گفتوگو با دکتر مصطفی مهرآیین در باب عشق در عصر مدرن و عشق به مثابه مدرنیته
عاشقان در عصر مدرن وانهادهاند
میترا فردوسی
شاید دیگر ابروی یار به هلال ماه نماند و سرمه چشمش هیچ خنجری به دل نزند اما معشوق دل نازک سیمین روی عصر مدرن به همان اندازه که همه معشوقهای عالم هستی پس و پیش، دل در گرو یار داشتهاند عشوه و کرشمه میداند و اسباب عاشقیت دارد. که خاصیت عشق در همین اصالت است و مهرش با گذشت روزگاران هم فرونمینشیند. فرقی نمیکند در کدام قرن با کدام زبان و به کدام شیوه مشق عاشقی کنی؛ مهم این است که عشق را به پستوهای ناجور زندگی تبعید نکنی. جامعهای که مهرورزی بلد باشد حتی دنیای مجازی صفر و یک را هم به تسخیر درمیآورد و غزلخوان میشود. اما کافی است جامعهای دلمرده باشد؛ افسرده و نومید؛ آن وقت قهر و خشونت جای مهر و دوستی را میگیرد و عشق، زودتر از هر چیزی از حافظه جمعی پاک میشود. با مصطفی مهرآیین- استاد دانشگاه و پژوهشگر جامعهشناسی احساس- درباره عشق مدرن، تحولات عشق دیروز و امروز و رابطه عشق و امید صحبت کردهام که در ادامه میخوانید.
عشق که در متن زندگی هر روزه ما حضور دارد دارای چهرههای متفاوتی در دورههای زمانی مختلف است؛ برای همین هم از عشق دیروز و امروز سخن میگوییم و بر تغییراتش صحه میگذاریم. اینکه این تغییرات تحتتأثیر تحولات جوامع ایجاد میشود یا نه چیزی ست که جامعهشناسی باید به آن پاسخ بدهد. جامعهشناسی احساس این تأثیر و تاثر عشق بر جامعه را چطور بازگو میکند؟
علم جامعهشناسی در طول تاریخ چند نوع نگاه متفاوت به نسبت عشق و جامعه داشته است. جامعه شناسان کلاسیک بر این باور بودند که رابطه بین جامعه با عشق، یک رابطه خطی و یکسویه است و بهطور کلی در دیدگاه آنان، جامعه در نسبت با همه پدیدهها امری تعیینکننده بود. قابل فهم هم هست چون در آغاز شکلگیری علم جامعهشناسی قرار بود که به «جامعه» در مقابل رقیبش یعنی «روان» در علم روانشناسی برتری داده شود و بر اولویت امر جمعی تأکید شود. هرقدر از جامعهشناسی کلاسیک به سمت جامعهشناسان متاخر میآییم، ناتوانی جامعهشناسی در توضیح کامل پدیدههایی مثل عشق بدل به مسئله این علم میشود. جامعهشناسی اعتراف میکند که تأثیر جامعه بر پدیدههای اجتماعی ازجمله عشق «تاحدودی» یا «بخشی» است و فهم پدیدههای اجتماعی بدون درنظر گرفتن منطق درونی آن پدیدهها غیرممکن است. جامعهشناسی متوجه شد برای شناخت عشق و توضیح نسبت جامعه با آن، باید به منطق درونی عشق توجه ویژهای کند. مثلا اینکه چرا عشق به شکل رمانتیک امروزی درآمده که رابطهای است بین دختران و پسران در فضاهای آزاد اجتماعی، سؤالی است که به منطق درونی عشق برمیگردد. یا اینکه چرا عشق رمانتیک در عصر مدرن، بیشتر با امر تنانه پیوند میخورد نه احساسات لطیف عاشقانه؟ این سؤالات را از طریق تحلیل جامعه و امر جمعی نمیتوان توضیح داد. و بالاخره در نهایت جامعهشناسی امروزی به این دیدگاه دست یافته است که باید به بررسی پدیدههای اجتماعی ازجمله عشق بر نظم اجتماعی بپردازد و نشان دهد که چگونه این پدیدهها باعث میشوند جامعه به بازتعریف خود بپردازد.
منظورتان از تأثیر عشق بر جامعه چیست؟ آیا مصداقی برای این تأثیر میتوانید ذکر کنید؟
ما در جامعهشناسی همواره چنین تصور میکنیم که تأثیر جامعه بر پدیدههای انسانی خطی و یکسویه و از سوی جامعه بهسوی پدیدههای اجتماعی است. فکر میکنیم این تنها جامعه است که بر پدیدهای همچون عشق مؤثر است؛ درحالیکه اینگونه نیست. پدیدههای اجتماعی همچون عشق هم جامعه را وادار به بازتعریف نظم اجتماعی میکنند. اوا ایلوز در کتاب «بر باد دادن رؤیای عشق رمانتیک» از «سرمایهداری عاطفی» حرف میزند. او باور دارد که سرمایهداری منطق مبادلهای خود را بر احساسهای ما تحمیل کرده است. با این حال، معتقد است اگر ما مبتنی بر همان منطق بازار دائم به خرید گل بپردازیم و به همدیگر هدیه بدهیم و همدیگر را به مهمانی دعوت کنیم و با یکدیگر وقت بگذرانیم، اندک اندک این منطق احساسی- عاطفی عشق است که بر سرمایهداری تأثیر میگذارد و آن را تبدیل به سرمایهداری احساسی و عاطفی میکند.مثال دیگر تأثیراتی است که دریافت متفاوت ما از روابط عاشقانه بر نظم خانواده گذاشته و فهم مادران و پدران را از بعضی مفاهیم تغییر داده است. بنابراین منطق درونی عشق بر جامعه تأثیرگذار است و نهتنها در وادی زبان و گفتمانی، جامعه را تحتتأثیر قرار میدهد بلکه مناسک جامعه و نهادها را هم عوض میکند.
عشق کلاسیک در جامعه ما جایگاه بزرگی دارد و مدام به عشق مدرن با دیده تردید نگریسته میشود. تفاوت عشق کلاسیک و مدرن در چیست؟
در جامعه همزمان با سیر تحولی که در همه حوزهها طی کردهایم عشق و احساس نیز متحول شدهاند. به زعم من این سیر تحول همزمان و همگام با تحولی است که عشق در تمام دنیا از سر گذرانده است. یعنی نوع عشقی که امروز در کشورمان میبینیم، از نظر منطق درونی شبیه به دیگر کشورهای دنیاست. نخستین تفاوت عشق کلاسیک و رمانتیک مدرن در این است که عشق در گذشته در نسبت با خانواده به مثابه دشمن و رقیب آن تعریف میشده است، اما امروزه عشق رمانتیک بنیان خانواده هستهای است. در عصر گذشته (عصر کلاسیک تا دوران مدرن اولیه و حتی در طول دوران مدرن میانه)، عشق پدیدهای در حاشیه، مخفی و پنهان است که همیشه به جنگ خانواده رفته و دوسویه دارد؛ از یک سو بهعنوان یک امر مطرود، سرکوب شده شناخته شده و از طرف دیگر بهعنوان یک فانتزی یا خیال جذاب و دلنشین با آن برخورد شده است. علاوه بر این، عشق رمانتیک برخلاف صورت پیشین عشق، سیال و کوتاهمدت شده است. عشقی است که کلمات و توصیفات کلاسیک در مورد معشوق و رابطه عاطفی-عاشقانه را بلاموضوع کرده است.
عصر مدرن از طریق چه امکانات و ویژگیهایی منطق درونی عشق را تحتتأثیر قرار میدهد؟
اول از همه باید بدانیم که جامعه مدرن نیازمند این است که همهچیز را مدیریت کند. اگرچه جامعه حاصل دست انسان است، اما بهعنوان مجموعهای از ارزشها، نگرشها، نهادها و... سامانی مستقل از انسان است. این سامان مستقل باید حیات خودش را در جایی تضمین کند و حیات این هنجارها، ارزشها و... زمانی ممکن میشود که درون فرد فرد جامعه وارد شوند (فرایند جامعهپذیری). به این ترتیب در این عصر دانش، عشق، احساس و بدن ما بیشتر از هر دورانی مدیریت میشود.
بالاخره در عصر سنت هم روابط انسانی مکرر در قالب خانواده مدیریت میشود.
بله مدیریت روابط انسانی در عصر سنت، مبتنی بر مقتضیات خانواده صورت میگرفت بهطوری که پدر و مادر به فرزندان میگفتند که در روابط احساسی فلان کار را باید انجام دهید و از یک سری کارها دوری کنید. از دل چنین باید و نبایدهایی، روابط عاشقانه و احساسی مدیریت میشد تا بتواند تداومبخش نهاد خانواده باشد. در همه جای دنیا هم بوده و هنوز هم هست. مثلا بین طبقات بالای جامعه انگلیس هنوز هم مرسوم است که از حضور فرزندانشان در جشنها و مهمانیهای مناطق پایین شهر جلوگیری میکنند تا از این طریق جلوی احتمال عاشق شدن فرزندانشان را در طبقه فرودست بگیرند.
عشق امروزی یا عشق رمانتیک مدرن در بسترهایی شکل گرفته که آنها هم محصول دنیای مدرن هستند، مثل شهرنشینی، توسعه فردیت انسانها و... . دیگر بسترهایی که عشقهای رمانتیک امروزی را ممکن کردهاند کدامند؟
عشق رمانتیک حاصل چند اتفاق است. یکی از آنها آپارتماننشینی است. زندگی در خانههایی نقلی که گاهی زیر 50متر هستند، باعث شده که تعاملات اجتماعی لاجرم زیاد شود. تعاملات اجتماعی زیاد به معنی برخورد زیادتر دو جنس مخالف است. ببینید همین معماری ساده امکان تعاملات بیحد و حدود جنسهای مخالف را ایجاد کرده است. در حوزه پزشکی هم نظام مدرن، بدن را مدیریت و بعد محو میکند. در این عصر تن بیمعنا شده است. ایدهآلی از بدن زیبا، شیک، سالم ارائه میشود ولی در عین حال بدن آنقدر به الگوها و سایزها و تناسب رنگها و اطلاعات تقلیل پیدا کرده که گویی محو شده است. در این وضعیت مالکیت جسم و تن از اختیار فرد خارج میشود. بنابراین مضامین مربوط به مالکیت در روابط احساسی و عاطفی، چونان که در عصر سنت مثلا با مفاهیمی چون ناموس و غیرت متبادر میشد، امروز کمرنگ شده است. در عصر مدرن حتی خود ما هم مالک تنمان نیستیم چه برسد به اینکه در روابط عاشقانه کسی مالک کسی باشد یا از آن کسی باشد. در یک کلام میشود گفت مدیریت رابطه از دست افراد خارج شده؛ همانطور که مدیریت بدن از دست آدمها خارج شده است.همچنین تحولات علم پزشکی باعث استقلال عرصه لذت از تولیدمثل شده است. بهوجود آمدن راهکاری نوین برای باردارنشدن در علم پزشکی مدرن یکی از زمینههای ایجاد عشق رمانتیک مدرن است. اتفاق دیگری هم در حوزه آموزش و کار زنان میافتد. آموزش زنان تا دهههای 30 و 40 در دنیا دچار مشکل است، اما در عصر مدرن به مدد رشد آموزش همگانی شاهد وسعت یافتگی وجود زنان هستیم. به تبع آن زنان در فضای کار هم وارد میشوند. کار زنان همراه با چند پیامد جدی است: محیط کار از محیط خانه جدا و خانواده گسترده تبدیل به خانواده هستهای میشود و نیز زنان از محیط خانه فاصله میگیرند. دیگر در مرکز دنیای ذهنی زنانه، بیش از آنکه نگران مدیریت آشپزخانه باشیم نگران مدیریت تعاملات و احساسات در فضای اجتماعی هستیم. اگرچه در نظام سنتی، مدیریت احساسات زنانه معطوف به فرزندان و همسر بوده است و مادرانگی به واسطه اعطای وسعت وجودی به زنان امکان حضور دو بیگانه (فرزند و همسر) را درون زنان ممکن میکرد، در عصر مدرن، زن بیرون از خانه است و هزاران بیگانه درون زنان حضور دارند؛ همانطور که مردان این تجربه را سالیان سال داشتهاند. در این عصر، مدیریت واژگان احساسی هم از دست ما خارج شده است. ما بیش از آنکه گرفتار شناخت احساسی از خودمان باشیم، دائما درحال تجربه احساسی هستیم.به علاوه، امروز اختلافات زنان با مردان بر سر اقتصاد نیست؛ اختلافات زنان و مردان بر سر فهم از خود و منزلت و جایگاه اجتماعی است. زنان در عصر مدرن تبدیل میشوند به شورشگران اجتماعی. آنها از قلمروی باثبات اجتماعی پیشین خود که خانه بود خارج و وارد قلمروی شورش اجتماعی میشوند. یعنی عملا وارد عرصه بیقراری و سیالیت میشوند؛ چیزی که در عشق مدرن رمانتیک هم به خوبی میبینیم.
فضای زندگی یعنی جایی که زندگی میکنیم چقدر در اینکه عشق چگونه به تجربه درآید نقش دارد؟ منظورم این است که حرفهای شما در باب عشق رمانتیک در روستاها و جاهای دورافتاده هم صدق میکند؟
مجموعه این اتفاقات و بسترهای زمینهساز ایجاد عشق مدرن که برشمردم، در «شهر» ممکن میشود. خود شهر فضا و فرصتی است برای پراکندگی تجربههای احساسی. پاساژها، پارکها، کوچهها و مغازهها... همه وهمه موقعیت تجربه احساس هستند؛ چون در آنها دائما در تعامل اجتماعی هستیم. همه اینها هم در بستر اقتصاد مبادلهای ممکن میشود.به زبان اوا ایلوز (یکی از مهمترین جامعهشناسان حوزه احساسات در دوره معاصر) اگر دست در دست هم وارد پاساژی میشوید، خرید میکنید. همین که از یک مغازه خرید کنید این دلهره و شک در دلتان میافتد که نکند مغازه بعدی کالایی که من خریدم را داشته باشد ولی بهتر و مرغوبتر؟ همین منطق تنوعطلبی و شکافی که در علایق فرد امروزی در نتیجه فراوانی نمایش و عرضه اتفاق میافتد، به احساس فرد مدرن هم رخنه میکند. طبیعی است که یک فرد در همان پاساژ برگردد و به کسی که دستش را گرفته نگاه کند و خود را در چالش این سؤال اساسی گرفتار بیابد که چرا باید این فرد در رابطه احساسی با من باشد و کس دیگری نه؟
در آرای جامعهشناسان احساس مفاهیم مختلفی برای تعریف عشق درنظر گرفته شده است. گاهی گفته میشود که عشق یک نگرش است یا حتی یک سازه فرهنگی. از نظر شما جنس عشق چیست؟
4 احساس اصلی داریم؛ شادی، غم، خشم و ترس. این احساسات با احساسات دیگر ترکیب میشوند و احساس مرکب میسازند. عشق هم یک احساس مرکب است که از ترکیب شادی و پذیرش بهوجود میآید.
قبلتر گفتید که عشق مدرن رمانتیک عشقی کوتاهمدت و سیال است. این خبر خیلی ترسناکیست برای دلدادگان عشق که بگوییم عشق مدرن کوتاهمدت است....
منطق درونی عشق این را می گوید. به زبان بدیو و اریک فروم عشق رمانتیک در آغاز به شکلی آتشین و همراه با نابودی «منِ» فرد ظاهر میشود و کم کم طی فرایند هورمونی-زیستی به سردی میگراید. در اول خودخواهیمان را از دست میدهیم و کسی(معشوق) به درون ما میخزد ولی به تدریج این خودخواهی دوباره پررنگ می شود. رابطه عاشقانه یک دشمن بزرگ در این عصر دارد آن هم همین میل مدام ما بهخودخواهی است. در رخداد عشق یکبودگی خودمان را از دست میدهیم و دو میشویم، اما نمیتوان از آن انتظار استمرار همیشگی داشت؛ چرا که عشق بهخاطر دلایلی که برشمردم امروزه اساسا در بستر زندگی روزمره نمیتواند مستمر و دائمی باشد. عشق در عصر مدرن نمیتواند تمام زندگی باشد بلکه حاشیهای بر آن است که در کنار کار و درس و بقیه امور روزمره، زندگی ما را شکل میدهند.
