شورش با دلیل
60 سال پیش گدار «از نفس افتاده» را ساخت و با انقلابیترین فیلم موجنوی فرانسه به استقبال دهه پرآشوب 1960 رفت
سعید مروتی/روزنامه نگار
60 سال پیش وقتی گدار طرح رفیقش تروفو را برای ساخت اولین فیلم بلند سینماییاش انتخاب کرد، موج نو تازه راه افتاده بود.
لویی مال «آسانسوری به سوی سکوی اعدام» (1957) را ساخته بود که با تصویر تازهاش از ژان مورو غوغا به پا کرده بود. کلود شابرول با «سرژ زیبا» (1958) موفقیت گسترده تجاری و انتقادی را تجربه کرده بود.
آلن رنه با «هیروشیما عشق من» (1959) مورد تجلیل قرار گرفته و مهمتر از همه فرانسوا تروفو با «چهار صد ضربه» (1959) جایزه کارگردانی جشنواره کن را برده و چشمها را خیره کرده بود. جوانهای عاصی کایه دو سینما آماده فتح جهان بودند؛ آماده انقلاب و هر انقلابی نیازمند رهبر است و موج نوییها میان خود چهرهای کاریزماتیکتر از ژان لوکگدار سراغ نداشتند. در کمتر از2سال رفقای کایه شهرتی قابلتوجه بهعنوان فیلمساز کسب کرده بودند؛ جوانهایی که فضای سینمای فرانسه را تغییر داده و هوایی تازه به ارمغان آورده بودند. جدای از دستاوردهای هنری (کسب جایزه از فستیوال و نوشته شدن نقدهای مثبت در روزنامهها و مجلات) موفقیت تجاری نقشی کلیدی در شروع توفانی موج نو داشت. بدون توفیق در گیشه، احتمالا موج نو در بهترین حالت تبدیل به یک جریان حاشیهای روشنفکرانه میشد ولی وقتی سرژ زیبا و آسانسوری به سوی سکوی اعدام فروختند. تهیهکنندهها ترغیب شدند با جوانهای تازه از راه رسیده کار کنند؛ جوانهایی که بهعنوان روزنامهنگار و منتقد فیلم در کایهدو سینما بیشترین حمله را به سینمای فاضلانه و فاخر فرانسه کرده بودند و سردسته مخالفان هم نه گدار که تروفو بود.
حالا تروفو بعد از موفقیت چهارصد ضربه، طرحی نوشته بود به نام« از نفس افتاده». وقتی گدار تهیهکنندهای پیدا کرد که حاضر بود سرمایه اولین فیلمش را تأمین کند، سراغ تروفو رفت و با همان طرح چند صفحهای کار را شروع کرد. گدار 29 ساله فیلمش را با ژانپل بلموندو 26ساله و جین سیبرگ 21 ساله ساخت که هنوز هم مشهورترین و شاخصترین اثر کارنامهاش محسوب میشود. 60 سال گذشته و در این فاصله گدار فیلمهای زیادی ساخته و به شکل عجیبی بیشتر از همه با رفقایش دوام آورده.
در این سالها فیلمهایی ساخته به مراتب بهتر و غنیتر از فیلم از نفس افتاده (مشخصا فیلمهای دهه اول فیلمسازیاش مثل «گذران زندگی»، «تحقیر»، «پییه روی دیوانه» و «تعطیلی آخر هفته»). آنچه بهعنوان ابدعات گدار شناخته میشود به شکلی خلاقانهتر و ساختارشکنانهتر در آثار بعدی او نمود دارند. در واقع سبک و سیاق گداری بعد از فیلم از نفس افتاده تکامل مییابد؛ چه در نحوه روایت و چه در کار با دوربین و میزانسن و آن فاصلهگذاری مشهوری که بعدها فیلمسازان بسیاری از آن متأثر شدند.
آنچه باعث شده از نفس افتاده بیشتر از دیگر فیلمهای سازندهاش در یادها بماند عنصری به نام عشق به سینماست؛ عشقی که به مرور در گدار نه تنها کمرنگ که تبدیل به نفرت شد.
در از نفس افتاده همه آنچه حکم ویرانکردن دستور زبان سینما را دارد با عشق و احترام به سینما همراه است.
پرداخت رها و جوانانه فیلم و آن حس اصیل شورشی بودن و عصیانکردن بدون اینکه هدف غایی و مشخصی در کار باشد، همچنان از نفس افتاده را سرپا نگه داشته.
آنچه از ژان پلبلموندو به عنوان ستایشگر همفری بوگارت با تکرار حرکت معروفش (دستکشیدن بر لب می بینیم) ادای دین است نه تقلید.
اینکه زوج جوان فیلم برای فرار از دست پلیس سر از سالن سینما درمیآورند و انبوه ارجاعهایی که گدار به فیلمها و شخصیتهای مورد علاقهاش میدهد، بیش از هر چیز محصول عشق است.
اینکه ژان پیر ملویل بهعنوان فیلمساز محبوب گدار، در نقش نویسندهای مطرح ظاهر میشود و اینکه در جایی از فیلم ژانپل بلموندو میگوید چکش را باید باب قمارباز نقد کند (اشاره به فیلمی از ژان پیر ملویل) صرفا نکتهها و ظرایفی برای تماشاگر فیلم بین نیست. اینها قطعات کوچکی اما مهمی هستند که یک کلیت را میسازند. این میزان شخصی بودن و در عین حال دلپذیر بودن در فیلمهای بعدی گدار به سختی تکرار میشود.
از نفس افتاده با غلطهای تداومیاش، با رعایتنکردن عمدی خط فرضی و زیر سؤالبردن اصل جهت- عکس جهت به بازیگوشی فرمیای دست مییابد که پیش از آن به این شدت و حدت مسبوق به سابقه نبود.
گدار باهوشمندی میتواند از دل این شلختگی ظاهری، سبکی شخصی بنا کند و پیشنهاد تازهای به سینما بدهد.
مخاطبان این پیشنهاد هم صرفا کارگردانهای پیشرو متفاوت سینمای هنری نبودند. شیوهگداری روی سینمای تجاری هم تاثیر گذاشت و در هالیوود همانقدر در سینمای مستقل اثرگذار بود که در سینمای جریان اصلی.
از نفس افتاده برخلاف بسیاری از فیلمهای گدار، داستان سر راستی را روایت میکند. این سرراست ترین فیلم گدار است که با وجود تمام اطنابها و حاشیهرویهایش، در نهایت یک خط داستانی مشخص را دنبال میکند. گیرم شخصیتهای اصلی هیچ خط مشخصی را دنبال نکنند و چونان یاغیان بیهدف به در و دیوار بزنند، مثل میشل که بیدلیل آدم میکشد و بیدلیل در انتهای فیلم نمیگریزد تا کشته شود.
در طول 90 دقیقه، گدار موفق میشود از دل بیمنطقی رفتار کاراکترهایش (چرا پاتریشا، میشل را به پلیس لو میدهد و چرا میشل فرار نمیکند) به نوعی تقدیر گرایی و تلخاندیشیای برسد که در آستانه دهه 1960، بسیار مطلوب و همخوان با روح زمانه بود؛ دههای که با شورش جوانها علیه سنتها و نظم موجود ماند. از نفس افتاده به عنوان فیلمی نمونهای به استقبال این عصیان میرود. با جامپکاتهای گدار حتی اگر به گفته مخالفان فیلم محصول تصادف باشند، در متن فیلم چنان درست نشستهاند که نمونه مثالزدنی انطباق فرم و محتوا هستند و به تعبیری دقیقتر، تاکیدی بر اینکه محتوا همان فرم است.
شناسنامه
کارگردان: ژان لوکگدار. نویسنده فیلمنامه: گدار (براساس طرحی از فرانسوا تروفو). فیلمبردار: رائول کوتار. موسیقی: مارسیال سولال.
تدوین: سیسل دکوژی. بازیگران: ژان پل بلموندو، جین سیبرگ، دانیل بولانگه، آنری ژاک اوت، ریچاد بالدوچی، روژه افن، ون دود، کلود منسار، ژان پییرملویل و ژان لوک گدار. تهیهکننده: ژرژ دو بوروگارد. محصول فرانسه1959. اکران 16 مارس 1960.
میشل پوآکار (ژان پل بلموندو) که جوانی علاف و بیکار است، اتومبیلی را میدزدد و با اسلحهای که در داشبورد مییابد، پلیسی که تعقیبش میکند را به قتل میرساند. میشل برای دیدار با پاتریشا فرانچینی (جین سیبرگ) دختری آمریکایی که روزنامهنگاری تازهکار است و در شانزهلیزه روزنامه میفروشد، به پاریس میرود. میشل میکوشد پاتریشا را برای فرار به ایتالیا ترغیب کند. پاتریشا که نسبت به رابطهاش با میشل تردید دارد پیشنهاد او را نمیپذیرد. میشل اتومبیلی را میدزدد و برای فرار از دست پلیس با پاتریشا به سینما میرود. به نظر میرسد زوج جوان شیفته یکدیگرند ولی پاتریشا، میشل را به پلیس لو میدهد. پاتریشا از میشل میخواهد که فرار کند ولی او میماند و توسط پلیس کشته میشود.
ژان لوک گدار:
در از نفس افتاده میخواستم از قواعد سنتی فاصله بگیرم و هرچه را که تا به حال در سینما انجام شده بازسازی کنم البته به شکلی متفاوت. میخواستم این حس را القا کنم که گویی من برای اولینبار در تاریخ در حال تجربه یا کشف سینما هستم
فرانسوا تروفو:
از نفس افتاده را به دیگر فیلمهای گدار ترجیح میدهم. این فیلم غمانگیزترین اثر اوست؛ فیلمی است دلشکن. یک حرمان عمیق و به قول لویی آراگون «یک حرمان عمیقعمیق عمیق» در آن موج میزند