• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 24 مرداد 1398
کد مطلب : 72597
+
-

وسوسه سرقت طلا به جنایت ختم شد

وسوسه سرقت طلا به جنایت ختم شد

زن جوان طلاهایش را داخل کیفش گذاشت تا با سپردن آن به بانک، وام بگیرد اما خبر نداشت که مرگ در انتظارش است. راننده‌ای که او را به مقابل بانک رسانده بود وسوسه سرقت طلاها به جانش افتاد و برای رسیدن به آنها دست به قتل زن جوان زد.
به گزارش همشهری، این جنایت 4مرداد امسال رخ داد و قاتل روز شنبه 19مرداد‌ماه بازداشت شد اما اصرار داشت که بیگناه است تا اینکه روز گذشته قفل سکوت را شکست و معمای جنایت را افشا کرد. ماجرا از این قرار بود که 4مرداد‌ماه جسد زنی در بزرگراه صیاد کشف شد که بر اثر اصابت ضربات سنگ به سرش به قتل رسیده بود. او لباس بیرون به تن داشته و آثار ضرب و جرح روی دستانش نشان می‌داد که با قاتل درگیر شده و سعی کرده از خودش دفاع کند. هیچ‌گونه مدارک شناسایی همراه این زن نبود اما در بررسی پرونده افراد گمشده هویت او شناسایی شد. به گفته شوهرش، مقتول برای سپردن طلاهایش به بانک از خانه خارج شده اما دیگر برنگشته بود. با انجام تحقیقات مشخص شد که او روز حادثه برای رفتن به بانک سوار بر یک تاکسی شده و حتی دوربین‌های مداربسته نیز شماره خودرو را ثبت کرده بودند. همین سرنخ به بازداشت راننده تاکسی منجر شد. او که با توجه به شواهد مظنون اصلی جنایت بود اصرار داشت که بیگناه است و اطلاعی از قتل ندارد. انکار او زمان زیادی طول نکشید و سرانجام وی ناچار شد پس از چند روز بازداشت، راز جنایت را فاش کند. مرد جوان انگیزه‌اش را سرقت طلاهای زن جوان دانست و گفت به‌شدت پشیمان است. برای این مرد قرار بازداشت صادر شده و تحقیقات تکمیلی از او ادامه دارد.



جنایت برای پرداخت قسط 
«قسط وام خانه‌ام عقب افتاده بود و مدام از بانک زنگ می‌زدند، این شد که وقتی شنیدم زن جوان طلا همراهش است نقشه جنایت کشیدم.» این گفته‌های راننده تاکسی است که پیش از فروش طلاهای مسروقه دستگیر شد. او متولد سال55 است و به گفته خودش تا به حال پایش به کلانتری و دادسرا باز نشده است.

چطور متوجه شدی مقتول طلا همراهش دارد؟
او را می‌شناختم. راستش را بخواهید چند‌ماه قبل، زن جوان به‌عنوان مسافر دربستی سوار ماشینم شد و بعد از آن شماره تلفنم را گرفت و قرار شد هر وقت خواست جایی برود به من زنگ بزند. روز حادثه هم خودش برایم تعریف کرد که می‌خواهد طلاهایش را به بانک بسپارد و وام بگیرد.

چند بار او را دیده بودی؟
روزی که به قتل رسید دومین بار بود. در این مدت یکی، دوبار به من زنگ زد تا او را به جایی که می‌خواست برود برسانم اما تهران نبودم و نشد. روز حادثه نیز به من زنگ زد و گفت می‌خواهد به بانک برود و چون طلا همراهش است نمی‌تواند ریسک کند و ماشین دیگری کرایه کند. من هم رفتم و او را سوار ماشینم کردم.

بعد چه شد؟
به سمت بانک رفتیم، در بین راه مدام وسوسه سرقت مثل خوره به جانم افتاده بود. با این حال سعی می‌کردم این وسوسه را از خودم دور کنم اما نمی‌شد. چون قسط وام خانه‌ام از چند ‌ماه قبل عقب افتاده بود. می‌ترسیدم خانه‌ام را به حراج بگذارند و در این وضعیت گرانی و سختی چه می‌کردم. هر بار که با خودم می‌گفتم بی‌خیال شو باز شیطان قسط وام‌های خانه را برایم یادآوری می‌کرد و وسوسه می‌شدم که دست به سرقت بزنم. با خودم کلنجار می‌رفتم که رسیدیم مقابل بانک. زن جوان از من خواست تا منتظرش بمانم. قرار شد پس از سپردن طلاهایش برگردد و او را به چند جای دیگر ببرم. او داخل بانک شد و دقایقی بعد بازگشت و گفت: کارت ملی‌اش را گم کرده درصورتی‌که مطمئن بود با خودش آورده است. اینجا بود که با خودم گفتم باید حتما سرقت را انجام بدهم. به او گفتم سوار ماشین شو تا مسیری که آمدیم را برگردیم. او هم سوار شد گفتم شاید تو راه افتاده است. زن جوان در حال جست‌وجو در کیفش بود که رسیدیم به اتوبان صیاد. گفتم شاید پنجره باز بوده افتاده کنار اتوبان. به این بهانه از او خواستم پیاده شود تا شمشادها را بگردیم. وقتی پیاده شد چشمم به یک سنگ افتاد، آن را برداشتم و چند ضربه به او زدم. نمی‌خواستم جانش را بگیرم، انگار شیطان درونم رخنه کرده بود، همه‌‌چیز در یک لحظه رخ داد.

بعد از قتل چه کردی؟
طلاهایش را سرقت کردم.

چقدر طلا بود؟
آنقدرها که فکر می‌کردم نبود یعنی خیلی کمتر از تصورم بود. 7تا النگو بود و یک انگشتر به همراه گوشی موبایلش.

با طلاها چه کردی؟
داخل کیف بود و آن را به داخل انباری بردم. می‌خواستم هروقت آب‌ها از آسیاب افتاد طلاها را بفروشم و قسط‌های وام خانه را بپردازم.

متاهلی؟
همسر و یک فرزند دارم. آنها از این موضوع بی‌اطلاع بودند. با این حال از وقتی که قتل را مرتکب شدم به‌شدت پریشان بودم. همسرم مدام سؤال‌پیچم می‌کرد و می‌گفت چرا اینطوری شده‌ای؟ می‌گفتم مریضم اما به‌شدت عذاب وجدان داشتم. یک جورایی داشتم خفه می‌شدم تا اینکه دستگیر شدم. حتما به‌زودی متوجه خواهد شد و چه تصوری خواهد کرد از شوهری که دست به جنایت زده است.

چرا پس از دستگیری منکر قتل بودی؟
چون از آبروریزی می‌ترسیدم. خودم هنوز باور ندارم که قاتلم. شاید تصور نکنید اما به‌شدت پشیمانم و انگار لحظه قتل، خودم نبودم و این شیطان درونم بود که جنایت آفرید.

این خبر را به اشتراک بگذارید