چطور عشقی که آنقدر در متن زندگی عاشق جاری بود که او را مجنون و راهی بیابان میکرد و از همه کارها میانداخت در این عصر اینقدر حاشیهای شده است؟
ما در دنیایی زندگی میکنیم که اصلا عشق در متن آن نمیتواند وجود داشته باشد و این سؤال شما به تناقضی اشاره دارد که ذهن سنتی با واقعیت مدرن عشق ایجاد میکند. در صفحه حوادث خواندم که دختری، پسری را که عاشق او بوده کشته است. چرا این اتفاق میافتد؟ زمانی که یکی از طرفین میپندارد در این عصر عشق دائمی ممکن و میسر است این اتفاق بهوجود میآید. این دختر دوست دارد تمام لحظات را عاشقانه کند. اما این ناممکن است. زندگی گرفتاریهای بسیار دارد و ما نیازمند آنیم که بسته به ابعاد متفاوت زندگی دارای حالات روحی متفاوت باشیم. نمیتوانیم همیشه حس عاشقانه داشته باشیم. کسی که دنبال حس عاشقانه همیشگی است و آن را از سوی طرف مقابل خود نمیبیند عشق را تبدیل به تنفر میکند. عشق در معنای لیلی و مجنونی تنها زمانی ممکن است که یا شما بیکار باشید یا از کل زندگی دست بشویید و فقط عاشق باشید.
در ادبیات کلاسیک از مشق عاشقی کردن صحبت میشود. با این روایت عشق یعنی پروسهای که در آن آموزش مهم است. بهنظر شما در عصر مدرن هم میشود عشق را فراگرفت؟ اصلا عشق آموختنی است؟
عشق در آغاز آتشین است، اما در فرایندش سرد و کند میشود. بنابراین، نیازمند آموزش است.چیزی که در جامعه ما مغفول مانده همین بعد سخن گفتن از عشق و آموزش آن است. اریک فروم مبتنی بر همین واقعیت، کتاب «هنر عشق ورزیدن» را نوشت. ما در عصر مدرن، آموزش عشق نمیبینیم. اریک فروم میگفت باید عشق را در روند آموزش با احترام، دلسوزی و دانایی همراه کرد. آن موقع است که عشق از یک فرایند میل گونه جنسی و احساسی آتشین تبدیل به یک فرایند انسانی میشود. اگر این اتفاق بیفتد عشق از وجه اروتیک تهی میشود و به عشق انساندوستانه (آگاپه) وسعت مییابد.
آیا در عصر مدرن افراد و سوژههای روابط عاشقانه روایت نزدیک یا شبیه از عشق مراد میکنند؟ اگر بپذیریم در هر دورهای یک روایت غالب از عشق وجود دارد، این روایت در ایران امروز چیست؟
اگر بخواهم سؤال شما را جواب بدهم باید از خود بارت کمک بگیرم. بارت، زبان عشق را نوشت تا بگوید چقدر حفظ این زبان کمرنگ شده در جهان امروز مهم و ضروری است و این روایتها مهم هستند. او در این کتاب میگوید این مهم نیست که عشق گفتمانهای مختلفی دارد بلکه این مهم است که در هر دوره کدامیک از زبانهای عشق غالب شده باشد. زبان اول عشق، آسمان آبی است. روز نخست عاشقی، جهان، روشن و آسمان، آبی و عاشق، شاد است. زبان دوم عشق، گفتوگو و حرف زدن است. عشق در این مرحله از جنس شنوایی است. براساس این مرحله، 2نفر تا زمانی که چیزی برای گفتوگو دارند عاشق هستند. گفتمان سوم، مجادله و بحث است. سخنچینی، قضاوت، و رنجیدنها در این مرحله اتفاق میافتند. گفتمان بعدی جدایی و آخرین گفتمان، بازاندیشی (آیا به عشق برگردیم یا نه؟) است. همه ما در روابط عاشقانه این مراحل را طی میکنیم اما سرعت گفتمان اول و دوم در عصر مدرن بیشتر از دیگر مراحل است. سرعت زندگی مدرن باعث میشود 2 مرحله اول به سرعت طی شوند و به مجادله و جدایی برسند. در این مراحل آخر، فاتحه رابطه عاشقانه خوانده است؛ چون روابط عاشقانه امروز پشتیبانی خانواده را مثل عصر سنت با خود همراه ندارد. وقتی 2 نفر در مجادلات گرفتار میشوند هیچ حمایتی از آنها صورت نمیگیرد و عشاق در این عصر وانهادهاند. پاسخ این سؤال اصلی که چرا روابط میان زوجین کوتاه است را میتوان در همین وانهادگی یافت. حمایتهای اجتماعی خانوادهها برداشته شده و به جای آن، گفتمان مشاوره یا روانکاوی نشسته است. بدحادثه اینجاست که این گفتمان روانکاوی خودش بهطور کلی از دشمنان پروپا قرص روابط عاشقانه است. این گفتمان به لحاظ اخلاقی نسبت به روابط انسانی خنثی است. اصولا در گفتمان روانشناختی همهچیز به ویژگیهای روان فرد برمیگردد و افراد به سمت خودخواهی و یک بودگی که الن بدیو میگفت سوق داده میشوند. روانشناسی به مراجعین گرفتار در منازعه میگوید که روان شما با زوجتان فرق میکند و این تفاوت تجربیات روانی، گفتوگو را بین شما ناممکن میکند. بنابراین شما بهتر است از هم جدا شوید. تمام تستهای ازدواج مبتنی بر فردیت و تفاوتها تدوین شده است و دو بودن در آنها جایی ندارد. روانکاوی، «بودن رابطهای» را ناممکن میکند. با این توضیحات، به قول بارت، «گفتمان مجادلات» امروزه در مرکز روابط عاشقانه و بهعنوان روایت اصلی از عشق قرار گرفته است. جدایی بیش از همیشه در دسترس است و بازاندیشی بسیار کم اتفاق میافتد.
یکی از مسائل مهم در تقویت هر گفتمانی، نحوه بازنمایی آن است. بهنظر میرسد که رسانهها و هنر در بازنمایی عشق به چند بعد خاص بسنده کردهاند و بقیه مسائل را واگذاشتهاند. برای مثال مضامین بسیاری از فیلمها، رمانها و اشعار امروزی مربوط به مراحل آخر بارت از زبان عشق است یعنی مجادله و جدایی. مضمون خیانت و گسست به کرات دیده میشود اما مضامین تغزلی که در ادبیات و هنر کلاسیک از مفهوم و مصداق عشق میبینیم، امروزه کمتر وجود دارد. نظر شما در اینباره چیست؟
من اعتقاد دارم که ثبت عشق، ثبت انسان است. بنابراین، هر قدر جامعه ما عشق را بیشتر ثبت و بازنمایی کند جامعه انسانیتری است. اما قبول دارم که در روایتهای ارائه شده از عشق، گفتمانهای اولیه آن، منعکس یا بازنمایی نمیشوند.
شاید این ایراد وارد باشد که رسانه چیزی که هست را بازنمایی میکند. رسانه و هنر شاید در این جامعه، عشق را در جدایی و انفصال میبینند و بنابراین همان را منعکس میکنند...
ممکن است درست باشد که چون رابطه عاشقانه کمرنگ شده بازنمایی آن هم با مشکل مواجه شده است. باید در سینما، ادبیات، گفتمان دانشگاهی و حوزوی و روشنفکری از ارزش عشق حرف زده شود، فارغ از اینکه این عشق مصادیق بیرونی دارد یا ندارد. اصولا یکی از وظایف روشنفکری این است که بهگونهای تجربیات گذشته از عشق را قرائت کند که حال امروز ما را معنادار کند. اگر در گذشته روایتهای عاشقانه لیلی و مجنون و شیرین و خسرو داشتهایم، جریان روشنفکری و هنر باید صداهای عاشقانه، امیدها و عواطفی که در این روایتهای عاشقانه ثبت شده است را در قالب الگوهای ادبی و هنری و معرفتی به جامعه عرضه کند. اما متأسفانه در حالیکه در دنیای غرب هزینههای زیادی صرف بازسازی قصههای عاشقانه کلاسیک میکنند در ایران کمتر میبینیم که این روایتهای عاشقانه قرائت شوند.
