• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 24 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 55846
+
-

ردای شیخ بهایی برای نصیریان

یادداشت
ردای شیخ بهایی برای نصیریان

شهرام اسدی/کارگردان سینما و تلویزیون

مادربزرگ من «قمری‌خانم» که از 1‌1سالگی، بعد از نخستین زایمانش کاملاً ناشنوا شده بود و در همان برهه 3 سالی پیش «ملاباجی» درس قرآنی خوانده بود، به‌شدت علاقه‌مند مطالعه بود و از هرجای ممکن و ناممکن نوشته‌ای و روزنامه‌ای و کتابی به‌دست می‌آورد و می‌خواند. بی‌اندازه باهوش بود و محیط بر شرایط خود و خانواده‌اش. با وجود 8فرزند ریز و درشت در بحبوحه سال‌های سخت ورود و حضور قوای دولت روس و قضایای پیشه‌وری در شهر محل اقامتشان- خوی- تنها تسلای مادر و خواهران و برادرانش در آن شب‌های پرهراس، شنیدن قصه‌های شیرین و دلنشین امیرارسلان و حسین کرد شبستری و چهل طوطی و امثالهم از زبان مادربزرگ بود و بس.

سال‌ها بعد از آن وقایع که ما‌ به دنیا آمدیم، هربار که مادربزرگ برای اقامت و دیدار چندروزه از خوی به سلماس می‌آمد، من به‌عنوان دستیار ادبی و هنری مادربزرگ کارم دویدن در این سو و آن سوی شهر بود تا ببینم 2سینمای شهر چه فیلم‌هایی را نشان می‌دهند که اگر ندیده بود همه خانواده را به تماشایش میهمان ‌کند؛ یا کتاب‌هایی را که به‌دنبالش بود و نیافته بود برایش پرس‌وجو کنم و مجلاتی را از «خواندنی‌ها» و «سپید و سیاه» برایش کنار کرسی مرتب بچینم تا پاورقی‌هایش را بخواند.

در سال 1340بود که پدربزرگ و مادربزرگ به اتفاق خانواده دایی بزرگ به تهران مهاجرت کردند و در نامه‌هایشان به‌تدریج ما را با پدیده تلویزیون آشنا کردند. علاوه بر نامه‌نگاری‌های خانواده‌ها به همدیگر، من و مادربزرگ هم گهگاه مکاتباتی اختصاصی با هم داشتیم که مالامال از وجد و اشتیاق برای من بود. یک‌بار در نامه‌ای از تماشای تئاترهایی نوشته بود که چهارشنبه هر هفته از تلویزیون پخش می‌شد و داستان‌هایی خاص و غیرمعمول داشت. و در یکی- دو نامه بعد از آن مشخصاً از «علی نصیریان» نام برده بود که بازی‌اش متفاوت از دیگران است و باورپذیرتر از سایرین. در آن تاریخ من 10‌ساله بودم و این بار اولی بود که اسم علی نصیریان را می‌شنیدم، بی‌آنکه عکس و تصویری از او دیده باشم. یعنی مادربزرگ من با سواد قرآنی خود- که بعدها به مراودات و مطالعات مشترکمان تا سارتر و کافکا هم کشید - در آن تاریخ به سبک و سیاق خود، نخستین تحلیلگر بازیگری متفاوت برایم بود که وصف و تعریفش از هرآنچه در سینمای میهن و سعدی دیده بودم متمایز بود.

اواخر سال 46 ما هم به تهران نقل‌مکان کردیم و کاملاً به‌خاطر دارم که نخستین تئاتری که به اتفاق مادربزرگ و خانواده تماشا کردیم «آی با‌کلاه ‌ای بی‌کلاه» بود در تالار ۲۵ شهریور با بازی علی نصیریان در نقش پیرمرد. که ضمناً نخستین تئاتر جدی با بازیگران حرفه‌ای بود که در عمرم می‌دیدم. مثل رؤیا بود. آن شب در رختخواب خود از هرطرف که چرخیدم، تا سپیدی صبح خواب به سراغم نیامد.

تصویر روشن بعدی در ذهنم از علی نصیریان، فیلم «گاو» ساخته داریوش مهرجویی است در سینماکاپری، که به‌تنهایی دیدم و برای مادربزرگ که به‌خاطر بیماری در خانه مانده بود توصیفش کردم که البته بسیار پیش‌تر از ساخته شدن فیلم، «عزاداران بیل» ساعدی را خوانده بود و تله‌تئاترش را سال‌ها قبل دیده بود.

زمان گذشت و برای تحصیل به خارج از ایران رفتم و برگشتم و شروع کردم به فیلمسازی و رسیدم به مجموعه تلویزیونی «شیخ بهایی». حالا دیگر مادربزرگم در حوالی 90سالگی فیلمنامه‌خوانی حرفه‌ای شده بود و من از مشاوره او هرگز غفلت نمی‌کردم. در3روز متوالی همه 500 صفحه فیلمنامه را خواند و درخصوص هیچ‌یک از نقش‌ها اسمی ذکر نکرد، الا نقش شیخ بهایی که گفت: «فقط علی نصیریان».

در روزهای تصویربرداری مجموعه در تهران، دلم می‌خواست به سر صحنه بیاید. اما آن روزها کسالت داشت و بالاخره ممکن نشد. در ادامه کار، وقتی که در اصفهان بودیم خبر رسید که برای همیشه ما را ترک گفته است. اما، این‌همه از قمری‌خانم گفتم تا برسم به بیان اینکه، این در واقع او بود که سره‌شناس بود و کوشید این سره‌شناسی را به من بیاموزد. بعد از آغاز بازی نصیریان در مجموعه «شیخ بهایی» معادله بین من و مادربزرگ کاملا تغییر کرد. 26روز در هر‌ماه صبر می‌کرد تا من در 4 روز تعطیلی هر‌ماه برایش از علی نصیریان بگویم؛ فقط از علی نصیریان و آن لبخند حاکی از رضایتمندی در چهره‌اش، هنوز به‌ وضوح تمام برابر دیدگان من است. برایش از علی نصیریانی می‌گفتم که بدون کوچک‌ترین اغراقی، بی‌نظیر است. بزرگوار و گران‌قدر است. عزیز و بی‌مانند است. مثال‌زدنی و حرفه‌ای است به تمام معنی؛ بی‌هیچ شائبه و تفرعنی. از علی نصیریان می‌گفتم که با حضورش آداب ادب را می‌آموخت، صبوری را و آیین متانت را.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید