• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
دو شنبه 6 اسفند 1397
کد مطلب : 49005
+
-

چرا نباید باید به کف‌بینی باور داشته باشیم؟

قضاوت را به حالت تعلیق درمی‌آورم

جست و جوی امکان‌پذیر بودن پیشگویی در نوشته‌های فلسفی، علمی و روانشناسی

قضاوت را به حالت تعلیق درمی‌آورم

شهرام فرهنگی

کف دست انسان‌ها پر از خطوطی رازآلود است؛ شیارهایی بلند و کوتاه، خمیده و درهم‌تابیده که کف دست را پوشانده‌اند. این طرح‌ها به تو می‌گویند در آینده چه اتفاق‌هایی را در زندگی‌ات تجربه می‌کنی، کجاها می‌روی، با چند نفر می‌روی، چند فرزند خواهی داشت و غیره تا... مرگ؛ فال‌گیرها می‌گویند تمام اینها کف دست آدم‌ها نوشته شده ولی دانشمندها می‌گویند کف دست انسان‌ها هیچ‌چیز جز انگل و میکروب وجود ندارد. عقل‌گراها هیچ رویدادی را نمی‌پذیرند، مگر اینکه آن رویداد از آزمایش‌های بالینی موفق بیرون بیاید و این اتفاق معمولا برای ادعاهای پیشگویی نمی‌افتد. شرایط چندان با قرن‌های دور متفاوت نیست؛ در گذشته‌های دور جادوگرها را آتش می‌زدند تا مشخص شود جادویی دارند یا نه ولی در دنیای مدرن با دعوت از آنها به محیط‌های دقیق آزمایشگاهی، می‌خواهند که همان کار را بکنند؛ اگر جادویی دارند آن را نشان بدهند.

چگونه درباره چیزهای عجیب بیندیشیم؟ 

تئودور شیک و لوئیس وُن با نوشتن کتابی درباره چیزهای عجیب به شهرت رسیدند. چیزهای عجیب یعنی چیزهایی مثل ارتباط با مردگان، قدرت تکان دادن اشیا با ذهن، خواندن ذهن دیگران و البته امکان دیدن آینده یا همان پیشگویی. چنین کاری ممکن است؟ کتاب «چگونه درباره چیزهای عجیب بیندیشیم‌»می‌خواهد ادعاهای فراحسی انسان‌ها را از زوایای مختلف بررسی کند. مثلا منطق درباره پیشگویی چه می‌گوید؟

پیش‌آگاهی شکلی از فال‌بینی است؛ یعنی دیدن آینده. بدیهی است که چنین توانایی‌ای از نظر فیزیکی ناممکن است، زیرا به‌ظاهر در تضاد با اصل علیت است که می‌گوید معلول نمی‌تواند از علتش پیشی بگیرد. اما از آن مهم‌تر، از نظر منطقی هم ناممکن به‌نظر می‌آید، چرا که به ظاهر می‌گوید آینده هم‌اکنون وجود دارد و این جمله‌ای متناقض است. ما تنها از آنچه اکنون رخ می‌دهد می‌توانیم آگاه باشیم. اگر آینده را بدانیم، آینده باید اکنون وجود داشته باشد، ولی بنا به تعریف، آینده اکنون وجود ندارد. آینده، هنگامی که زمانش برسد، خواهد بود، اما الان وجود ندارد. پس به ظاهر پیش‌آگاهی سبب می‌شود بر وجودِ ناموجودی صحه بگذاریم که براساس منطق امکان‌ناپذیر است.

ولی این منطق به اندازه‌ای که به‌نظرمی‌رسد قانع‌کننده نیست. بر این اساس نمی‌توانیم قانع شویم که کفِ دست‌هایمان هیچ‌چیزی نوشته نشده یا مثلا اینکه آینده قابل پیش‌بینی نیست. حداقل علم فیزیک امکان‌پذیر بودن پیش‌آگاهی یا پیش‌بینی آینده را تأیید می‌کند.

چیزی به‌عنوان گذشته، حال و آینده وجود ندارد. آیا این حال‌تان را خوب می‌کند؟

آلبرت اینشتین می‌گفت: «آدم‌هایی مانند ما که فیزیک را باور دارند، می‌دانند که فرق بین گذشته، حال و آینده تنها پنداری سرکش و یک‌دنده است». او این حرف را براساس فرمول زیر اثبات کرد:

نظریه نسبیت خاص اینشتین، شیوه‌ای از نگرش به گیتی را فراهم می‌کند که وجود فعلی آینده را از هر دو نظر فیزیکی و منطقی امکان‌پذیر می‌‌سازد. او در این نظریه که سال 1905 منتشر شد، نشان داد که فضا و زمان، ورای تصورات پیشین، به یکدیگر ارتباط نزدیک دارند. مثلا او نشان داد که هرچه شما تندتر حرکت کنید، آهسته‌تر پیر می‌شوید. در سرعت نور، اصلا پیر نمی‌شوید؛ به‌عبارتی زمان می‌ایستد. اگر از سرعت نور هم تندتر می‌رفتید، در زمان به عقب برمی‌گشتید. اما اگر به گذشته برگردید، شاید دچار دردسر شوید. مثلا شما ممکن است پدرتان را پیش از اینکه مادرتان را ملاقات کند، بکشید. آن‌وقت چه بر سر شما می‌آید؟ 

گذشته از طنز تلخ رابطه پسر و پدر، از نظریه اینشتین این‌طور به‌نظر می‌رسد که تماشا کردن آینده امکان‌پذیر باشد، با این حال تئودور شیک و لوئیس وُن در تحقیق‌شان روی چیزهای عجیب، همیشه پادزهر هر باوری را آماده نگه داشته‌اند. آنها نوشته‌اند: «نیازی به نگرانی درباره چیزهایی مثل ملاقات پسر با پدرش قبل از تولد پسر نیست، زیرا چیزی نمی‌تواند از نور تندتر برود». و یک پند: اینکه چیزی از نظر منطقی یا فیزیکی امکان‌پذیر است، دلیلی بر آن نیست که عملی می‌شود یا سرانجام خواهد شد.

من همان هیولایی هستم که آینده خواسته بود

یک نیم‌دایره کفِ دست چپم، از فاصله میان انگشت‌های شست و اشاره شروع شده، روی پوست کف دستم کشیده شده و پشت تپه‌های انگشت شستم گم شده. کف‌بین می‌گوید: آن‌قدر زنده می‌مانی که نوه‌هایت تو را مثل کیسه زباله می‌گذارند توی کوچه. و خیلی چیزهای دیگر که تمام‌شان کف دست‌هایم نوشته شده. در نهایت، این‌طور که از کف دست‌هایم برمی‌آید، من هرکاری بکنم، همین هستم که هستم. این یکی دیگر از ایرادهایی است که این‌بار از نگاه فلسفی به امکان‌پذیری آگاهی از آینده گرفته‌اند.

امکان‌پذیری پیش‌آگاهی بدون هزینه نیست. به‌نظرمی‌رسد که باور داشتن پیش آگاهی، نیازمند باور نداشتن اراده آزاد است. شما تنها هنگامی آزادید کاری را انجام دهید که بتوانید خود را از انجام دادن آن دور نگه دارید. اگر غیر از این در توانتان نباشد، در انجام دادن آن آزاد نیستید. ولی اگر آگاه بودن از آینده ممکن باشد، آنگاه آینده معین است و شما توانایی دست بردن در آن را ندارید. فرض کنید پیشگویی می‌داند که شما فردا 8صبح از خواب بر می‌خیزید. بنابراین برخاستن شما در 8صبح فردا درست می‌شود، چون کسی نمی‌تواند از چیزی که نادرست است آگاه باشد. اما اگر این درست است که شما فردا 8صبح برمی‌خیزید، شما احتمالا نمی‌توانید در 8صبح بلند نشوید. مثلا نمی‌توانید 7:59صبح برخیزید، چون اگر این کار را کنید، دیگر درست نخواهد بود که شما 8صبح بلند می‌شوید. پس اگر آینده حتمی باشد، آنگونه که پیش‌آگاهی می‌گوید، آنگاه تنها یک مسیر عمل در پیش‌روی شما قرار دارد و شما آزاد نیستید کار دیگری بکنید.

به‌نظر می‌رسد آینده‌بین‌ها در مخمصه بدی گیر افتاده باشند ولی در واقع این‌طور نیست. حتی با وجود ارائه مدارک علمی، فلسفی، فیزیکی و موارد دیگر، در تاریخ اندیشه به نام‌های معتبری می‌رسیم که حداقل قضاوت درباره این موضوع را به حالت تعلیق درمی‌آورند، چون آنها از زمانه‌ای می‌آیند که مردم در یونان باستان به معبد می‌رفتند و برای خدایانشان هدیه می‌بردند تا آنها برایشان بگویند در آینده چه اتفاق‌هایی می‌افتد و حتی پاسخ‌های خدایانشان را می‌شنیدند.

یگانه چیزی که می‌دانم این است که هیچ نمی‌دانم  و حتی در این‌باره هم مطمئن نیستم

سقراط می‌گفت: «نمی‌دانم» و با نمی‌دانم‌هایش اندیشه را تکان داد. او سرحوصله به آدم‌ها ثابت می‌کرد که ما نمی‌توانیم از هیچ‌چیز مطمئن باشیم و استدلال‌هایش به حدی قانع‌کننده بود که دُگم‌ترین آدم‌ها را هم مثل کره آب می‌کرد ولی این فقط شروع «شک کردن‌» آدم به عقل خودش بود. سقراط گفته بود: «یگانه چیزی که می‌دانم این است که هیچ نمی‌دانم». ولی شکاکیت پورهو از این نقطه هم گذشت و اضافه کرد: «حتی در این‌باره هم مطمئن نیستم!».

پورهو- فیلسوف یونانی- 275سال قبل از اینکه مسیح به دنیا بیاید از دنیا رفته بود. او کسی بود که آن «حتی در این‌باره هم مطمئن نیستم» را به نمی‌دانم‌های سقراط اضافه کرد و معنی‌اش این بود که باید به همه‌‌چیز شک کرد، حتی اینکه چیزی را نمی‌دانم! آیین پورهونی حتی خودش را هم جدی نمی‌گیرد!

این آیین جذاب (جدی نگرفتن هیچ‌چیز) در قرن دوم میلادی دوباره ذهن‌ها را درگیر کرد. سکستوس امپریکوس، شکاک یونانی «فلسفه پورهونی» را گسترش داد، تا جایی که همین الان من و شما روبه‌روی هم نشسته‌ایم و روزنامه می‌خوانیم! او(سکستوس) اصل اساسی شکاکیت را چنین تعریف می‌کند: «وجود دلایلی برای نفی هر قضیه‌ای به همان قوت دلایل اثبات آن» و «تعلیق حکم میان 2 امر». سکستوس در دفاع از شکاکیت دلایل متعددی می‌آورد. یکی از آنها غیرقابل اعتماد بودن حواس ماست:« ما از اشیای واحد احساس واحد نداریم»‌.مثلا: «مبتلایان به بیماری یرقان اشیایی را که به‌نظر ما سفید می‌آید زرد می‌بینند». سکستوس برای شخم زدن تمام باورهای آدم کافی است ولی فلسفه شکاکیت پیروانی قوی‌تر از او را هم به‌وجود آورد. مونتنی- فیلسوف فرانسوی- شیفته برداشت‌های سکستوس از آیین پورهونی و آن واژه جادویی بود؛ اِپوخه؛ واژه‌ای یونانی به این معنی که «قضاوت را به حالت تعلیق در می‌آورم». مونتنی این واژه را به زبان فرانسوی ترجمه کرد و سفارش ضرب آن روی سکه را داد: «je soutiens : مردد هستم یا چه می‌دانم؟».

این فلسفه می‌خواهد نشان دهد که همه‌‌چیز را باید پرسشگرانه و موقتی درنظر گرفت. مونتی برای اینکه این هدف را در ذهنش حفظ کند در سال 1576 دستور ضرب مجموعه‌ای نشان را داد که روی آن کلمه جادویی اپوخه سکستوس حک شده بود و طرف دیگر نشان طرحی از تراوز بود. به این مفهوم که تعادل خود را حفظ کن و به جای پذیرش همه‌‌چیز آن را سبک سنگین کن. می‌گویند مونتنی عادت داشت جمله‌هایی از فیلسوف‌های معروف یونان باستان را روی چوب‌های سقف کتابخانه‌اش کنده‌کاری کند. این کتابخانه در بقایای به جامانده از ملک شخصی میشل دو مونتنی، هنوز هم بازدید کننده‌های فروانی دارد. آنها به این کتابخانه در نوک قلعه می‌روند و از پنجره سنگی‌اش خودشان را جای فیلسوفی تصور می‌کنند که به همه‌‌چیز شک می‌کرد-حتی به همین تصویری که روبه‌رویت می‌بینی!- و بعد رو برمی‌گردانند که ارتفاع وسوسه‌شان نکند و سقف قلعه را نگاه می‌کنند. مونتنی روی سقف اتاق چیزهایی نوشته بود که نباید هیچ‌وقت از خاطر می‌برد و اینها را به دیگران هم توصیه می‌کرد: «آنچه در آن شکی نیست این است که هیچ‌چیز نیست که نتوان در آن شک کرد.» و جمله‌ای دیگر: من هرگونه حکمی را معلق می‌گذارم

ما هیچ تجربه‌ای نداریم که بی‌واسطه باشد. اگر نوک انگشت‌مان را به زمختی دیوار بکشیم، انگشت‌مان قدرت تجربه مستقیم زمختی را ندارد، فقط می‌تواند پیامی را به مغز ارسال کند که آنجا به زمختی معنی می‌شود. هر حس دیگری، دیدن، شنیدن، چشیدن و... همه در نهایت تجربه‌هایی دسته دوم هستند؛ مثل انگشتی که دیوار را لمس می‌کند. به این وضعیت باید مشنگی‌های اثبات شده مغزمان را هم اضافه کنیم. مثلا اینکه وقتی تب داریم، وقتی تحت‌تأثیر دارو هستیم یا هر حالت نامتعادل دیگر، دچار توهم می‌شویم. ما چیزهایی می‌شنویم، می‌بینیم و حتی به زبان می‌آوریم که در واقع وجود ندارند. حتی در حالت عادی هم دیده شده آدم‌ها دچار گیجی در دریافت صداها و تصویرها و موارد دیگر می‌شوند. موضوع این است که به چنین مغزی نمی‌شود اعتماد کرد که همواره راستش را برایمان تعریف کند. بنابراین ممکن است فلسفه پورهونی ما را درباره وجود داشتن قدرت‌های ماورایی-مثلا پیشگویی- دچار شک کند ولی درست به همین اندازه هم باید به روی دیگر سکه شک‌کرد؛ تعادل خود را حفظ کن و به جای پذیرش همه‌‌چیز آن را سبک سنگین کن. از اینجا به بعدِ داستان ما و باور چیزهایی عجیب -مثلا امکان سرک کشیدن به آینده- در نوعی تعادل می‌گذرد؛ درست مثل آنچه ممکن است در اتاق مشاوره یک روانشناس اتفاق بیفتد.

داستان سوسک طلایی که از‌رؤیا بیرون پرید و در اتاق پرواز کرد

داستان از اواخر سال 1920 شروع می‌شود. 

دکتر یونگ از بیمارش می‌پرسد: «خانم، ممکن است آخرین خوابی را که دیدید برای من تعریف کنید؟». بیمارش خوابی عجیب را به یاد می‌آورد. خواب یک سوسک طلایی... . در همان لحظه یونگ صدایی از پشت پنجره می‌شنود. صدایی شبیه به در زدن... از بیمارش اجازه می‌گیرد و می‌رود پنجره را باز می‌کند... همراه با هوایی لطیف، یک سوسک طلایی هم وارد اتاق می‌شود...

