کودکان کاردر سرزمین شادی
خبرنگار همشهری با تعدادی از کودکان آسیب دیده که به شهربازی و خرید شب عید رفتهاند، همراه شده است
مهدیه تقوی راد ـ خبرنگار
صدای شادی و خنده بچهها فضای مجتمع تجاری تیراژه را پر کرده، دیروز صبح حدود 300کودک و نوجوان 6تا 18ساله آسیب دیده اجتماعی که تحت پوشش جمعیت طلوع بینشانها هستند به همت خیرین، روز شادی را در کنار هم در سرزمین عجایب و بازارچه سنتی ستارخان گذراندند. بچههایی که برخی برای نخستین بار در خرید دور همی شب عید شرکت میکردند و برخی دیگر برای چندمین سال متوالی بود که به همت خیرین از صبح دور هم تفریح کرده، و ظهر تا غروب با کارتهای هدیهای که همراه داشتند به سلیقه و خواست خودشان خرید میکردند. امسال هشتمین سال متوالی است که این برنامه برای گروهی از کودکان کار و آنهایی که در خانوادههای آسیب دیده بزرگ شدهاند، برگزار میشود.
سرزمین عجایب مجتمع تیراژه دیروز روز زیبایی را پشت سر گذاشت، هر 15تا 20کودک به همراه یک یاور (فردی که وظیفه مراقبت از بچهها را بهعهده دارد) به این مرکز تفریحی آمده بودند. پسرها بیشتر طرفدار ماشینهای برقی، سفینه فضایی و صندلیهای معلق و بازیهای کنسولی و بولینگ بودند و دختر بچهها هم قطار وحشت، سینما سه بعدی، گاو وحشی و چرخ و فلک را امتحان میکردند.
پوریا یکی از کوچکترین بچههایی بود که به شهر بازی آمده و کافی بود تا مربی سرش را برای یک لحظه برگرداند تا پوریا مثل فشفشه از این طرف سالن به طرف دیگر بدود. پوریا آرام میایستد سرش را به میلههای محافظ دور دستگاهها تکیه میدهد و با شادی وصف ناشدنی صورتش را به میلهها میچسباند و به بچههایی نگاه میکند که در حال استفاده از وسایل بازی هستند. پوریا هر چند مدت یکبار هم هوس میکند تا یکی از بازیها را امتحان کند برایش هم فرقی نمیکند بازی که دوست دارد به سن و سالش میخورد یا نه، یکبار هوس میکند سوار ماشینهای مسابقهای برقی شود که با کمک خانمی که وظیفه مراقبت از او را بهعهده دارد سوار ماشین برقی میشود. یکبار هم با شیرین زبانی میخواهد سوار چرخ و فلکی شود که با رقص نور توجه بچهها را بهخود جلب کرده و کاری هم به این ندارد که صفی طولانی در مقابل چرخ و فلک تشکیل شده و میخواهد هر چه زودتر سوار شود و در نهایت بدون نوبت و با اجازه گرفتن از دیگر بچهها سوار چرخ و فلک میشود.
دختران غرق بازی
آن سوتر دخترانی که صدای خندهشان فضا را پر کرده، به محض باز شدن در، وارد محوطه بازی میشوند تا در رقابتی تنگاتنگ با یکدیگر با تفنگهای آب پاش به سمت خرسهای رنگی شلیک کنند که با چشمهای گردشان به روبرو خیره شدهاند. براساس قوانین این بازی هر کس بتواند بهتر و بیشتر به سمت خرس مقابلش شلیک کند و خرسش بالاتر از بقیه خرسها بایستد، برنده بازی است و حالا بر سر اینکه کدامیک از دخترها میتوانند برنده مسابقه باشند، کل کل آغاز شده، مبینا با قد بلندی که دارد یک سر و گردن بلندتر از دیگر دوستانش و مدعی است که نفر اول مسابقه کسی غیراز خودش نیست و زهرا هم فریاد میزند نفر اول اوست؛ حالا باید منتظر باشیم تا ببینیم در رقابت بین دخترها کدامیک برنده میشوند. با به صدا درآمدن زنگی که نشانه شروع مسابقه است، دخترها به سمت خرسها شلیک میکنند، خرسهای مقابل زهرا و مبینا سریعتر از 7خرس دیگر به سمت بالا حرکت میکنند و همزمان صدای جیغ مبینا و زهرا هم بلند میشود. با رسیدن خرسها به بالاترین حد میلهها، صدای زنگ به صدا در میآید و زهرا و مبینا هر دو برنده این مسابقه اعلام میشوند.
طرف دیگر سرزمین عجایب را پسرهای بزرگتر قرق کردهاند، بولینگ، شبیه ساز هواپیما و بازیهای کنسولی از بازیهایی هستند که مورد توجه بزرگترهاست. کل کل برای انداختن تمام پینها انگار تمامی ندارد، پسرها در 3 ردیفی که برای مسابقه ایستادهاند برای همدیگر شاخ و شانه میکشند، صدای زنگ آغاز مسابقه بین بولینگ بازهای جوان را اعلام میکند. حمید رضا طوری برای انداختن توپ ژست میگیرد؛ گویی که بولینگ باز حرفه ای است، اما هنگام پرتاب توپ بهدلیل اینکه کفشی که به پا دارد مناسب این بازی نیست، نمیتواند تعادل خود را حفظ کند و کمی به سمت جلو سر میخورد، همین باعث میشود که توپ به «گاتر» سمت چپ منحرف و بدون برخورد با «پین»ها از انتهای مسیر خارج شود. همین حرکت باعث میشود تا صدای شادی ایوب و محمود که رقیب حمید رضا هستند، بلند شود. حالا نوبت ایوب است، ایوب توپی راکه در دست دارد به دهانش نزدیک میکند و گویی میخواهد چیزی را در گوش توپ زمزمه کند، بعد از چند ثانیه به جلو خم میشود، چشم هایش را ریز میکند و توپ را به سمت «لین» هل میدهد، توپ ایوب هم گویی سر ناسازگاری دارد و فقط به یک پین برخورد میکند و مابقی پینها بدون هیچ تهدیدی سر جای خود محکم میایستند، بعد از شکست اولیه ایوب و حمید رضا، حالا نوبت محمود است که هنرنمایی کند، محمود برای اینکه راحتتر باشد کفشهایش را در میآورد، با 3 انگشت توپ را در دست میگیرد و سبک و سنگین میکند، یک چشمش را میبندد و با چشم دیگر پینها را به دقت نگاه میکند، یکی، دو بار دستش را جلو و عقب میبرد و در نهایت با قدرت تمام توپ را پرتاب میکند، توپ محمود 3پین را سرنگون میکند و 2 پین دیگر کمی بهخود میلرزند اما دوباره سر جایشان میایستند.حالا محمود ادعای حرفهای بودن میکند و حریف میطلبد، ایوب، حمیدرضا و محمود دوباره کل کل هایشان را شروع میکنند و این بار 3 نفری همزمان مشغول بازی میشوند.
شبیه ساز هواپیما هم یکی دیگر از بازیهایی است که متقاضی زیادی دارد، پسرها پشت اتاقکی که برای این بازی تعبیه شده ایستادهاند و منتظرند تا نوبت بازیشان برسد، پسرها با کمک دسته بازی، هواپیما را در اوج آسمان هدایت میکنند و گاهی با فریاد سعی دارند تا از سقوط هواپیما جلوگیری کنند.
آن طرف سرزمین عجایب صدای سوت قطار و نوای هماهنگ هوهو چی چی بچهها همه بزرگترها را به روزهای کودکیشان میبرند. قطار مزین شده به چراغهای چشمک زن رنگی در ایستگاه مشغول مسافرگیری است، دخترها و پسرها به نوبت سوار واگنها میشوند، پوریا هم روی پای خانم یاور نشسته و با زبانی کودکانه همراه سایر بچهها هوهو چی چی میگوید، قطار راه میافتد و صدای شادی بچهها در فضا میپیچد، همه همزمان با هم صدای راه رفتن قطار را در میآورند و دست میزنند، قطار کوچک سرزمین عجایب وارد تونل میشود و بعد از طی مسافتی کوتاه از سمت دیگر تونل خارج شده و به پایان ایستگاه میرسد، بچهها هنوز از قطار پیاده نشده درخواستهای متفاوتی دارند، یکی میخواهد به بازی «بپر- بپر» برود، یکی میخواهد سوار چرخ و فلک رنگی شود، پوریا همچنان دوست دارد سوار قطار شود، و یکی دیگر از بچهها همانطور که کاپشنش را در میآورد و بهدست خانم یاور میدهد میخواهد سوار ماشین برقی شود، راضی نگهداشتن همه این بچهها و بهدست آوردن دلشان کار سختی است اما خانم یاور به تک تک بچهها جواب میدهد و میگوید که به نوبت میتوانند از بازیهایی که دوست دارند، استفاده کنند.
بچهها که از ساعت 9به سرزمین عجایب آمدهاند، آنقدر غرق در شادی و بازی شدهاند که اصلا متوجه گذشت زمان نشدهاند، اما چارهای نیست جز دل کندن از بازی. حالا نوبت پذیرایی ناهار است، یک طرف سالن برای راحتتر ناهار خوردن بچهها میز و صندلیهایی چیده شده و بچهها برای صرف ناهار به این سمت هدایت میشوند. اما دل کندن بچهها از وسایل بازی چندان هم راحت نیست، بارها در بلندگوی سالن از مسئولان بچهها خواسته میشود تا بچهها را برای صرف ناهار به سمت غذا خوری هدایت کنند اما جمع کردن 350بچه و جدا کردن آنها از وسایل بازی چندان هم ساده نیست، با وجود این کمکم بچهها سر میزها و دور هم مینشینند و با ساندویچ سرد و نوشابه از آنها پذیرایی میشود تا با اتمام ناهار، برای خرید نوروزی به سمت بازارچه سنتی ستارخان هدایت شوند.
زمانی برای خرید نوروزی
یکی از برنامههای جذابی که برای بچهها تدارک دیده شد، خرید البسه نوروزی است، آنطور که اکبر رجبی، مدیرعامل جمعیت طلوع بینشانها میگوید، با کمک خیرین هزینه خرید البسه عید بچهها تامین شده که امسال برای هر بچه 400هزار تومان در قالب کارت هدیه تخصیص داده شده و بچهها برای خرید البسه نوروزیشان 5ساعت زمان در اختیار دارند تا با خیال راحت بازارچه را بگردند. برای اینکه بچهها در هنگام خرید راحتتر باشند تعدادی «یاور خرید» خانم و آقا بچهها را همراهی میکردند. برخی یاور خریدها همراه 2 بچه و برخی با یک بچه همراه میشدند تا بتوانند با دقت بیشتر اما با سلیقه خود بچهها خریدشان را انجام دهند. بچههای بزرگسال هم بعد از تحویل گرفتن کارتهای هدیهشان 2 نفر، 2 نفر یا چند نفری همراه هم برای خرید میرفتند. با مساعدت فروشندگان بازارچه سنتی، قرار شد به بچهها در ازای خرید 30درصد هم تخفیف داده شود. علی یار و احسان همراه با خانمی که برای کمک به خرید همراهشان شده بود با ذوقی وصف ناشدنی پلههای بازارچه را دو تا یکی بالا میروند، نگاهی به مغازههای ابتدای بازارچه میاندازند و میگویند:« اینجا که لباسها همه برای آدم بزرگهاست، پس لباسهای اندازه ما راکجا دارند؟» هنوز سؤالشان تمام نشده که چشمشان به یک بوتیک مردانه میخورد که شلوارهای جین و کتان و تیشرتهای رنگارنگش توجه هر عابری را بهخود جلب میکند. وارد مغازه میشوند. علی یار نگاهی خریدارانه به شلوارهای جین میکند و رو به فروشنده میگوید:« من در انتخاب لباس سخت پسندم، لطفا شلوارهای معمولی برایم نیاورید، شلوار من باید تک باشد و شیک» احسان اما میگوید که یک شلوار جین ساده میخواهد که رنگ آبی تیرهای داشته باشد، زاب نداشته باشد، خیلی هم تنگ نباشد. احسان دومین شلواری را که فروشنده نشانش میدهد انتخاب و پرو میکند، اندازه قد شلوار برایش کمی بلند است که به مغازه خیاطی روبهرو میدهند تا قدش را اندازه کند.علی یار اما هیچ کدام از دهها شلواری که فروشنده نشانش میدهد را نمیپسندد و به فروشنده میگوید کمی در پاساژ دور میزند اگر شلواری که مدنظرش است را پیدا نکرد دوباره به همین مغازه بر میگردد. احسان برای حساب و کتاب شلوار، کارت هدیهاش را به فروشنده میدهد و در عین حال از فروشنده میخواهد که برایش تخفیف درنظر بگیرد و یکی از دستبندهای چوبی را علاوه بر تخفیف از فروشنده به یادگار میگیرد.
سمیه و طاهره هم همراه با خانم جوانی که همراهشان است درحال نوشتن لیستی از خریدهای مدنظرشان هستند، شال، مانتو، شلوار در اولویت خرید دخترهاست و اولویتهای بعدی خرید کفش و کیف و زیور آلات بدلی است. سمیه حین برانداز کردن مانتوهایی که تن مانکنهاست، یک مانتوی زرشکی را نشان کرده و از خانم همراهش نظر میخواهد، جواب خانم همراه مثبت است اما به سمیه پیشنهاد میدهد که اجناس مغازههای دیگر را هم نگاه کند و اگر مانتوی دیگری را نپسندید دوباره برای خرید به همین مغازه برمیگردند. شالهای رنگی دو مغازه آن طرفتر پای دخترها را به زمین میخ میکند، دخترها هر دو بدون هماهنگی با هم مقابل مغازه میایستند و کمی بعد وارد مغازه میشوند، سمیه یک شال گلبهی انتخاب میکند که دو طرف لبه هایش مروارید دوزی شده و طاهره یک شال بنفش انتخاب میکند که چندین گل روی آن تکه دوزی شده، قیمت شالها بهنظر دخترها و خانم همراهشان مناسب است و دخترها نخستین خریدشان را انجام میدهند، حالا تصمیم دخترها برای خرید مانتو و شلوار آسانتر شده، سمیه بهدنبال مانتویی است که رنگ آن به رنگ شالش بیاید و طاهره میخواهد یک مانتوی یاسی رنگ یا بنفش بخرد. هر 2 دختر عقیده دارند که اگر شلوار جین بخرند میتوانند آن را با هر رنگ مانتویی سِت کنند.
حالا بازارچه سنتی ستارخان مملو از حدود 300بچهای است که به همراه یاورانشان برای خرید نوروزی آمدهاند. آمدن بچهها به بازارچه سرزندگی را به این مرکز تجاری هدیه داده، هر طرف سر میگردانی چند بچه را میبینی که به همراه یک بزرگسال با ذوقی وصف ناشدنی جلوی ویترینها ایستادهاند و در حال انتخاب لباس و... هستند. امسال نوروز برای بچههای طلوع بینشانها سالی پر از برکت است، برکتی که به کمک خیرین در زندگی آنها وارد شده است.