دانشجویان روزنامهنگاری در حاشیه جشن فارغالتحصیلیشان از آینده شغلی میگویند
روزنامهنگاران آینده، نگران شغل
سهی حجاریزاده
دفترچه انتخاب رشته دانشگاه پُر است از رشتههای مختلف، رشتههایی که شاید بار اول باشد که چشمت به آنها میخورد.هر آدمی سعی میکند رشتهای را انتخاب کند که فارغ از علاقه، آن را بشناسد، بداند چه واحدهایی را خواهد گذراند، در آینده به چه کاری مشغول میشود، چگونگی وضعیت رشته در جامعه خود و...اما آیا همین شناخت اولیه برای انتخاب رشته دانشگاهی کافی است؟
این روزها کنار دکههای روزنامهفروشی که بایستید، خرید هر چیزی را میبینید جز روزنامه! دکهها به سوپر مارکتهای کوچک بدل شدهاند و از سوی دیگر گرانی کاغذ رمق روزنامهها را گرفته و اصلا مؤسسههای مطبوعاتی هم به لطف بیتوجهیهای مسئولان کاغذی ندارند که روزنامه را منتشر کنند. اما در این روزگار تکلیف روزنامهنگاران و دانشجویان جدید روزنامهنگاری چه میشود؟ در شرایط کنونی اقتصاد مطبوعات و نبود کاغذ، برخی از کارشناسان میگویند ممکن است با ادامه این وضعیت تا چندی دیگر روزنامهای منتشر نشود و یا روزنامههایی محدود با کمترین تیراژ باقی بمانند. در این هیاهوی عالم روزنامهنگاری هفته گذشته جشن فارغالتحصیلی دانشجویان رشته روزنامهنگاری دانشگاه علامه در دانشکده ارتباطات این دانشگاه برگزار شد و بسیاری از فارغالتحصیلان درحالی کلاه سورمهای جشن را به هوا پرتاب کردند که مشخص نیست قرار است آینده شغلیشان چگونه رقم بخورد.
بچهها روی پلههای ورودی دانشکده ارتباطات، شنل بر تن نشسته و با کلاه فارغالتحصیلی خود را باد میزنند تا عکاس بیاید. عدهای هم روی نیمکتهای چوبی نشستهاند و از آفتاب داغ به سایه درختان پناه بردهاند. میپرسم: «وقتی داشتید این رشته را انتخاب میکردید، به فکر بازار کار هم بودید؟» یکی از دخترها که عینک گردی بر چشم دارد با خنده میگوید: «وقتی فقط به فکر قبولی باشی بهخود رشته فکر نمیکنی چه برسد به بازار کار!» همه میخندند. یکی از میان پسرها بلند شده و شنلش را مرتب کرده و میگوید: «هر رشتهای در این کشور بخوانی هیچ تضمینی وجود ندارد که شغل مرتبط با آن را پیدا کنی، اما من چون علاقهام روزنامهنگاری بود، انتخابش کردم، فارغ از همهچیز.» دانشجوی کناری که حرفش را قبول ندارد، ادامه میدهد: «اگر دغدغه مالی داشته باشی چنین حرفی را نمیزنی.» دانشجوی قبلی وسط حرف او میپرد و میگوید: «کسی که پول میخواهد نباید وارد دانشگاه شود.» میان حرفش رفتم و پرسیدم که چرا روزنامهنگاری را انتخاب کردی؟ میگوید: «علاقه داشتم، میخواستم بلد باشم بنویسم، نوشتن مهمترین چیز است، وقتی بتوانی خوب بنویسی خیلی کارها را میتوانی انجام بدهی؛ من که به بازار کارش فکر نکردم.»
از کناری او همین سؤال را میپرسم، پسری که فقط نظارهگر است و مداوم با کلاهش بازی میکند. میگویم: «شما چی؟ زمانی که این رشته را انتخاب کردی به آینده شغلی این رشته فکر کردی؟» چند لحظه به کلاهش نگاه میکند و بعد آن را کنار گذاشته و میگوید: «آره فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که آدم اگر تلاش کند و تخصص داشته باشد، کار پیدا میکند، من الان مشغول به کارم، از همون ترم دوم مشغول شدم. توجه داشته باشید بیشتر از نصف بچههایی که الان فارغالتحصیل شدند اصلا بلد نیستند اصول خبرنویسی چیست چه برسد به اینکه جایی کار کنند و بتوانند مطلبی تهیه کنند.» میپرسم از کار و درآمد آن راضی هستی؟ میگوید: «کاری که انجام میدهم را دوست دارم ولی از درآمد و شرایط هیچکس راضی نیست.» او کلاه فارغالتحصیلیاش را برداشته و دوباره روی سرش میگذارد و میگوید: «پس چرا عکاس نمیآید، هلاک شدیم از گرما.»
در سوی دیگر حیاط روی پلهها تعداد دیگری از فارغالتحصیلان نشستهاند. سؤال نگرانی نسبت به شغل آینده را از آنها هم میپرسم و اینکه آیا به این فکر کرده بودند که روزنامهنگاری اصلا آینده شغلی مناسبی دارد یا نه؟ دختری که دوستانش فاطمه صدایش میکنند، میگوید: «نه، ایدهای از شرایط شغلی روزنامهنگاری نداشتم و حتی فکر میکنم که تعداد خیلی کمی از ورودیهای این رشته علاقهمند به شغل روزنامهنگاری و دردسرهایش باشند. من هم مثل بقیه! شغل روزنامهنگاری جز دردسر نیست، همهش دوندگی! آخر سر هم هیچ پولی گیر آدم نمیآید.» دختر کناری او که به صحبتهای دوستش گوش میکند، وارد بحث میشود و میگوید: «خیلیها همین دوندگیها و ماجراجوییهای روزنامهنگاری را دوست دارند. یکی از آنها خودم! من با علاقه وارد این رشته شدم، اوضاع کاری آن هم برایم مشخص بود، چون پدرم در این زمینه فعالیت داشت. سختیهای زیادی کشید اما الان موفق است. البته وضعیت همه کارها الان با قدیم فرق کرده است.»
میگویم: «برخی از کارشناسان میگویند بهدلیل مشکلات اقتصادی و نبود کاغذ ممکن است تا چند سال آینده روزنامه وجود نداشته باشد.» پاسخ میدهد: «حتی اگر روزنامههای کاغذی وجود نداشته باشند، کسی باید باشد که نویسنده روزنامههای اینترنتی و رسانههای مجازی باشد. شاید اسم رشته باید امروزی شود ولی نبود روزنامههای کاغذی، رشته روزنامهنگاری را زیر سؤال نمیبرد.» فاطمه در ادامه صحبت دوستش اضافه میکند: «بهنظر من هم ربطی ندارد. باید افرادی باشند که بتوانند رسالت اطلاعرسانی را انجام دهند، حالا چه کاغذی باشد چه آنلاین و چه در شبکههای اجتماعی و موبایلها.» داشتیم صحبت میکردیم که بچهها را صدا زدند تا عکس دسته جمعی بگیرند. همه آنها کنار تندیس کاظم معتمدنژاد - پدر علم ارتباطات - ایستادند و شروع به عکس گرفتن کردند. تا بچهها عکس بگیرند به سمت جمع دوستانهای رفتم که برای تماشای فارغالتحصیلی دوستانشان آمده بودند. کنار هم حلقه زده بودند و صحبت میکردند. پرسیدم که سال چندم روزنامهنگاری هستند و آینده شغلیشان و وضعیت روزنامهنگاری را در ایران چگونه میبینند؟ یکی از پسرها میگوید: «ما سال سوم روزنامهنگاری هستیم یعنی سال سوم را تمام کردهایم و میرویم سال آخر، آینده شغلی روزنامهنگاری هم که مشخص است، کار زیاد و پول کم علاوه بر اینکه آنقدر محدودیت هست که نمیتوانی حرف دلت را هم بزنی و مشکلات مردم را بیپرده بگویی.» دختری که کنار او ایستاده میگوید: «راست میگوید، این را هم باید درنظر گرفت که آنقدر سخت برای کار قبولت میکنند که خدا میداند! هیچ وقت فکر نمیکردم کار در یک روزنامه یا مؤسسه خبری در این حد سخت باشد.»
میپرسم: «بهنظرتان واحدهای درسی که میگذرانید کافی است یا باید متناسب با پیشرفت تکنولوژی و رسانه تغییراتی ایجاد شود؟» همان دانشجو که معترض به ورود سخت دانشجویان به تحریریههاست، میگوید: «بهنظرم خیلی واحدها باید کم و زیاد شود، یکی از استادها میگفت به هر کسی میتوان تئوری روزنامهنگاری را یاد داد، مهم بخش عملی است که از دانشجو روزنامهنگار واقعی میسازد.» دوستش که چند دقیقه است وارد جمع شده به بحث اضافه میشود و میگوید: «من از اول در بحث نبودم اما جواب این سؤال را میدانم، کلی برنامههای جدید آمده که باید حتما دانشجویان روزنامهنگاری یاد بگیرند و به آنها مسلط باشیم نه اینکه استاد بگوید این جزو مباحث درسی ما نیست و خودتان سراغش بروید. درست است که دانشجو نباید وابسته به دانشگاه باشد و خودش هم فعالیت کند اما نه اینکه دانشگاه همان دانشگاه 10سال پیش باشد و آپدیت نشود. الان رسانهها به سمت ساخت فیلم ، پادکست و... رفتهاند ولی در دانشگاه ما هیچ اثری از این چیزها نیست.» گرم صحبت بودیم که فریاد شادی بچهها، صحبتمان را پایان داد. کلاههای سیاهشان با آویزهای زرد به هوا پرتاب میشد و خبر از فارغالتحصیلیشان میداد.