توالی اتفاق های بد
«حمال طلا » در کف بازار تهران اتفاق میافتد و تصویرهای بکری از زیست آدمها در دالانها و کوچهپسکوچههای تنگ و باریک بازار بهدست میدهد.
کارگردان فیلم که پیشتر سابقه فیلمبرداری فیلمهای بسیاری را در کارنامهاش دارد، فیلمی را سامان داده که هم داستان متفاوتی دارد و هم از نظر بصری و از جهت بازیها و هم از جهت انتخاب لوکیشنها درخور توجه است. اما مشکل فیلم مثل بسیاری از فیلمهای سالهای اخیر ایران که به روایت طبقه فرودست جامعه میپردازند اغراق در توالی اتفاقهای بد است. اتفاقهایی که پشت سر هم بر سر یک نفر آوار میشود و همه کوششهای او برای نجات زندگیاش به بنبست میرسد. چنین فیلمهایی را چطور باید تمام کرد؟ پایان همه بدبیاریها و شکستها چیست؟ در چنین شرایطی جمع و جور کردن فیلم برای کارگردان دشوار میشود و به ناگزیر یا به پایانهای موسوم به پایان باز رومیآورد یا مجبور میشود شخصیت اصلیاش را در اوج بدبختیها و تیرگیها قربانی کند. مشکل چنین فیلمهایی این است که شروع قصهشان مشخص است اما پایانشان از ابتدا معلوم نیست و کارگردان احتمالاً میان چند پایان خوب و بد مردد میماند و در نهایت مجبور میشود اغلب با پاک کردن مسئله پایان قصهاش را جمع کند و فیلم را به نوعی به سرانجام برساند.