
جشن خاطرهگویی معلمان و دانشآموزان قدیمی مدرسه شهید عسگری برگزار شد
دورهمی بعد از سه دهه

سعیده مرادی_ خبرنگار
دوران درس و مدرسه با تمام سختیها و محدودیتهایی که در دهههای 60 و 70 داشت، روزهای شیرین و خاطرهانگیزی برای کودکان دیروز است. زنگ، صف، حضوروغیاب، نیمکت، گچ، تختهسیاه، زنگ تفریح، بوفه، مبصر، معلم، امتحان، نمره، کارنامه، مدیر، ناظم، جریمه، تشویق، سرمشق، صد آفرین و... واژههای پر مغز و پر معنا برای بچههای دیروز است. واژههایی که هرکدام آنها را تا عمیقترین و دوردستترین خاطرات خاک گرفته در پستوی ذهنشان میبرد. حالا تصور کنید بعد از این همه سال با معلمها و مدیران دوران مدرسهتان دیدار کنید. بدون تردید چنین ملاقاتی جالب و خاطرهانگیز خواهد شد. این را دانشآموزان و معلمهای دبیرستان دخترانه شهید عسگری وردآورد میگویند که هفته گذشته بعد از 30 سال از دوران مدرسه و تحصیل در محله با هم دیدار کردند.
گردهمایی 70 دانشآموز دهه 60
70 نفر از دانشآموزان محله وردآورد که بین سالهای 1358 تا 1370 در دبیرستان شهید عسگری درس میخواندند، عصر یک روز گرم تابستانی، بعد از گذشت 30 سال با معلمهای سابقشان دیدار کردند. «ناهیدخرمآبادی» دانشآموز سابق مدرسه شهید عسگری وردآورد که سالهاست خودش از آن سوی نیمکت به این سوی میز آمده و معلم شده، هماهنگکننده اصلی این برنامه است.
او درباره این برنامه به «همشهری محله» میگوید: «در دوران مدرسه یک معلم به نام آقای ریاحی داشتیم که محبوب بچههای رشته تجربی بودند. ایشان بعد از سالها از خارج کشور به ایران تشریف آوردند و همه بچهها دوست داشتند دوباره با آقای ریاحی که معلم خوب و نمونهای بودند دیدار کنند. خانم میرخوانی یکی دیگر از معلمهایم، زحمت کشیدند و با هماهنگیهای انجام شده، آقای ریاحی دعوت ما را پذیرفتند و قرار شد تا با تعدادی از شاگردان قدیمی و 30ـ 40 سال قبل خودشان ملاقاتی داشته باشند. بعد به این نتیجه رسیدیم حالا که چنین شرایطی فراهم شده، تعداد بیشتری از معلمها و دانشآموزان قدیمی را دورهم جمع کنیم. در نهایت حدود 70 نفر از دانشآموزان و 12 نفر از معلمها بعد از حدود 30 سال در یکی از رستورانهای وردآورد دورهم جمع شدیم و یک روز فوقالعاده و فراموشنشدنی برای تکتک ما رقم خورد. برای همین بهطور ویژه از «زهرهپورفر» و «مهریعلیزاده» مدیر مدرسه حضرت معصومه(ع) کرج که زحمت بسیاری کشیدند تشکر کنم.»
لذت تماشای زحمات به بارنشسته
«زینب میرخوانی» معلم سابق مدرسه شهید عسگری، درباره این برنامه و ملاقاتی که با شاگردان سابقش داشت به «همشهری محله» میگوید: «این ملاقات را بچهها برنامهریزی کردند و کارهایش را انجام دادند. کار بسیار زیبایی بود و چهارشنبه بهترین روز زندگی من شد. بچهها اینقدر با محبت و عشق برخورد کردند که نمیتوانم احساسم را در آن ساعتها با واژهها شرح بدهم و توصیف کنم. واقعاً غافلگیری بزرگی برای من و همکارانم بود. دیدن بچهها بعد از این همه سال، همه ما را خوشحال کرد. با هم خاطرات خوب سالهای دور را مرور کردیم. بچهها بین سالهای 1366 تا 1370 از مقطع اول دبیرستان تا دیپلم در مدرسه شهید عسگری شاگرد من بودند. رابطه ما به گونهای بود که مثل یک خانواده بودیم. اسم کوچک بچهها یادمان بود که این موضوع باعث تعجب آنها شده بود! قبل از این هم با تعدادی از بچهها در ارتباط بودم و گاهی در منزل یا رستوران با هم دیدار میکردیدم، اما اینکه یک دفعه 100 نفر دورهم جمع شویم تابهحال سابقه نداشت. حدود سال 1366 که به مدرسه شهید عسگری میرفتم، وردآورد یک محله محروم بود. بچهها اصلاً نمیدانستند کنکور چیست. آن زمان وقتی به دخترها گفتم باید دفترچه کنکور بگیرید همه خندیدند و گفتند خانم مگر ما هم میتوانیم در کنکور شرکت کنیم؟! یادش بخیر، به بچهها گفتم اگر کسی تا فردا دفترچه کنکور نگیرد و با خودش نیاورد حسابی دلخور میشوم. چندتا از بچهها گفتند که نمیتوانیم دفترچه تهیه کنیم که ما معلمها خودمان برایشان دفترچه گرفتیم. همچنین معلمها خارج از ساعتکاری بهصورت رایگان با بچهها تستزنی کار میکردند. در همان سال 4نفر از بچههای مدرسه ما در رشته تربیت معلم قبول شدند. آن روزها وردآورد زیر مجموعه آموزش و پرورش کرج بود و تازه صحبتهایی شده بود که زیر نظر آموزش و پرورش منطقه9 تهران برود. جالب اینکه در همان سالها طبق آمار آموزش و پرورش کرج، مدرسه ما بالاترین درصد قبولی کنکور را در آموزش و پرورش ناحیه یک داشت و رتبه اول را به خودش اختصاص داده بود. امروز که میبینم شاگردانم به جایی رسیدهاند و برای خودشان دکتر و معلم و مهندس هستند واقعاً لذت میبرم. البته در این موفقیت سهم ما شاید 30درصد باشد و همت بچهها و حمایت خانوادهها نقش اصلی را داشت.»

«زهره پورفر» دانش آموز قدیمی مدرسه شهید عسگری، در برگزاری این برنامه نقش پررنگی داشت و با کمک «ساسان احمدی» عضو شورایاری محله یکی از رستورانهای وردآورد را برای میزبانی از این ملاقات خاطرهانگیز تدارک دید. او درباره این برنامه و ملاقات جالب به «همشهری محله» میگوید: « ابتدا تصمیم بر این شد که برنامه در مدرسه شهید عسگری برگزار شود تا تجدید خاطرات شود، اما هم ساختمان مدرسه نسبت به آن سالها تغییرات زیادی کرده بود و هم اینکه سالن همایشها در طبقه سوم بود. جدا از اینکه سالن میز و صندلی نداشت، برای معلمها که سن و سالی از آنها گذشته بود رفت و آمد از پلهها هم سخت بود. احمدی یکی از رستورانهای محله برای این منظور در نظر گرفته شد. واقعاً روز خوبی برای همه ما بود. در همین ملاقات چندساعته تمام خاطرات گذشته را مرور کردیم. شاید معلمها در آن دوران خشک و سختگیر بودند، اما همه سختگیریهایشان از روی محبت و برای آینده و پیشرفت خودمان بود و این موضوع را امروز بهتر از هر زمان دیگری درک میکنیم. برای معلمها هم جالب بود که بچهها بعد از 30 سال هنوز آنها و زحماتشان را فراموش نکردهاند و قدردان آنها هستند.»
نگران و دلتنگ پسرانم هستم
«نسرین انوشه» قدیمیترین معلمی است که در این برنامه حضور دارد. این معلم باسابقه درباره خاطرات آن سالها و دورهمیای که با شاگردانش داشت به «همشهری محله» میگوید: «از سال 1358 معلم ادبیات مدرسه شهید عسگری بودم. آن زمان مدرسه حدود 103دانشآموز بیشتر نداشت. اخلاق من طوری بود که برای شاگردانم فقط معلم نبودم و با آنها مثل یک دوست رفتار میکردم. برای همین ارتباط من با بسیاری از بچهها بعد از دوران تحصیل تا امروز ادامه پیدا کرده است و شاگردانم که خودشان نوهدار شدهاند هنوز به من زنگ میزنند و با هم دیدار میکنیم. این ملاقات و دیدار دستهجمعی کار بسیار قشنگی بود و آنقدر از آن لذت بردم که تا ساعت 4صبح بیدار مانده بودم و به آن فکر میکردم. واقعاً دلم نمیآمد بخوابم و به لذتی که از دیدار شاگردان سابقم در من جریان داشت پایان بدهم. بعضی از بچهها را بیشتر از 30سال بود که ندیده بودم. یادش بخیر از همان دوران بچههای درسخوان و بااخلاقی بودند. چه خانوادههای اصیل و شریفی داشتند. آن سالها مادرانی را میدیدم که در برف و سرما خودشان دمپایی به پا داشتند اما فرزندشان با چکمه نو به مدرسه میآمد. برای من هیچ چیز در دنیا نمیتوانست لذتبخشتر از این دیدار و ملاقات با جمع زیادی از شاگردانم باشد. من 68ساله، آنقدر احساساتی و هیجانزده شده بودم که انگار داشتم سکته میکردم. آنقدر دلتنگشان بودم که وقتی آنها را دیدم گریهام گرفت. حاصل عمر و سرمایه اصلی زندگی من همین بچهها هستند. ارزش معنوی آنها از هر چیز مادیای که تصورش را کنید برایم بالاتر و بیشتر است. اتفاقاً خیلی دوست دارم شاگردان پسری را که در وردآورد بودند هم دوباره ببینم. از آنها بیخبر هستم اما به همه سپردم اگر کسی آنها را پیدا کرد حتماً به من اطلاع بدهد تا ببینم فرزندان پسرم که نگران و دلتنگشان هستم چهکار میکنند و حال و روزشان چطور است.»