مریم کاظمزاده در کنار همسرش شهیداصغر وصالی اتفاقات جنگ را ثبت میکرد
خبرنگاری که همسر فرمانده شد
چندماه پیش بود که مریم کاظمزاده از دنیا رفت و به همسر شهیدش پیوست؛ بانوی خبرنگاری که برای ثبت وقایع جنگ از همان روزهای اول جنگ پابهپای رزمندهها در جبههها حضور داشت. کاظمزاده، همسر شهیداصغر وصالی در روزهایی که اغلب زنان جامعه مشغول کار یا خانهداری بودند پابهپای مردش در مناطق جنگی حضور داشت و تا لحظهای که توفیق بودن در خط مقدم را داشت گزارش و خبر تهیه کرد. کاظمزاده شیرزن ایثارگر و شجاع ایرانی است که مصداقش در ایران کم پیدا میشود. گفتوگو با او میتوانست بهترین تجربه کاری باشد اما افسوس که نیست و باید از خاطراتش برای نوشتن این گزارش استفاده کرد.
مریم کاظمزاده در خانوادهای فرهنگی و اصیل تربیت شده بود. دختری مستقل و تحصیلکرده که دلش میخواست آینده درخشانی داشته باشد. دوست داشت معلم شود اما خانوادهاش مخالفت کردند و او را برای ادامه تحصیل به انگلستان فرستادند. کاظمزاده تصمیم داشت رشته صنایعدستی بخواند اما یک دوستی باعث شد مسیر زندگیاش عوض شود. او در دیار غریب با مرحوم مرضیه حدیدچی(دباغ) آشنا شد. رفتوآمد آنها با هم دوستی عمیقی بینشان ایجاد کرد. تا اینکه امامخمینی(ره) وارد پاریس شد و او همراه با چندتن از انقلابیون به دیدار ایشان راهی فرانسه شد. کاظمزاده تشنه دانستن بود نخستین سؤالی که از امام خمینی(ره) پرسید این بود که آیا یک دختر مسلمان میتواند خبرنگار شود؟ و جواب شنیده بود: «اشکالی ندارد مگر اینکه حجاب رعایت نشود.»
همپای رزمندهها راهمیرفت و عکس میگرفت
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کاظمزاده به ایران آمد و رشته خبرنگاری را دنبال کرد. البته عکاسی هم میکرد. تا اینکه موقعیتی پیش آمد که برای تهیه خبر از درگیریهای کردستان به غرب کشور برود. وقتی به مریوان رسید آنجا را درگیر جنگ دید. حضور یک زن با چادر آن هم در منطقه پرتنش کردستان نگاهها را متعجب کرده بود. او در پادگان با دکتر مصطفی چمران روبهرو شد. کاظمزاده در خاطراتش آورده است: «اصغر وصالی با دیدن من گفت شما خبرنگاران در شهر پشت میز مینشینید و از جنگ مینویسید، راوی جنگ باید در صحنه حاضر باشد.» حرف اصغر وصالی برای خبرنگار جوان تلخ و گزنده بود اما او را ترغیب کرد که برای تهیه گزارش همراه نیروهای رزمنده شود و به دل ماجرا بزند. یکی،دو روز از این ماجرا گذشت و دکتر چمران پیشنهاد داد که همراه با گروه اصغر وصالی به منطقه برود و اخباری که میخواهد تهیه کند. اینکه این بانوی خبرنگار چه سختیهایی را به جان خرید خود شرح مفصلی دارد. او همپای رزمندهها راه میرفت و عکس میگرفت. حضور پررنگ و فعال کاظمزاده همچنین شجاعت و متعهد بودنش باعث شد اصغر وصالی بیمقدمه از او خواستگاری کند. کاظمزاده هیچ وقت تصور نمیکرد روزی اصغر وصالی خواهان ازدواج با او باشد. حداقل این را در رفتارش نمیدید. موافقت کرد چرا که احساس میکرد مثل هم فکر میکنند. زندگیشان را بیهیچ ریختوپاشی شروع کردند و در شهر سرپل ذهاب ساکن شدند. کاظمزاده تعریف کرده بود: «اصغر در ابتدا به من گفت هر جا خواستی بروی با هم میرویم یا حداقل اطلاع بده کجا میروی من در جریان باشم. البته خیلی وقتها پیش میآمد در منطقه بود و به او دسترسی نداشتم. برای همین تنهایی به عکاسی میرفتم.» با شروع جنگ در 31شهریورماه سال1359 اصغر وصالی به جنوب رفت. با اینکه تمایلی به آمدن همسرش نداشت اما نتوانست او را مجاب کند و کاظمزاده همراهش شد. اصغر در منطقه بود و میجنگید و خانم خبرنگار اتفاقات جنگ را ثبت میکرد؛ دوشادوش هم. با اینکه بانوی جوان شرایط مساعدی برای زندگی مشترک نداشت اما از اینکه کنار همسرش بود احساس رضایت میکرد، تا اینکه آن اتفاق تلخ رخ داد.
بعد از شهادت اصغر در جبهه ماند
آبانماه سال1359 بود؛ درست روز عاشورا. اصغر حین درگیری تیری به سرش اصابت کرد و بعد از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید. روز 28آبان سال1359. بانوی خبرنگار بعد از شهادت همسرش تا اواخر سال1361 در جبهه ماند اما وقتی مسئولان نظامی اعلام کردند که خانمها امکان حضور در مناطق جنگی را ندارند تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به هند برود. مدتی آنجا بود و دوباره به ایران برگشت. در کنار تحصیل کار خود را در مطبوعات ازسر گرفت. این عکاس و خبرنگار جنگی بعد از سالها فعالیت فرهنگی، سوم خرداد ۱۴۰۱ در ۶۵ سالگی درگذشت.