• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398
کد مطلب : 53871
+
-

مهتاب روز و شب

تاب‌آوری
مهتاب روز و شب


شکوفه موسوی/ روانپزشک
مهتاب و خواهر دوقلویش مریم، سال پیروزی انقلاب به دنیا آمدند در یکی از 2 اتاق باغ دیوار به دیوار خانه ما. در اتاق دیگر، مادربزرگ و خاله‌اش زندگی می‌کردند. خاله مهتاب از 16 سالگی به بهزیستی رفت و نه‌تنها کارمند، بلکه عضو و سرپرست خانواده شد. مهتاب 16 ساله بود که پایش به بهزیستی باز شد، خانه و درس را رها کرد و همانجا ماندگار شد، بعد‌ها بود که درسش را پی گرفت و کارشناس ارشد مددکاری شد.

ازدواج هم که کرد و مادر هم که شد، آن خانه و خانواده را ترک نکرد، مادر بود؟ خاله؟ خواهر؟ دوست؟ خودش نمی‌دانست اما همه اینها بود. در همان جایی که آن وقت‌ها شیرخوارگاه بود و هر شب با خاله باید به چندین نوزاد و شیرخواره رسیدگی می‌کردند؛ جایی که هرازچند گاهی نوزادی جدید و ناشناس به آن سپرده می‌شد. هنوز به خوبی نمی‌دانستند برای نوزادان چه نوع شیری و چقدر درست کنند؟ نوزاد کی می‌خوابد؟ چه عادت‌هایی دارد؟

شبی نوزادی را آوردند. آن وقت‌ها مهتاب 20ساله خود مادر نوزادی چند ماهه بود، نوزاد تازه‌وارد شیر نمی‌خورد و گریه می‌کرد، همه نوع شیر امتحان شد و نوزاد همچنان بی‌قرار ماند.

مهتاب نوزاد تازه‌وارد را در آغوش گرفت و از شیر خود به او نوشاند. نوزاد شیر خورد و خوابش برد. سالیانی است که آنجا مرکز نگهداری دختران نوجوان است، همانجا که خاله زندگی می‌کند و خانه دوم مهتاب و دخترانش هم هست. دختر بزرگ مهتاب، الان دانشجوست، مهتاب و دخترانش تنها خویشاوند این دختران در این دنیای بزرگند، نسبت‌شان با هم از جنس شیر است؛ از جنس مهری که به هم دارند. مهتاب فقط آن شب شیر به نوزاد گرسنه نداد، هنوز هم بی‌مزد و منت با آنان است. خانه او شاید تنها خانه دنیاست که درش به روی آنان باز است؛ خانه‌ای که مهتاب زمینی چون همنام آسمانی‌اش نه فقط شب‌ها که روز‌های تاریک را به قدر توان خود روشن می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید