• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 13 تیر 1398
کد مطلب : 63640
+
-

این گل‌ها می‌فهمند که شما ژاله و ارغوان هستید

یادداشت اول
این گل‌ها می‌فهمند که شما ژاله و ارغوان هستید



یک شاخه گل تقدیم به آرام جان؛ به آن کسی که با آمدنش همه مبدأها و مقصدها را به هم می‌رساند. یک شاخه گل برای کسی که بودنش شما را خاطرجمع می‌کند که دنیا بی‌مهر و وفا نیست، چون در نگاهش اعتماد و عشق زبانه می‌کشد. دادن یک شاخه گل به او به اندازه یک گلستان، هوای حضورتان را در این تابستان داغ، بهاری و معطر می‌کند.
من از سر اتفاق شنونده این گفته خیال‌انگیز بودم؛ بانویی شصت‌وچند ساله که می‌توانست مدیر محترم و بازنشسته یک دبیرستان باشد. اینجا نزدیک بیمارستانی در میانه‌های شهر در حال پیچیدن یک دسته گل برای مرد جوانی بود که در شوق و اضطراب شبیه شهاب حسینی در فیلم «درباره الی» بود و هیچ نمی‌گفت. من صبورانه و مشتاق همه گوش بودم. مرد جوان رفت و من ماندم تا بگویم چند شاخه گل از همان‌هایی که گفتید دوست را شیدا و دست سایه را در دست آفتاب می‌گذارد، مرحمت فرمایید. برای کسی که بازگشت به سلامتی او آرزوی جهان است. خانم گلفروش گفت: خوشا به حال کسی که یک جهان دلواپس سلامتی اوست و بعد درحالی‌که گل‌های بهاری مرا در آغوش کاغذ رنگی می‌گذاشت، گفتم همه آنانی که او را می‌شناسند بر این باورند که او به تنهایی یک جهان است. بانوی گلفروش تبسم شیرینی کرد و یک شاخه گل سرخ به دستم داد و گفت از سوی من تقدیم کنید. آن‌قدر حالم ژاله و ارغوان شد که آرزو می‌کردم کاش باغبان بودم و هر روز پیش پای عابران را گلپوش می‌کردم. وقتی به بیمارستان رسیدم آهسته‌تر از شمیم در اتاق را باز کردم مبادا خواب نازک جهان را زخمی کنم درعصر ملاقات.

او می‌آمد و صدها ستاره
گرم چراغانی جهان بودند


هزار سال پیش که من جوان‌تر از اکنون بودم سنندج گلفروشی نداشت، چون خانه‌ها باغچه داشت، باغچه‌ها نیلوفر، بنفشه، اطلسی و یاس داشت چون اندکی پایین‌تر از خانه محله چهارباغ بود، آن‌سوتر دامنه‌های آبیدر همه باغ و پوشیده از گل‌های وحشی بود، این‌سو رودخانه دره‌بیان بود که سرمست از سبزه و گل‌های خودرو، زندگی را معطرتر از چهارفصل می‌کرد. پس وقتی همه جا گل بود بهترین دارو برای درمان عشق، شیرینی بود، نخودچی و کشمش و باقلوا و کاک و نان‌برنجی بود و هنوز هم لذت و عطر شیرینی‌های قنادی دقیق با من است؛ مثل کوچه‌باغی که صدای پای همه عابران دلداده را به‌خاطر دارد.

تنها دستان تو النگو دارد
تنها دهان تو لب دارد و گرما
دیگران تا رفتند رفتنی شدند
تنها تو نزدیکی هنگامی که دوری


حالا و اکنون که ساختمان‌ها خشن، خیابان‌ها گرفتار و اتومبیل‌ها پرخاشگرند و هوا داغ‌تر از تنور سنگکی است، من خودم از گل‌های این بوستان و آن پارک شنیدم که به‌خاطر خشونت مواج شهر، عطرشان پریده و فقط رنگ دارند. در این هنگامه اگر رهگذر شتابان نیستیم و مجالی هست تا تأمل کنیم در زندگی پیاده‌روها، شاید احوال‌پرسی از گلفروشی‌ها کمی پوست زندگی ما را نوازش کند، حتی اگر گل نخریم و فقط قیمت‌ها را بپرسیم. بی‌تردید آغشته به عطر گل‌ها و بوی خوش سبزه‌ها می‌شویم و وقتی پا بیرون می‌گذاریم حس خوب ما حال مردمان اطرافمان را بانشاط می‌کند، چون همه می‌دانیم گل فقط برای دیدن نیست برای فهمیدن و عاشق شدن است؛ مثل دیدن کتاب که وقتی جلوی ویترینشان می‌ایستیم احساس می‌کنیم، داریم عاقل‌تر می‌شویم، داریم نویسنده و شاعر می‌شویم.

دست کشید به آسمان
ابرها را کنار زد، نشست رو به ماه
زن
با دلی از بلور، با تنی از رویا



 

این خبر را به اشتراک بگذارید