• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
شنبه 2 شهریور 1398
کد مطلب : 74149
+
-

عاشقانه‌های شرطی!

تا حالا به این موضوع فکر کرده‌اید که چرا باید بدون قید‌و‌شرط به فرزندانمان محبت کنیم و دوست‌شان داشته باشیم؟

عاشقانه‌های شرطی!



مهارت فردی  اغلب ما با این ندا بزرگ می‌شویم؛ دوست‌ات دارم اگر بچه خوبی باشی، دوست‌ات دارم اگر نمره هایت خوب شوند، دوست‌ات دارم اگر... .
وقتی از کودکی یاد می‌گیریم دیگران ما را با شرط و شروطی که خودشان برایمان تعیین می‌کنند دوست دارند فکر می‌کنیم می‌توانیم با رفتار خوب محبت بخریم یا جایزه بگیریم یا هر چیز دیگری را به‌دست آوریم. بعد هم در بزرگسالی با کسانی وارد رابطه می‌شویم که با شرط‌و شروط مشخصی در کنارمان بمانند. اما اگر ما بتوانیم کودکان را با محبت‌های بدون قید‌و‌شرط، انضباط و قوانین محکم، یکنواخت و تنبیه بزرگ کنیم آنها بدون هراس و ترس از قضاوت و ارزیابی دیگران، شجاعانه خودشان خواهند بود. در این خصوص با دکتر بهزادتریوه، روانشناس گفت‌وگو کرده‌ایم.


شکل‌گیری شخصیت
ما قسمت عمده‌ای از شخصیت خود را از پدر و مادرمان دریافت می‌کنیم؛ یعنی نحوه برخورد پدر و مادر با ما مشخص می‌کند که در آینده چه شخصیتی خواهیم داشت. البته 3 منبع کلی در شکل‌گیری شخصیت وجود دارد؛ سرشت شخصیتی و همان چیزی که با ژن به دنیا می‌آییم، تعامل با پدر و مادر و مراقبان اولیه و دیگری هم ارتباط با محیط اجتماعی. حالا اگر ما والدینی داشته باشیم که به جای تربیت و انعکاس دادن ما به‌خودمان بخواهند خودشان را در ما متبلور کنند، مشکلات زیادی به‌وجود می‌آید؛ مشکلات شخصیتی که در دوران بزرگسالی با آنها روبه‌رو می‌شویم؛ مثلا در آینده احساس می‌کنیم اگر سرویس زیادی به طرف مقابل خود ندهیم به‌زودی ما را ترک خواهد کرد.

این بازنمایی از ارتباطی است که ما در دوران کودکی با افراد مهم زندگی خود داشته‌ایم یا طرح‌واره‌ای است که در ذهن ما رقم زده شده که همیشه نگران این موضوع بوده‌ایم که اگر مراقب رفتارمان نباشیم یا به اندازه کافی به دیگران سرویس ندهیم آسیب می‌بینیم یا طرد می‌شویم.

کنترل بیش از حد
یکی از مواردی که در دوران کودکی مادر‌ها با آن درگیر هستند تمایل زیاد به کنترل و مدیریت کردن بچه از طریق اعمال فشار و زور است؛ به این صورت که وقتی کودک کاری مخالف میل آنها انجام دهد والدین با گفتن جملاتی مانند «دیگر دوست‌ات ندارم، تو دیگر بچه من نیستی، می‌روم مامان یک بچه دیگر می‌شوم و...» او را می‌ترسانند که اگر مخالف میل دیگران رفتار کند به قدر کافی خوب نیست و دوست داشته نمی‌شود. به این ترتیب کودک فکر می‌کند اگر مورد قبول کسی نباشم خیلی زود ترک خواهم شد. این مشکل بزرگی است که بسیاری از افراد در روابط خود با آن مواجه هستند.

به این ترتیب کودک کم‌کم یاد می‌گیرد برای گرفتن تأیید از دیگران بیشتر مطابق میل و خواست آنها رفتار کند. البته والدین می‌توانند از رفتار فرزندشان ناراحت و عصبانی باشند ولی هیچ کدام از این موارد ربطی به دوست داشتن فرزندشان ندارد؛ یعنی نباید از این مورد به‌عنوان ابزاری استفاده کنند تا او را تشویق به انجام کار مورد علاقه خود کنند؛ چون امکان دارد او مطیع و فرمانبردار شود ولی اعتماد به نفس‌اش از بین می‌رود.

خودپنداره
بهترین کار این است که والدین با تشویق فرزند خود حامی او باشند و آرامش بیشتری به او بدهند. اگر می‌بینند کار اشتباهی هم انجام می‌دهد با مشورت و گفت‌وگو با خود او موضوع را بررسی و نتیجه‌گیری کنند.

چیزی که باعث ساخته شدن شخصیت کودک می‌شود و در بزرگسالی هم بسیار مهم است تصوری است که او از خودش پیدا می‌کند که به آن «خودپنداره» گفته می‌شود.

خودپنداره‌ای که کودکان دارند تحت‌تأثیر این باور شکل می‌گیرد که پدر و مادرشان بزرگ‌ترین و کامل‌ترین اشیای کره‌زمین هستند. بنابراین تصور می‌کنند آنها هر چه بگویند درست است و حقیقت. وقتی والدینی صفتی را به فرزند خود منسوب می‌کنند بدون اینکه خود آگاه باشند به او القا می‌کنند که او این صفت را دارد؛ مثلا اگر به کودک گفته شود تنبل و بی‌عرضه است خودش هم به این باور می‌رسد و در آینده همیشه فکر می‌کند همین گونه است.

واکنش‌های جبرانی
وقتی فرزندان از والدین خود می‌شنوند که صفات بدی دارند دست به رفتارهای جبرانی می‌زنند و این چیزی است که در بزرگسالی می‌تواند حال افراد را خراب کند؛ مثل کمال‌گرایی و تأییدطلبی یا رقابت‌های ناسالم.

در واقع کودک باید در دوران کودکی احساس خوبی از زندگی داشته باشد؛ یعنی پدر و مادر باید کمک کنند تا فرزندانشان بتوانند چنین احساسی داشته باشند تا خودشان هم بتوانند تفاوت بین خود و انسان‌های دیگر را پیدا کنند.

در بزرگسالی ما معمولا نمی‌توانیم بین خودمان و محیط تفاوتی تشخیص دهیم و به این ترتیب چون نمی‌توانیم چنین تمییزی برای خود قائل شویم، یعنی نمی‌توانیم با قاطعیت و اعتماد به نفس از پس مشکلات خود برآییم؛ چون در دوران کودکی چنین چیزی برای ما مشخص نشده.یکی دیگر از مسائل تأثیر‌گذار نداشتن امنیت در دوران کودکی است.

توجه داشته باشیم کودک در یک‌تا 2سالگی دورانی را به نام دوره «دلبستگی» تجربه می‌کند. در این دوران باید بتواند امنیت کامل والدین را دریافت کند. در غیر این صورت دچار اختلالات شخصیتی مختلفی ازجمله اضطراب می‌شود.

رابطه تصویر بزرگسالی با دوران کودکی
توجه داشته باشیم تصویری که ما در بزرگسالی از خودمان داریم رابطه مستقیمی با دوران کودکی ما دارد و بستگی به رفتاری دارد که در کودکی با ما شده است؛ مثلا اگر کارمندی که کار اشتباهی می‌کند و رئیس‌اش او را باز‌خواست می‌کند،اعتماد به نفس پایینی نداشته باشد حرف‌های رئیس را شخصی نمی‌کند و می‌داند که در محیط کار حتما باید اینجور رفتارها را درک کرد اما فردی که در کودکی دائم سرزنش و تهدید می‌شده فورا ناراحت می‌شود و از رئیس می‌ترسد.

دلایل پرخاشگری افراد پرخاشگر هم نداشتن اعتماد به نفس لازم است. چون در کودکی یا والدین غفلت داشته‌اند یا حواسشان به نیازهای واقعی کودک نبوده است.

دانستن این موارد و عمل کردن به آنها برای همه والدین بسیار ضروری است ولی اگر افراد حوصله رویارویی با خطاهای کودکان را ندارند اصلا نباید بچه‌دار و عهده‌دار چنین کار مهمی شوند.

هیچ‌کس کامل نیست
موضوعی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که ذهنیتی که ما نسبت به طرف مقابل داریم برخاسته از ذهنیتی است که ما نسبت به‌خودمان داریم. اگر ما توانسته باشیم خود را آنگونه که هستیم بپذیریم و به‌معنای انسان بودن خود برسیم.

باید بدانیم که هیچ‌یک از ما کامل نیستیم. به علاوه نه می‌توانیم تمام نیازهای خودمان را برآورده کنیم و نه طرف مقابل را. اگر بتوانیم تمام این محدودیت‌ها را بپذیریم ارتباط بهتری با خود و طرف مقابل خواهیم داشت.

در واقع اگر بتوانیم به خواسته‌های متفاوت طرف مقابل خود احترام بگذاریم علایق دیگران را که مانند ما فکر نمی‌کنند غیرطبیعی نمی‌دانیم.

اگر بپذیریم که تفاوت، ذات بشر است بسیاری از مشکلات روابط قابل حل‌و‌فصل شدن است و می‌توان با پذیرش تفاوت‌ها به توافقاتی رسید؛ در واقع با رعایت تفاهم، توافق و تعهد می تواند رابطه مناسبی شکل بگیرد ولی متأسفانه اغلب ما توقع داریم طرف مقابل همان چیزی بشود که ما دوست داریم.

دلایل پرخاشگری افراد پرخاشگر هم نداشتن اعتماد به نفس لازم است. چون در کودکی یا والدین غفلت داشته‌اند یا حواسشان به نیازهای واقعی کودک نبوده است

تحلیل مقاومت
افراد برای ماندن سر عقاید خود مقاومت می‌کنند؛ یعنی دو‌دوستی به آن چیزی که با آن بزرگ شده‌اند چسبیده‌اند و نمی‌خواهند راه دیگری را انتخاب کنند. این افراد اگر بخواهند با همکاری متوجه ریشه این موضوعات بشوند احتمال دارد دست از مقاومت بردارند و بی‌پرده با خود واقعی‌شان بیشتر آشنا شوند. فردی که نمی‌خواهد در رابطه به تفاهم برسد به این معناست که نتوانسته با خودش هم به تفاهم واقعی برسد؛ یعنی در واقع خودش را به‌عنوان یک انسان نپذیرفته. در غیراین صورت پذیرش خود و دیگران را به‌عنوان یک فرد قطعا درونی می‌کرد. در واقع این فرد در مقابل اشتباهات خودش و دیگران دلسوزی ندارد. وقتی اصل و قوانین شروع یک رابطه را رعایت نمی‌کنیم نمی‌توانیم انتظار موفقیت داشته باشیم. گفت‌وگو چیزی است که باعث می‌شود دوطرف شناخت بیشتری از خواسته‌های خود داشته باشند. بپذیریم تفاوت‌های ما به‌دلیل اختلاف در طبیعت تربیت ماست اما اگر فرصت چنین شناختی را به‌خودمان بدهیم خیلی از روابطی که با مشکلاتی مواجه هستند می‌توانند احیا شوند. داشتن قاطعیت هم چیزی است که می‌تواند کمک زیادی به بهبود رابطه و رسیدن به توافق مشترک بکند. برخوردار بودن از سواد رابطه و افزایش آگاهی از زندگی زناشویی چیز بسیار مهمی است که برای رسیدن به آن حتما افراد باید ابتدا به‌خودشان بپردازند و فقط تصور تغییر طرف مقابل را نداشته باشند. ضمن اینکه والدین هم حتما باید با آداب صحیح فرزندپروری بیشتر آشنا شوند؛ چون ریشه بسیاری از مشکلاتی که در نوجوانی و بزرگسالی در روابط یا محیط کار برای افراد به‌وجود می‌آید مربوط به کودکی است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید