمد دارد 
روزگاری یخ فروختن از آن شغل‌های روی بورس بود. خیلی‌ها اگر می‌خواستند کار ساده و نسبتا درآمدزایی برای خود دست و پا کنند، یخ‌های کوچگ و بزرگ را روی چرخ‌های خود می‌چیدند و به دست مردم می‌دادند. در سال‌های پیش از انقلاب، شاعران و نویسندگان بزرگی که به تهران آمده‌ بودند، برای گذران امور خود یخ می‌فروختند؛ شغلی که دیگر محلی از اعراب ندارد. حداقل دیگر کسی گوشه خیابان نمی‌نشیند که یخ بفروشد. اما قربان، پیرمردی در ضلع شمال غربی میدان فلسطین، تبدیل به نماد یخ‌فروشی تهران شده است. روزنامه‌ها بارها و بارها پای صحبت‌هایش نشسته‌اند بی‌آنکه به قول خودش سودی عایدش شود؛ «اصلا دیگر دلم نمی‌خواهد حرف بزنم. چند وقت پیش دختری در سن و سال خودت آمد و مصاحبه کرد و رفت. من که نفهیمدم چه شد. فقط چند روز بعد از بهداشت آمدند گفتند هنوز یخ آلوده دست مردم می‌دهی؟ 30هزار تومان جریمه‌ام کردند و رفتند.» 55‌سال است که یخ می‌فروشد. کاسبی‌اش که در تویسرکان کساد شده، آمده تهران. 55سال پیش در کار کفش بوده، اما به پایتخت که آمده، یخ‌فروش شده و یخ‌فروش مانده؛ «از قالبی پنج‌زار یخ فروختم تا الان که قالبی 11‌هزار تومان است».‌ قربان اینجا مانده چون کار دیگری بلد نیست. روزگاری 200 قالب یخ می‌فروخته اما امروز حداکثر 50قالب یخ می‌آورد که حداقل 15تایش روی دستش می‌ماند تا آب شود. پیرمرد یخ‌فروش، نهایتا ماهی 800هزار تومان درآمد دارد. مگر دری به تخته‌ای بخورد و فروش عمده‌ای کند.
هیزم‌کش‌های گمشده 
کمتر کسی را پیدا می‌کنید که حتی در جنگل‌های انبوه شمال ایران، به سیاق سابق هیزم‌کشی کند یا شغلش این باشد که انبوهی از هیزم را به دوش بکشد و جمع کند و به کلبه برساند. اگرچه هنوز زنانی در روستاهای این سرزمین هستند که برای زیر‌تنور نان‌های محلی خود به هیزم نیاز دارند یا مردانی که به سبک سابق کلبه‌های جنگلی می‌سازند و یا حتی صاحبان صنایع‌دستی که با جمع کردن چوب، مصنوعات کوچک و زیبای چوبی خلق می‌کنند، اما واقعیت این است که شغل هیزم‌کشی و هیزم جمع‌کنی دیگر رونق سابق را ندارد.

جای خالی چرخ و فلکی‌ها 
آن‌قدر تعدادشان کم است که دیدن‌ یکی از آنها در گوشه خیابان پلیس به وجدم آورده بود. چرخ و فلکی‌هایی که روزگاری در گوشه خیابان‌های اصلی شهر بودند و بچه‌ها به شوق آنها به لاله‌زار می‌آمدند حالا دیگر وجود ندارند. تراژدی زوال این شغل، مدت‌هاست آغاز شده است.  مردی که با چرخ و فلک کوچک بنفش‌رنگی، انگار تنهاترین چرخ و فلکی تهران باشد، می‌گوید: «هر بچه‌ای که سوار می‌شود 5دور می‌چرخانم و هزینه‌اش هم 3هزار تومان است». پیرمرد سر و کله‌زدن با بچه‌ها را دوست دارد و سرش درد می‌کند برای این کارها؛ «قبلا روزی 50تا گاهی 100تا بچه می‌آمد سوار این چرخ بنفش ما می‌شد. اما حالا ماجرا فرق کرده. بچه‌ها تفریح‌های خوبی دارند. از این کارها خوش‌شان نمی‌آید. به‌طور میانگین شاید در روز 15بچه را سوار کنم».
  


پارکبان‌هایی که هستند و نیستند 

تعدادشان این روزها و سال‌ها به حداقل رسیده. پارکبان‌ها تا همین چند سال پیش در خیابان‌های شلوغ می‌ایستادند؛ نرخ خودشان را داشتند و هیچ راننده‌ای نمی‌توانست از زیر پرداخت حق‌الزحمه آنها قسر در رود. هنوز هم اگر قصد پارک کردن در بعضی خیابان‌های شلوغ را داشته باشید، می‌بینید مردی که روی صندلی نشسته به سمت ماشینتان می‌دود تا نرخ را بگوید. نرخ را که بپذیرید، پارکبان به شما اجازه پارک کردن در خیابانی مشاع را می‌دهد! روند ریزش پارکبان‌ها از جایی شروع شد که ممنوعیت فعالیت پارکبان‌ها و اخذ مبلغ از شهروندان، توسط شهرداری اعلام شد. حالا اگرچه شغل پارکبانی محلی از اعراب ندارد، اما مردان غیرقانونی خیابان‌ها هنوز در برخی نقاط تهران دیده می‌شوند.

از بلیت‌جمع‌کن‌های قدیمی تا بلیت شارژکن‌های امروزی 
پای سیستمی نشستن و بلیت برای کسی صادر کردن، به هر شکل و برای هر منظور رو به انقراض است. روزگاری بلیت جمع‌کن‌های اتوبوس‌ها، پای ثابت سفرهای داخلی بودند. حتی تا همین چند سال پیش، بلیت‌های مترو برای شارژشدن نیاز به متصدی داشتند. یا بدون حضور کسی در باجه بلیت فروشی تئاتر یا سینما، امکان تهیه بلیت نبود. اما امروز تقریبا حتی حضور متصدی‌هایی که در ایستگاه‌های بی‌آرتی می‌ایستند یا پشت باجه‌های مختلف می‌نشینند، ضروری نیست. متصدیان بلیت‌فروشی این روزها کمتر از سابق دیده می‌شوند و به‌نظر می‌رسد به‌زودی این شغل از بین برود.



پیله‌وران فراموش‌شده 

نسل‌های جدید حتی نام این شغل را نشنیده‌اند. پیله‌وران در گذشته به فروشندگانی می‌گفتند که خرده‌پا و دوره‌گرد بودند. روزگاری، در دوره توسعه کشاورزی و رشد و شکوفایی امور زراعی و تولید فراورده‌های کشاورزی- دامی، مازاد محصولات و مصنوعات بومی هر جامعه با کالاها و مواد مصرفی دیگر مبادله می‌شد. گاهی این مبادله در بازارهای ثابت و ادواری شهرها و روستاها صورت می‌گرفت و گاهی هم واسطه‌هایی با نام پیله‌ور کالاها را میان تولیدکنندگان اصلی در روستاها و مناطق عشایری و خرده تجار و دکانداران بازارهای شهری رد و بدل می‌کردند. امروزه شاید دستفروشان را بتوان نوعی پیله‌ور دانست، اما به نوعی می‌توان گفت که این عنوان شغلی، دیگر نه دیده می‌شود، نه وجود دارد. 

تراژدی منسوخ کفن‌نویسی‌
روزگاری کسانی بودند که در آرامستان‌ها حضور داشتند، روی کفن با خطی خوش می‌نوشتند؛ «فُلانٌ یَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا‌الله وَحْدَهُ لا شَریکَ لَه....» کفن‌نویس‌ها عموما از مردان معتبر محله بودند که مورد احترام بیشتر مردم قرار داشتند. اما حالا دیگر کفن‌ها هم چاپی شده‌اند. کسی تقریبا با این عنوان شغلی وجود ندارد و خیلی‌ها هم از پیش از مرگ خود، کفن خود را آماده می‌کنند و حتی خودشان روی آن می‌نویسند...

خداحافظ جاروبافی! 
جاروهای چوبی که روزگاری کنار آشپزخانه مادرها و مادربزرگ‌های همه ما بود، دیگر تقریبا وجود ندارند. به واسطه این نبودن، جاروباف‌ها هم از کار بیکار شده‌اند. تا همین چند سال پیش 4- 3 جاروباف پیر، پایین پل ری محلاتی، نرسیده به بستنی‌فروشی اکبر مشتی می‌نشستند و جاروهای چوبی را با دست می‌بافتند، اما این روزها دیگر خبری از آنها هم نیست؛ چه زیر پل ری، چه در شهرهای شمالی ایران که زمانی معروف‌ترین جاروباف‌ها در آنها روزگار می‌گذراندند.

لحاف‌دوزی با دست‌های خالی 
صدای پنبه‌زنی روزگاری در شهر بسیار شنیده می‌شد. لحاف‌دوزان برای خودشان بروبیایی داشتند و زمستان‌ها تا دیروقت چراغ کسب‌شان روشن بود. اما حالا از ٨٠ مغازه لحاف‌دوزی چهارراه سیروس، ٥ تا هم باقی نمانده‌اند. خیلی‌هاشان دیگر توان پرداخت اجاره مغازه را ندارند و دوره‌گرد شده‌اند. مش رضا یکی از همین دوره‌گردهاست که نتوانسته شغلش را عوض کند. با دست‌های پینه‌بسته، گوشه خیابان نشسته و به تشک‌ها سوزن می‌زند و زیر لب می‌خواند: «لحاف‌دوزم، لحاف می‌دوزم... لحاف‌دوزم لحاف می‌دوزم» می‌پرسم: «آقا هر تشک چند»؟ می‌گوید: «20‌هزار تومان. اگر بخواهی تخفیف هم می‌دهم». دوره‌گرد است. از تهرانسر تا پیروزی را هر روز با دوچرخه رکاب می‌زند و سفارش می‌گیرد. مش رضا می‌گوید: «کار ما دیگر خراب شده خانم. هم گردوخاک دارد، هم از رونق افتاده است. من هم که تلگرام و ازین چیزها ندارم، شماره موبایلم را به مشتری‌ها می‌دهم. مشتری‌ها که زنگ بزنند سوار دوچرخه می‌شوم و تا خانه مشتری رکاب می‌زنم. کار اما همیشه نیست. خیلی وقت‌ها غروب که می‌شود باید دست خالی به خانه بروم».

این خبر را به اشتراک بگذارید