داستان 87
شادی در تعلیق
میلاد حسینی
یک تهران ویرانه و زلزلهزده را در نظر بگیرید با آدمی بیخیال و بیتوجه به پیرامون که به جای هیاهوهای اطراف دوست دارد به رقص زمین گوش کند. رمان «نگران نباش» مهسا محبعلی که یکی از رمانهای معروف دهه80 هم شد با راوی غیرقابل اعتمادش، چنین وضعیتی را ترسیم میکند؛ جهانی پرتعلیق که میان ذهن ناپایدار راوی پیش میرود و به حرفهای شادی راوی هم چندان نمیشود اعتماد کرد. اما چاره دیگری نیست و او تنها دریچه تصویر تهران بعد زلزله است و خواننده باید با اوهمراه شود. نگران نباش رمانی است مدرن که در دوره خودش بسیار دیده و تبدیل به یکی از سمبلهای ادبیات دهه80 شد که صدایی تازه با خود داشتند. نگران نباش بسیار خوانده شد و به شکل عجیبی بعد از خوانده شدن فراوان به محاق توقیف رفت و نشر چشمه که ناشر کتاب بود هیچگاه نتوانست مجوز دوباره کتاب را بگیرد و نویسنده کتاب را از ناشر پسگرفت و به نشر نیماژ برد و خیلی زود اجازه چاپ دوباره نگران نباش صادر شد. نکته مهم درباره کتابهای دهه80 از نویسندگان نسل تازه، حضور نشر چشمه به عنوان ناشر این کتابهاست و بسیاری از آثار مطرح دهه80 در این نشر چاپ شده.
مهسا محبعلی پیش از نگران نباش هم نام مطرحی بود و حتی برنده جایزه گلشیری هم شده بود؛ اتفاقی که برای رمان کوتاهش هم رخ داد. او بار اول در سال ۸۳ برای مجموعه داستان «عاشقیت در پاورقی» برنده این جایزه شد و اساسا داستانهای بکر این کتابش او را به عنوان نویسندهای جدی مطرح کرد. او در 36سالگی نگران نباش را چاپ کرد و اینبار جایزه بهترین رمان را از بنیاد گلشیری دریافت کرد. محبعلی در اواخر دهه60 و اوایل 70 شاگرد کارگاه دکتر رضا براهنی بود و این آغاز راه داستاننویسی نویسندهای بود که دهه80 بسیار پرکار و پای ثابت داوری جشنوارههای ادبی بود و البته 2کتاب مهمش هم برنده بسیاری جوایز دیگر میشد و کارگاههای داستاننویسیاش هم رونق داشت. او سال95 کتاب دیگری را با همکاری ناشری در افغانستان منتشر کرد، اما او دیگر آن نام سرزبانهای دهه80 نیست و پرسش اساسی این است که چرا ما نویسندگان زیادی داریم با یکی،دو کتاب خوب و بعد که مطرح میشوند و انتظار است حالا با تجربه و دانش بیشتر کتاب درخشان دیگری از آنها بخوانیم، کمرنگ و کمرنگتر میشوند و تنها هرازگاهی با حرف و حاشیهای نامشان زنده میشود.
به هرحال نگران نباش رمانیاست جذاب و روان که جهانی نو را از پرسههای شادی بعد از زلزله تهران پیش روی مخاطب میگذارد؛ دختری که بیخیال است و تقریبا چیز دیگری نمانده برای از دست دادن که نگران باشد. او پیش از زلزله زیبایی و آدمهای زندگی را از دست داده و جایی برای نگرانی تازه نیست.