• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 29 بهمن 1396
کد مطلب : 7297
+
-

اول شخص مفرد

آلزایمر

یادداشت
آلزایمر

ابراهیم وحیدزاده | نویسنده و کارگردان سینما:

من به‌خاطر حرفه‌ام، آدم کنجکاوی‌ام، که اصطلاح عامیانه‌اش می‌شود «فضول» !

چندوقت پیش، توی خیابون، پوستری را روی دیوار دیدم که عنوانش این بود: «آکادمی آلزایمری‌های ایران و خاورمیانه»! رفتم جلوتر تا بتونم خطوط ریزش را بخوانم. نوشته بود: اگر یکی از اقوامتان مشکوک به این بیماری است، فورا اورا جهت پیشگیری یا درمان به ما معرفی کنید و چه و چه ... پایین نوشته هم تهدید کرده بود که اگر دیر بجنبید، کار از کار گذشته و به قول مشهدی‌ها «دخلت آمده».

برای اینکه دخلم درنیاد، فوری تلفن زدم و وقت ملاقات گرفتم و 3روز بعد ساعت8:30 رسیدم جلوی در آکادمی.

با خودم فکر می‌کردم، حالا منشی آکادمی از من چه سؤال‌هایی خواهد کرد و من چه جواب‌هایی باید به او بدهم. در را که بازکردم، جلوی روم یه راهروی دراز باریک دیدم که سمت راستش یه سری اتاق بود و سمت چپش یه ردیف پنجره، نه از منشی خبری بود و نه از میز منشی، فقط یه خانومی کف راهرو را تی می‌کشید. صدای در را که شنید، برگشت طرف من. سلام کردم، چشاش برق زد. با احترام پرسید: شما برای کار اداری اومدید یا مریض دارید؟ جواب دادم: مریض دارم. ادامه داد: فرار نکنه! گفتم: نه، فرار نمی‌کنه. پرسید: پس چرا نمیاریدش تو؟ جواب دادم مریض خودمم. یه دفعه، نوع نگاه و لحن صداش عوض شد. بی‌حوصله سمتی را نشان داد و گفت: بروجلو، اتاق سوم و دوباره شروع کرد به تی کشیدن.

تو اتاق سوم، یه دخترخانم 25 یا 26ساله بود که روسری و روپوش سفیدی به تن داشت و پشت استیشن بلندی نشسته بود و فقط سر و قسمتی از شانه‌هایش از پشت اون دیده می‌شد. چشمش که به من افتاد، بی‌مقدمه پرسید: تو وقتی می‌خوای بری خونه، راه خونه‌ات را گم می‌کنی؟ جواب دادم: نه، پرسید: شده وقتی می‌خوای بری خونه داییت، بری خونه عمه‌ات؟ گفتم: نه. با تحکم پرسید: پس واسه چی اومدی اینجا؟ من‌من‌کنان گفتم: من گاهی اسم بعضی از آدم‌ها را به‌خاطر نمی‌آرم. گفت: تو اگر اسم منو که یک‌بار دیدی فراموش کنی، مهم نیست، ولی اگر اسم خودت یا اعضای فامیل نزدیکت یا دوستای جون جونی‌ات را فراموش کنی، اشکال داره. بعد توصیه کرد: برو تو زندگیت تنوع ایجاد کن، مثلا اگر همیشه از این خیابون می‌ری خونه‌ات، بعضی وقتا از اون یکی برو، یااگر تا حالا قدم می‌زدی و می‌رفتی تو خونه‌ات، از این به بعد معلق بزن و برو تو.

* * *

خواننده می‌خواند:

 با چهره و سیمای شکسته

 با قامت و بالای شکسته

فکر می‌کنم، شاعر این ترانه هم مثل من برای فرار از آلزایمر معلق زنان به خانه‌اش رفته بود!

این خبر را به اشتراک بگذارید