وقت رفتن
یوزف وینکلر، نویسنده معاصر اتریشی را شاید بتوان توماس برنهارتی دیگر نامید. وینکلر هم مثل برنهارت از خمودگی ذهنها در محیطهای روستایی اتریش مینویسد و از ریاکاری آشکار و پنهان سیاسیای که از دوران فاشیسم بهویژه در اذهان اقشار روستایی باقیمانده است.
«وقت رفتن» شرح حال دهقانزادهای است که دوران کودکیاش در ملک و مزرعه پدری گذشته است؛ ملک و مزرعهای که او آن را جهانی بیزبان مینامد. در این جهان، محبت پدری سهم حیوانات مزرعه و خشونت، سهم بچههاست. آن دهقانزاده خود وینکلر است که در این اثر با زبانی کوبنده، با آمیزهای از کفر و ایمان، آیینهای کلیسای کاتولیک را نقد میکند. رمان 160صفحهای «وقت رفتن» چنین شروع میشود: «در سالهای دهه30، مردی تندیسی از عیسی را که بهاندازه قد انسان بود، داخل آبشار انداخت. کشیش دهکده، که ضمنا تمثال کوچک قدیسین نقش میزد، مسیح مصلوب را که موقع سرنگونشدن در آبشار هر دو دستش قطع شده بود، در بستر نهر پیدا کرد و تندیس ناقص را در راهروی خانهاش نصب کرد. بهگفته کشیش، هتکحرمتکننده به جزای عمل شنیعش رسید و در جنگ هیتلری هر دو دستش قطع شد. کمی بعد، کشیش میان دهکده، جلوی ساختمان مدرسه، یک ستون یادبود با منظرهای از جهنم برپا کرد.»
«وقت رفتن» را علیاصغر حداد به فارسی برگردانده و نشر ماهی با شمارگان 1500نسخه به بهای 24هزار تومان منتشرش کرده است.