این روزها خیلیها میگویند حال جامعه خوب نیست و ناامیدی و یاس، جای عشق و امید را گرفته است.
هانا آرنت در دهه50 از عشق بهعنوان پاسخی به عصر ظلمت حرف میزند. اما چرا ما در این روزگار در جامعهمان از جادوی عشق در برابر ناامیدی و مشکلات اجتماعی حرف نمیزنیم؟ خلأ این نوع گفتمان عاشقانه در وادی سیاست هم وجود دارد. اشتباه است اگر بپنداریم که قهر و خشونت در گفتمان سیاسی کارآمدتر از عشق رفتار میکنند.باید برگشت و از این ادبیات حرف زد. اما کسانی که به قدرت عشق ایمان دارند کم هستند. حتی کار به جایی رسیده که بسیاری از نیروهای فکری جامعه سخن گفتن از عشق را امری چیپ، دمدستی و مبتذل میپندارند. جامعه ایران جامعه عقلانیتزدهای شده که سعی دارد ارتباطش را با عشق کم کند. اما اگر عقلانیت با عشق همراه نشود، جهان مدرن بازنده بزرگی است. نجات این جهان، در پرواز کردن با دوبال عشق و عقل است.
گاهی در چیزهایی که ایرانیها درباره عشق مینویسند تامل میکنم. عشق درنظر بسیاری از اعضای این جامعه امری متعالی، آرمانی و دست نیافتنی است. بهنظر شما آرمانگرایی ایرانی مخاطرهای را برای تجربه عاشقانه او ایجاد نمیکند؟ شاید ساده شده این سؤال این باشد که اصولا عشق در جامعه ایران از چه منطقی پیروی میکند؟
عشق از جنس زندگی است. نگاه انسان ایرانی اما نگاه پروژهای و توسعهای به زندگی و به تبع آن عشق شده است. ما با زندگی در یک فاصله ایستادهایم. ما میخواهیم به جای زندگی کردن، زندگی را مدیریت کنیم. فکر میکنیم الگوهای ثابتی از عشق و عاطفه خوب و متعالی وجود دارد و بقیه اشکال عشق و تجربه روابط انسانی را منتفی کردهایم و انگار نمیدانیم زندگی را از پسِ پس زدن تجربه عاشقانه از دست میدهیم.عشق همان زندگی کردن است و نباید به آن از بالا به پایین نگاه کرد. ببینید این نگاه تبخترآمیز به زندگی و انسان و جامعه و عشق چه بلایی سر فهیمه رحیمیها آورد! رمانهای فهمیه رحیمی مصداق نوعی زندگی عاشقانه بودند که در دهههای60 و 70 در جامعه وجود داشت ولی جامعه روشنفکری آن را سرکوب کرد. به آسمان آبی و گفتوشنود عاشقانه که مربوط به مراحل نخستین تجربه عاشقانه است با اکراه نگاه میشود. مکرر روابط عاشقانه مردم را قضاوت میکنیم و سانت میزنیم. اما باید همه انواع عشق را در جامعه به رسمیت شناخت تا عشق بتواند لابهلای زندگی مردم ریشه بدواند و در مرزهای زندگی، خودش را به الگوهای متعالی روابط انسانی نزدیک کند.
یکی از وظایف روشنفکری این است که بهگونهای تجربیات گذشته از عشق را قرائت کند که حال امروز ما را معنادار کند. اگر در گذشته روایتهای عاشقانه لیلی و مجنون و شیرین و خسرو داشتهایم جریان روشنفکری و هنر باید صداهای عاشقانه، امیدها و عواطفی که در این روایتهای عاشقانه ثبت شده است را در قالب الگوهای ادبی و هنری و معرفتی به جامعه عرضه کند