چشمها و دستها و سکوتها و سیگارها
آیا قصر شیرین آغاز تازهای در بازیگری حامد بهداد است
مرتضی کاردر/روزنامهنگار
زن و فرزندش را رها کرده و رفته پی زندگی خودش. دوباره ازدواج کرده و حالا که همسر اولش در آستانه مرگ است، برای بردن ماترک او به خانه آمده است. از این ماترک هم فقط میخواهد چیزهایی را ببرد که برایش منفعت دارد.
اصلاً همدلیبرانگیز نیست بلکه نفرتانگیز است. سودجویی، نامردی، بیمسئولیتی، سنگدلی و... همه لوازم نفرتانگیز بودن را یکجا در خود جمع کرده است؛ همچنان که باجناقش با خشم و نفرت به او پرخاش میکند، همچنانکه پسرش تمام راه را با نفرت به او مینگرد.
اما او سکوت میکند و پیش میرود. حرفها را میشنود و سکوت میکند و پیش میرود. هر چه فیلم پیشتر میرود تماشاگران چیزهای تازهای از او کشف میکنند. چیزهای تازهای که بر نفرت تماشاگر میافزاید. اما او همچنان ساکت است، حرفها را میشنود، نگاه سنگین پسرک را تاب میآورد، جرمها و تهمتهای تازه را میشنود، سخت کتک میخورد و... سکوت میکند. سکوت میکند و پیش میرود.
وقتی تماشاگر چهره خونین او را میبیند، وقتی چند لحظه پشیمانی پسرک را میبیند، وقتی همچنان سکوتش را میبیند انگار سرانجام در انتهای فیلم وادار به همدلی میشود.
حامد بهداد بازیگری است که شمایل تازهای از نقشهای اغراق شده را در سینمای ایران به نمایش گذاشته است. نقشهای اغراق شده از آدمهای عصبی با کنشها یا فوقکنشهایی ناگهانی که سخت مطلوب تماشاگران سینمای ایران در دهه هشتاد واقع شد و بعدها خود او و دیگربازیگران به شکلهای گوناگون و گاه اغراقشدهتر آن را بازتولید و تکثیر کردند.
اما حالا انگار حامد بهداد قصد کرده است با بازی در قصرشیرین تجربه تازهای را آغاز کند. بازی در نقشی که بیش از کنشگری مبتنی بر کنشپذیری و انفعال است و بیش از حرف زدن مبتنی بر سکوت. وقتی سکوت حاکم میشود، چشمها هستند که کار میکنند و نقش را به پیش میبرند. چشمها، دستها، نگاهها، سکوت کردنها و سیگار کشیدنها... که قرار است شخصیتی را بسازند که واقعیتهای فیلم میگوید بدتر از او وجود ندارد، اما سکوتها و نگاهها و انفعالهایش همدلی تماشاگر را برمیانگیزد. جلال قصر شیرین میتواند آغاز دورهای تازه در بازی حامد بهداد باشد.