خبرنگاری، خارج از متن
همزمان با روز خبرنگار، عدهای از خبرنگاران از حال و هوای خود و حرفه خبرنگاری میگویند
«عشق پردردسر»؛ اغلب خبرنگاران پیشه خود را اینطور معرفی میکنند. برخی آن را یک مسیر بیبازگشت میدانند جادهای که وارد شدن به آن هیچ راه پیش و پسی برای آدم باقی نمیگذارد. دغدغههای خبرنگاری بر اهلش پوشیده نیست و در واقع مشکلات این حرفه برای همه اعضای آن مشترک است و تنها بسته به رسانههای مختلف این دغدغهها و مشکلات کمتر یا بیشتر است. قرار نبوده روزنامهنگاران و خبرنگاران دراین صفحه و در روز خبرنگار بحرانهای تلخ این حرفه ر ا بازگو کنند اما صحبت در مورد این پیشه با دغدغههای بسیاری گره خورده که شوربختانه نمیتوان از آن رهایی جست. آنچه در ادامه میخوانید روایتی است از چند خبرنگار و روزنامهنگار که بهمناسبت 17مرداد روز خبرنگار نگاشته شده است.
مرگ روزنامه، روزمرگی روزنامهنگاری
علیرضا محمودی
روزمرگی و روزنامه پیوندی ابدی دارند. روزگاری که روزنامه بخش مهمی از زندگی روزمره طبقه متوسط بود، روزنامهها عصر منتشر میشدند. روزنامهفروشها سر چهارراهها داد میزدند و تفصیلات اخبار را بهرخ میکشیدند. برای روزنامهخوانها، اهمیت روزنامه به روایت مفصلی بود که روزنامهها از رویدادها ارائه میکردند. مردم وقتی از اداره و بازار به خانه برمیگشتند، روزنامههای عصر را با خود به خانه میبردند تا از دل آن صفحات بزرگ و تفصیلات مطول، دستاوردی برای عرضاندام در شبچرهها و محافل خانوادگی داشته باشند. همه از اخبار، خبر داشتند، اما مردم باسواد و روزنامهخوان درون آن ستونها و عکسها دنبال رهاورد مخبران زبر و زرنگی بودند که خود را به آب و آتش میزدند تا دستپخت عصرگاهیشان چیزی بیشتر از حاصل کار رقیب باشد.
روزنامهنگاران و روزنامهخوانان در آن روزمرگی با هم به یک افق نگاه میکردند. اما رسانههای تازه روزنامهخوانان را از افق آن مخبران زبر و زرنگ دور کرد. روزنامههای کاغذی همان روزمرگی را ادامه دادند، اما روزمرگی مخاطبان با رادیو، تلویزیون و تلفن همراه افق دیگری را تجربه کرد. کالای روزنامه برای مطلع شدن از اخبار، کالایی با تاریخ مصرف گذشته بود. مردم آنچنان در روزمرگی با رسانههای تازه درآمیخته شدند که بازگشت به روزنامه کاری بیهوده بود.
اما روزنامهنگاران هم روی آن افق نماندند. آنها نیز در روزمرگی خود را با رسانههای دیگر پیوند زدند، آنها با شبکههای اجتماعی جمعیتهای دیگری را با متون خود تحتتأثیر قرار دادند. آنها وقتی پا در تحریریه میگذارند که دیگر حرف تازهای برای گفتن ندارند. واکنش آنها به هر رویدادی در صفحات شخصیشان منتشر شده و مخاطبان را تحتتأثیر قرار داده. روزنامهنگاری که روزمره زندگیاش مثل همه مردم با توییتر و اینستاگرام است، نمیتواند از مخاطبانش پایمردی بر روزمرگی دیگری بخواهد.
روزنامه در تغییر روزمرگی تولیدکنندگان و مصرفکنندگان خود، مانند بچه سرراهی مانده است. پیشخوانها مجبورند که ادامه داشته باشند، هنوز هیچ روزنامهای شکست نخورده و هنوز ناقوس مرگ روزنامهنگاری به صدا درنیامده. در جدال روزمرگی و رسانههای تازهنفس روزنامههایی میمانند و خوانده میشوند و هنوز برای مردم مهمترین محل عرضه تفصیلات هستند که مفهوم تازهای از روزمرگی را با روزنامه در کنار تلفن همراه ارائه کنند.
سادهترین روش آن است که روزنامهها بخشهای خبری خود را در شبکههای اجتماعی منتشر کنند. این یعنی پرچم سفید روزنامه در برابر رسانههای جوان. انتشار اخبار روزنامه در رسانههای دیگر چیزی جز تکرار نشان روزنامه در شبکههای اجتماعی نیست. روزنامهنگاری در روزمرگی امروز، تنها زمانی میتواند بخشی از روزگار باشد که هر روز اتفاق تازهای از اتفاق بسازد. روزنامهنگاری امروز، کشتن خبر نیست، زنده کردن پس و پشتی است که فقط با روزمرگی دیجیتال میتوان به آن دست یافت. روزمرگیای که در آن همه شهروندان خبر دارند، اما فقط یک نفر خبرنگار است. کسی که نشان میدهد خبر هیچوقت نمیمیرد حتی اگر همه باخبر باشند. روزنامهنگاری امروز دیگر گزارش به اسم گزارش مجمع نظرات نیست، بلکه نمایش کامل تناقضات است؛ تناقضاتی که مردم عادی، صاحبان تلفنهای همراه و همه آن شهروندانی که اخبارشان را از کانالها میگیرند، هرگز توانایی درک آن را ندارند، چون برای دیدن تناقضات تربیت نشدهاند.
روزمرگی امروز ما پر از مصرف خبر است. اما فقط با مصرف روزنامه میتوان فهمید که ارتباطات چیزی جز کالای تازهای نیست. روزنامه دیگر با عطر سرب و نای کاغذ جایی در روزنامهنگاری امروز ندارد. روزنامه امروز، روزنامه روزی است که مردم چارهای جز مصرف روزنامه نداشته باشند. روزمرگی مردم را باید ساخت. این تنها دستکار ماست.
تبریکهای تو خالی
حسین نوری
انصافا «روز خبرنگار» روز عجیب و غریبی است. اغلب اصحاب قدرت و ثروت برای تبریک این روز به خبرنگاران به صف شده و سعی میکنند در کلام هم که شده از قافله تبریک و تهنیت گفتن این روز جا نمانند.
در بین آنها، افراد بیشماری پیدا میشوند که در 364روز دیگر سال- به جز روز خبرنگار- به هر نحو ممکن به جز در مواقع ضرورت و نیاز(پاسخگویی) از دیده خبرنگاران پنهان شوند. این جماعت، خبرنگاران را سکوی پرتاب خود میبینند و هر گاه احساس میکنند باید دیده شوند مقابل خبرنگاران و بهویژه دوربینهای خبری حاضر شده و هر آنچه خود به صلاح میپندارند، اظهار میکنند. همین مسئولان محترم تبحر خاصی هم برای روزه سکوت گرفتن در مواقعی که باید پاسخگوی عملکرد مجموعه تحت مدیریتشان باشند، دارند.
یکی از ویژگیهای مهم این افراد (همیشه مسئول) این است که میپندارند حق همواره با آنهاست و آنها مبرا از هر خطایی هستند. با این تصورات اگر خبرنگاری خلاف آنچه آنها میپندارند دست به قلم ببرد و منتقد جدی سیاستها و عملکردهای آنها شود در کسری از ثانیه در لیست سیاه آن سازمان قرار گرفته و بهعنوان عنصر نامطلوب هرگونه همکاری را با او قطع میکنند؛ دعوت نشدن خبرنگار و حذف او از برنامهها و نشستهای خبری آن حوزه از معمولترین روشهای توبیخ و تنبیه خبرنگار سمج، منتقد و البته حرفهای است.
ناگفته نماند پافشاری خبرنگار به رفتار حرفهای برای کشف و انعکاس حقیقت میتواند عواقب وخیمی برای او به همراه داشته باشد؛ از شکایت و تهدید گرفته تا ارتباط با مدیران مسئول رسانهها برای تغییر خبرنگار آن حوزه خبری و حتی در مواقعی خواستار «اخراج» یا انتقال به بخشهای غیرخبری آن رسانه میشوند!
این اتفاقات تلخ برای خبرنگاران شجاع عرصه خبر در حالی اتفاق میافتد که برخی آقایان مسئول که امروز در صف اول تبریکهای کلامی به اصحاب رسانه سینه سپر کردهاند اجازه تشکیل صنفهای حمایتی کارآمد و مستقل برای خبرنگاران را نمیدهند و از هیچ تلاشی برای از بین بردن جریان آزاد اطلاعرسانی دریغ نمیکنند.
تأکید دارم خبرنگاران بهعنوان افرادی فعال و پویا نیاز به تبریک و دلسوزی هیچ مقام و مسئولی ندارند و تنها انتظارشان به رسمیت شناختن حقوق قانونی خود و اجازه کار حرفهای دادن به آنهاست. اگر این شرایط مهیا شود بیتردید شاهد رشد و جان گرفتن رسانهها و به تبع آن بسامان شدن وضعیت خبرنگاران هم خواهیم بود.
پای لنگ دمکراسی
نرگس جودکی
سال84 یا 85 خبرنگار اجتماعی یک روزنامه اقتصادی تازهتاسیس شدم. همزمان صفحهای هفتگی در ضمیمه یکی از روزنامهها داشتم. هر دوشنبه مطلب را با پیک یا فکس برای استادم، که سردبیر ضمیمه بود، میفرستادم.
یک دوشنبه طبق معمول پاکت گزارش را به پیک موتوری دادم و هزینه را هم حساب کردم اما یک ساعت بعد استاد تلفن کرد و گفت قاصدی که فرستاده بودم، از ایشان هم پول گرفته. استاد خواست بلافاصله به دفتر پیک تلفن بزنم و گزارش تخلف را بدهم.
تلفن زدم، خودش تلفن را جواب داد. 10دقیقه بعد، دستپاچه وارد تحریریه شد. همزمان که سلام و علیک و عذرخواهی میکرد، از وسط تحریریه به سمت اتاق سردبیر میرفت و من بهدنبالش. وارد اتاق سردبیر شدیم. مشتی پول از جیبش درآورد و کف دست من گذاشت. «بفرمایید، لطفا صداش رو درنیارید.»
سردبیر در انتهای اتاق کمنور نشسته بود و شاهد این زد و بند بود. حالا من مانده بودم و پیک رفته بود. سردبیر با دهان باز نگاهم میکرد. انگار قطاری از شیب درهای در سرم سرازیر شده بود، سوت میکشید و بهتاخت میآمد. ایستاده بودم در جایگاه یک قاتل زنجیرهای بیآنکه خطایی کرده باشم. از خطوط قرمز گذشته و همه نصیحت استادانم را در مورد سلامت و استقلال خبرنگار نادیده گرفته بودم. سردبیر بیگفتوگو تصمیم به چشمپوشی گرفت؛ چنان مشغول خواندن شد که انگار هیچوقت من در آن اتاق نبودهام.
ته گلویم به تلخی میزد و نفس کشیدن نمیتوانستم. آرزو میکردم چیزی میپرسید تا من ماجرا را تعریف میکردم و دل سیر میخندیدیم، اما نپرسید.
همکاری در آن روزنامه ادامه داشت و من که خبرنگار اجتماعی بودم، به لطف دبیر اقتصادی آن روزنامه، به اهمیت توجه به مسائل اقتصادی حوزه خبریام پی بردم و سردبیر محجوب هم آشنایی بیشتری بهکار و خلقوخوی ما پیدا کرد و البته تا اتمام کار هیچوقت قصه آن یک مشت پول را نپرسید.
15سال از آن روزگار گذشته، آن روزنامه اقتصادی که گوش و چشم تیزی داشت و گزارش تخلفهای مالی رانتی زیادی منتشر کرد، 10سال پیش توقیف شد. امروز که خبرها همه بوی فساد میدهد، اهمیت وجود دریچهها و شیشهها را بیشتر احساس میکنیم که شاید اگر در این سالها دل به وضعیت رسانهها سوزانده بودیم و فضای تنفسی برایشان فراهم آمده بود، این اعداد زودتر برملا میشدند؛ پیش از آنکه انباشته شوند و آنقدر بزرگ که دیگر قابل هضم نباشند. شاید اگر رسانههای مستقل در این سالها حضور داشتند و مجال کار حرفهای داشتند، امروز با خواندن خبرها اینقدر گلویمان تلخ نمیشد.
حالا خبر رسیده که سیل تباهی به همهجا راه کشیده تا خود حوزه رسانه. اعدادی که از رانت کاغذ و نشریههای نامرئی میرسد، تلخکامی را دوچندان میکند. حالا به چشم میشود دید که پای چهارم دمکراسی چقدر لنگ است و فضا برای کار رسانهای تنگ.
سردبیر آن روزنامه که تا پاسی از شب سر از خواندن و نوشتن برنمیداشت، اکنون در هیچ روزنامهای سردبیری نمیکند.
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
زهرا چوپانکاره / خبرنگار اجتماعی، روزنامه اعتماد
«تو داری شروع به خواندن داستان جـدید ایـتالو کالوینو، اگـر شبی از شبهای زمستان مسافری، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن.» آن کتاب کالوینو را خیلی سال پیشتر به دست گرفتم و خواندم. همان اول بهنظرت میرسد که نویسنده خواسته سر به سرت بگذارد و شوخی کوچکی کند و با این جمله اول گرمت کند برای خواندن کتابش. بعدتر میفهمی که نویسنده ایتالیایی برای اینکه تو را دنبال خودش بکشاند خیلی هم احتیاجی به بامزگی و شوخی نداشته. 10داستان در دل روایت کلی این کتاب هستند که هرکدام در نقطه اوج به ناگهان قطع میشوند. قصه بعدی را شروع میکنی به امید رسیدن به پایان قصه قبلی اما در دل داستان جذاب دیگری میافتی، بدون اینکه پایان قبلی را در خود داشته باشد و بدون اینکه خودش به پایان برسد و باز از سر نو.
آن کاری که ایتالو کالوینو در کتابش میکند همانی است که تمام این سالها در روزنامه نگاری بر سرم رفته؛ مجموعهای از قصههای ناتمام آدمهایی که تو روزی، جایی از زندگیشان وارد شدهای، ضبط را پیش رویشان روشن کردهای، صدایشان را شنیدهای، در موردشان نوشتهای، روایت کردهای و بعد؟ فصل بعد، داستان بعد. یک جایی بهخودت میآیی و میبینی همراه دوستانت در جاده بوشهر دارید میگویید و میخندید و بعد آن گلچینهای درهم موسیقی توی ماشین میرسد به یک آهنگ کرمانجی. صدای خواننده از جاده بوشهر پرتت میکند به آن جاده باریک کوهستانی گلستان، که یک فرعیاش پیچ میخورد و پیچ میخورد و پیچ میخورد تا معدن زمستان یورت. این آهنگ را آنجا توی ماشین شنیده بودی، این آواز کرمانجی چهره همه آنهایی که خیره و مبهوت به دهانه ریخته معدن چشم دوخته بودند را زنده میکند. آن داستان تمام نشد. آن داستان با اعلام تعداد کشتگان و میزان دیه و رسیدگی به وضعیت خانواده کارگران به پایان نرسید. داستان کارگران معدن زغالسنگ که تمام نمیشود. تو فقط گوشهای از آن را روایت کردهای و تا همیشه قرار است با یک آواز کرمانجی یاد قصه نیمهتمامت از گلستان بیفتی.
یک تکه نی حالا خشکیده گوشه کتابخانهات نشسته. هر بار برگردی سمت رمانهای خارجی اول شاخه نیشکر را میبینی، بعد یاد هفتتپه میافتی، بعد دستت میرود سمت برداشتن کتاب تازه. یک روز یادت میافتد که وقتی در محوطه کارخانهشان ایستاده بودی، صورتهایشان را با چفیههای دور گردنشان پنهان کرده بودند از ترس اخراج و از صورتشان دهها جفت چشم خشمگین نمایان بود اما حواسشان بود که بگویند: «خواهرم نترسی!» و هفتتپه ماهها و سالها بین همین اعتراضها و اعتصابها وحقوقهای عقبافتاده تاب خورده است. تو دو روزش را دیدی، دو روزش را روایت کردی و هرچقدر هم بعدش امیدوار بوده باشی باز پایان داستان را ندیدهای، نمیدانی. امیدواری که امروز کارگران هفتتپه آخر قصه نباشند.
نام هر فصل آن کتاب نام داستانی ناتمام بود: «با دور شدن از مالبورک»، «خمیده بر لبه ساحلی پرتگاه» همان را بخواهی جلوی خود خبرنگارت بگذاری حسابش از دستت درمیرود، حساب داستانهای نیمهتمام: حاشیهنشینهای قصرشیرین، بچههای افغان مرکز جمعآوری کودکان کار، بچههای سیلزده کمپ اهواز، زنان مستاصل پشت میلههای هلال احمر پلدختر، آدمها، آدمها، آدمها و قصههای نیمهتمامشان. آدمها و گزارشهای نیمهتمامت.
مأیوسم از وضعیت فعلی رسانهها
حمید نورشمسی/ دبیر سرویس فرهنگی خبرگزاری مهر
دیروز یکی از همکاران قدیمی درصفحه اینستاگرام خود به مناسبت روز خبرنگار پستی قرار داد. او در فضای مجازی یک سؤال چالشی را از هم صنفیهای خود پرسید:« دوستان ژورنالیست اگر به گذشته بازگردید آیا کماکان شغل خبرنگاری را انتخاب میکنید!؟» این پرسش در نگاه اول بسیار کلیشهای بهنظر میرسد اما کمی تامل آن را به یک چالش بزرگ ذهنی تبدیل میکند. پاسخ او را بهصورت قاطعانه دادم و نوشتم« نه!» واقعیت این است که اگر به 10سال پیش بازگردم هرگز پیشه خبرنگاری را انتخاب نمیکنم. طبعا در ادامه این جواب، پرسش دیگری به ذهن متواتر میشود که چرا بعد از این همه سال اگر به گذشته بازگردم خبرنگار نخواهم شد.مسئله اصلی به نوع نگاهی برمیگردد که به پیشه خبرنگاری میشود رسالت خبرنگاری اطلاعرسانی، روشنگری و ترسیم راه نو و تازه برای زندگی مردم است. اما این نگاه و این روش مغفول مانده است. اکثر خبرنگاران تبدیل شدهاند به یک سری کارمند که از آنها انتظار میرود برای خوشایند یا ناراحتی شخصی چیزی بنویسند. تأسف برانگیزتر اینکه گاهی از ما خبرنگاران چنین چیزی نمیخواهند اما خود ما تبدیل شدهایم به چنین پدیده هایی. یعنی خبرنگار احساس میکند نیاز دارد برای پیشرفت و دیده شدن طبق میل و یا برخلاف میل دیگری مطلب بنویسد. برای کسی که پا در وادی خبرنگاری میگذارد قطعا حقیقت انسانی ارزش والایی دارد اما در جامعه رسانهای کشور ما این موضوع اهمیت چندانی ندارد. در نتیجه طبیعتا خبرنگاران در چنین فضایی احساس خسران میکنند. وقتی کمتر بهخاطر کرامت انسانی و کرامت نفس قلم زده شود این رویه خلاف شرع، باور و آن اصولی اولیه است که برای روزنامه نگار شدن فرا گرفتهایم.برای همین است که بعد از 10سال کار رسانهای در حوزه فرهنگ احساس میکنم راه را اشتباه آمدهام. وضعیت فعلی رسانهها مرا مایوس کرده درحالیکه میدانم اصلاح این رویه و باز شدن این گره تنها بهدست خبرنگاران نیست.