انسان زمان را به 2 صورت تجربه میکند؛ زمان بیرونی که ناپایدار و گذراست و نهایتا در چهره مرگ نمودار میشود و زمان درونی که آدمی با تصور شاعرانه آن میخواهد جاودانه بماند. رضا براهنی - شاعر و نویسنده - میگوید: «شاعر پیکرهساز زمان ابدی است و شعر به واقعیت اینجا و این حال بسنده نمیکند، دست به جاها و حالهای دیگر مییازد تا درصورت امکان کل زمان و کل مکان را در ابعاد کل زبان، هستی دهد». برای درک زمان در شعر، بخشی از شعر تی.اس. الیوت، «سرزمین هرز» را با ترجمه بهمن شعلهور بخوانید:
آوریل ستمگرترین ماههاست، گلهای یاس را
از زمین مرده میرویاند، خواست و خاطره را
به هم میآمیزد و ریشههای کرخت را
با باران بهاری برمیانگیزد
زمستان گرممان میداشت، خاک را
از برفی نسیانبار میپوشاند و اندک حیاتی را
به آوندهای خشکیده توشه میداد.
تابستان غافلگیرمان میساخت، از فراز اشتارن برگرسه (Starnbergeresee)
رگباری از باران فرا میرسید، ما در شبستان توقف میکردیم،
و آفتاب که میشد به راهمان میرفتیم، به هوفگارتن (Hofgarten)
و قهوه مینوشیدیم و ساعتی گفتوگو میکردیم
من روس نیستم. اهل لیتونی هستم، یک آلمانی واقعی.
و وقتی بچه بودیم و در خانه آرچدوک، پسر عمویم، میماندیم،
او مرا با سورتمه بیرون میبرد و من وحشت میکردم،
میگفت، ماری، ماری، محکم بگیر، و سرازیر میشدیم
در کوهستان، آنجا آدم حس میکند که آزاد است.
من بیشتر شب را مطالعه میکنم، و زمستانها به جنوب میروم.
چه هستند ریشههایی که چنگ میاندازند، چه شاخههایی از این
مزبله سنگلاخ میرویند؟ پسر انسان،
نمیتوانی پاسخ دهی، یا گمان میبری، چه تو تنها کومهای از
تندیسهای شکسته را میشناسی، آنجا که خورشید گذر میکند،
و درخت خشک بر کسی سایه نمیافکند، و زنجره تسکینی نمیدهد،
در زیر این صخره سرخرنگ سایه هست
(به زیر این صخره سرخرنگ بیا)
و من به تو آنچه را خواهم نمود که با سایه صبحگاهی تو
که درپیت شلنگ بر میدارد و با
سایه شبانگاهی تو که به دیدارت میآید، یکسان نباشد،
من به تو هراس را در مشتی خاک خواهم نمود.
باد به سوی زادگاه
خنک وزانست
کودک ایرلندی من
به کجا مسکن گرفتهای؟
نخستینبار، یکسال پیش به من گل سنبل دادی.
زمان را در شعر چگونه درک میکنیم؟
آوریل ستمگرترین ماههاست
در همینه زمینه :