 . می‌گویند پس از این رویداد غریب بود که روانشناس سوئیسی، کارل گوستاو یونگ فرضیه همزمانی را تدوین کرد. براساس این فرضیه، بین جهانی که می‌بینیم و روان انسان ارتباط وجود دارد. به این معنی که هر‌کدام دیگری را تأیید می‌کند. در لحظه‌های شور و هیجان ویژه، وقتی روان انسان به‌شدت ملتهب می‌شود (هنگام عشق، نفرت، تلاش، تمرکز، آفرینش، شوریدگی و...) روان می‌تواند واقعیت بیرونی را تغییر دهد. یونگ می‌گوید پدیدار شدن آن سوسک طلایی در اتاق در چهارچوب علم و نظریه علیت قابل درک نیست،باید به منطقی غیرعلی متوسل شد. ناخودآگاه انسان رویداد بیرونی را با وضعیت روان خود مربوط می‌سازد. به شکلی که رویدادی که تصادفی یا همزمان به‌نظر می‌رسد به رویدادی پرمعنی تبدیل می‌شود.

گوستاو یونگ برای تعریف «نظریه همزمانی پرمعنا» (چیزهای عجیبی مثل فکر کردن به کسی و بعدش پیدا شدن سروکله‌اش یا همین خواب دیدن سوسکی طلایی که روز بعد در اتاق به پرواز درمی‌آید که یعنی پیش‌بینی آینده) از خواب‌ها استفاده می‌کند. مثلا در کتاب « انسان و سمبل‌هایش» خوابی را تعریف می‌کند که در آن مردی چهل‌و‌اندی ساله خودش را بر نوک قله می‌بیند ولی وقتی می‌خواهد قدمی دیگر بردارد، پا برخالی می‌گذارد و سقوط می‌کند. او چند هفته پشت سر هم این خواب را می‌دید و دیدن خواب درست پس از آن شروع شده بود که کوهنوردی را به همراه چند دوست شروع کرده بودند. اینکه او آخر داستان واقعا سقوط می‌کند و می‌میرد که قطعی است ولی نکته‌اش این است که او چطور می‌توانست مرگ خودش را پیش از وقوع در خواب ببیند؟! دکتر یونگ با واکاوی همین خواب‌ها و ارتباط آنها با ناخودآگاه، ما را به جایی می‌رساند که باور کنیم گذشته و آینده هر دو در ناخودآگاهمان وجود دارند؛ مثلا در همان مورد خواب سقوط و بعد مرگ به‌دلیل سقوط، این پیام‌های ناخودآگاه هستند که نماد شده‌اند. در واقع کوهنوردی مرد چندان خطرناک به‌نظر نمی‌رسید. چون برخلاف آنچه خواب تعریف می‌کرد، چند مرد چهل‌و‌اندی ساله اصلا قصد نداشتند قله‌های مرتفع و پرخطر را فتح کنند. آنها به همان کوهپایه‌ها هم قانع بودند ولی سقوط از اتفاع کم هم می‌توانست کافی باشد. یونگ می‌گوید: «ناخودآگاهش می‌خواست به او هشدار بدهد». در واقع ناخودآگاه بیش از خودآگاه درباره ما می‌داند. مثلا ناخودآگاه می‌داند شرایط بدنی و روانی ما برای کوهنوردی مناسب نیست و می‌تواند تحلیلی دقیق از آینده بدهد؛ مثلا به زبان خواب یا وضعیت‌های روانی غیرعادی دیگر. به باور یونگ، آدم‌ها می‌توانند ارتباط گرفتن با ناخودآگاهشان را یاد بگیرند و با صدای او پیش بروند. ناخودآگاه پر از اطلاعاتی کاربردی درباره «من» است؛ اطلاعاتی درباره چیزهایی که آزارمان می‌دهند و خودمان نمی‌دانیم؛ ضعف‌ها، استعدادها و هشدارهایی درباره کارهایی که برایمان مفید نیستند و اگر به آنهاادامه بدهیم آینده‌ای ناگوار در انتظارمان است. ناخودآگاه می‌توانید آینده را برایمان معلوم کند. اینجا مشکلی با «اراده آزاد» هم نداریم، چون می‌توانیم کاری کنیم که آینده آن شکلی نباشد که کابوسش را به خواب دیده‌ایم. ولی این باز با آنچه فالگیرها می‌گویند کف دست‌هایمان می‌بینند متفاوت است  چون نظریه یونگ می‌گوید تعبیر خواب هرکس فقط برای همان کس ممکن است! خواندن ناخودآگاه دیگران؟ اِپوخه.

این خبر را به اشتراک بگذارید