• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
دو شنبه 12 آذر 1397
کد مطلب : 39559
+
-

گفت‌و‌گو با فرخنده آقایی، داستان‌نویس

مردم در آپارتمان‌های کوچک دارند می‌پوسند

شهرزاد
مردم در آپارتمان‌های کوچک دارند می‌پوسند


لیلا صمدی/ خبرنگار
فرخنده آقایی در داستان‌هایش بیشتر به مسائل زنان طبقه متوسط شهری می‌پردازد. او در رمان جذابِ «از شیطان آموخت و سوزاند» سرگذشت زن بی‌خانمانی را روایت می‌کند که یک‌سال‌و‌نیم در کتابخانه فرهنگسرای اندیشه زندگی می‌کند. این رمان که به گفته آقایی بر اساس یک اتفاق واقعی نوشته شده جایزه هفتمین دوره کتاب سال نویسندگان و منتقدان مطبوعات را دریافت کرده و به زبان انگلیسی هم ترجمه شده است. مجموعه‌داستان‌های «تپه‌های سبز»، «راز کوچک»، «یک زن، یک عشق»، «گربه‌های گچی» و «زنی با زنبیل» و رمان‌های «جنسیت گمشده» و «با عزیزجان در عزیزیه» از دیگر آثار این نویسنده پیشکسوت هستند. گفت‌و‌گوی کوتاهمان را با او بخوانید.


در «از شیطان آموخت و سوزاند» داستان زنی تنها و آسیب‌دیده را می‌خوانیم که هیچ مأمن و پناهی ندارد و شب‌ها به خوابیدن روی چند صندلی کتابخانه فرهنگسرای اندیشه دلخوش است. یعنی تهران همین‌قدر زنان را از خود می‌رانَد؟
اتفاقاً تهران، به‌نسبت شهرهای دیگر ایران، امن‌ترین جا برای زن‌هاست، چون امکانات مناسبی دارد و در آن نگاه مردم به زنِ تنها بهتر است. در این داستان، راوی چون جایی نداشته در کتابخانه زندگی می‌کرده که این برای من وجه مثبتی داشت، چون وقتی تصمیم گرفته می‌شود کسی به‌مدت طولانی در کتابخانه نماند، سرگردانی‌ او شروع می‌شود. به هر حال آنجا فضایی حفاظت‌شده‌ بود و این وضعیت برای هر زن بی‌خانمانی بهتر از کنار خیابان و توی پارک خوابیدن است. وقتی این داستان را می‌نوشتم، قصد نداشتم تهران محور اصلی قرار بگیرد، ولی عملاً بعد از پایان کتاب می‌بینیم که یک تهرانگردی داریم و این شخصیت در طول داستان به جاهای مختلف شهر مثل سینما، تئاتر، بانک، آرایشگاه، جلسات فرهنگی، مسافرخانه و گرمابه می‌رود و در این مکان‌ها با آدم‌های مختلف مواجه می‌شود.


جایی به نقل از آقای چهل‌تن خوانده بودم که داستان‌های ایرانی عموماً در آپارتمان می‌گذرند و زندگی روایت‌شده در این داستان‌ها دروغین است. در این آپارتمان‌ها کسی کنار پنجره نمی‌رود که به خیابان نگاه کند، انگار نه شهر و خیابانی هست و نه همسایه‌ای (نقل به مضمون). درست برخلاف داستان‌های شما. اینجا شهر و خیابان هست و خیلی هم زنده است.

ادبیات داستانی در50سال اخیر تغییرات زیادی داشته‌است. زمانی در ایران ادبیات روستا داشتیم، یعنی نویسندگانی بودند که درباره روابط در روستاها می‌نوشتند. راجع‌به روابط ارباب و رعیت یا مسائل مربوط به آب و زراعت. پس از انقلاب، طی 40سال اخیر، به‌تدریج نقش روستا در ادبیات کمرنگ می‌شود، چون تعداد روستاها کمتر شده و نویسندگان جوان نیز درباره این حوزه شناخت یا علاقه ندارند.


درست است. وقتی مجموعه‌داستان «زنی با زنبیل» هم چاپ شد یکی دونفر از بچه‌های جوان در جلسه‌ای گفتند که این داستان‌ها خیلی قدیمی و مثلاً مال 60، 70سال پیش هستند. درصورتی که اینها داستان‌های تهران امروزند که در کوچه‌پس‌‌کوچه‌ها و محلات فقیر و حاشیه‌ای شکل می‌گیرند.
بله. دلیل اینکه فکر می‌کنیم خیلی قدیمی‌اند این است که نسبت به جامعه امروز خودمان شناخت نداریم. اگر در تهران مترو سوار شوید و به جنوب شهر بروید، به جایی می‌رسید که گوسفند و مرغ و خروس هم در خانه‌ها نگه می‌دارند. برج‌ها را در شمال شهر می‌بینید، ولی آدم‌هایی را که در جنوب تهران زندگی می‌کنند، نمی‌بینید؛ آنها گاهی فقط یک مرحله بالاتر از زاغه‌نشینی هستند.


در واقع، در تهران با تنوع فرهنگ‌ و شیوه زندگی روبه‌رو هستیم...
بله. ویژگی‌ای که به تهران سرزندگی می‌دهد این است که ما اشرافیت قدیمی قاجار، اشرافیت تازه‌به‌دوران‌رسیده نوکیسه، زندگی کارمندی و دانشجویی و همینطور حاشیه‌نشینی را در آن می‌بینیم. این تنوع شهری در تهران بزرگ زیاد است و می‌تواند دستمایه نویسنده علاقه‌مند و کنجکاو قرار گیرد.


خانم آقایی، وضعیت کتابخانه‌های شهر به‌نظرتان چطور است؟
اول اینکه ما کتابخانه عمومی کم داریم و دوم اینکه تمام کتابخانه‌هایی که مثلاً در اطراف محل زندگی من در غرب تهران هستند از نظر کتابِ خوب فقیرند. ما یک گزینش در وزارت ارشاد برای گرفتن مجوز چاپ داریم و به‌نظر می‌رسد برای آمدن کتاب به کتابخانه‌های عمومی هم گزینش‌هایی در کار است. کتابخانه‌ها کتاب‌هایی دارند که اگر آنها را مجانی هم به شما بدهند، قبول نمی‌کنید، چون قابل خواندن نیستند. تنها کتابخانه‌ای که عضو آن بوده‌ام کتابخانه حسینیه ارشاد است که هم از نظر کتاب‌های ادبی و فرهنگی خیلی خوب است و هم دسترسی‌ مناسبی دارد. در این کتابخانه اعضا کتاب‌های مورد علاقه‌شان را درخواست می‌دهند و تهیه می‌شود و در اختیارشان قرار می‌گیرد. مجموعه‌ای از هزاران جلد کتاب بی‌نظیر دارد، به‌ویژه در بخش ادبیات. این الگو اگر به کتابخانه‌های دیگر تعمیم پیدا کند، خوب است. الان کتابخانه‌های محلی برای دانش‌آموزان قرائتخانه شده‌اند. من و دوستانم آمادگی داریم بهترین کتاب‌هایمان را به کتابخانه‌ها تقدیم کنیم، ولی وقتی می‌بینید گزینشی عمل می‌کنند، رغبت نمی‌کنید.


تهران امروز را چطور می‌بینید؟
تهران شهرِ شادی‌ممنوع است. فضاهای شادمانی و فضاهای تخلیه روحی و روانی خیلی کم دارد. مردم در آپارتمان‌های کوچک دارند می‌پوسند. اجرای موسیقی حرفه‌ای و آماتور در پارک‌ها و ایستگاه‌های مترو، که در همه دنیا هست، اینجا مجاز نیست. مسابقات آماتوری ورزشی در گروه‌های سنی مختلف به‌ندرت برگزار می‌شود. فقط فست‌فود و خورد‌و‌خوراک دایر است. اگر بخواهی از تهران فرار کنی و بروی توی روستا زندگی کنی، برای دسترسی به ‌مراکز درمانی و امور فرهنگی باز مجبوری بیایی تهران. من به‌عنوان بازنشسته ترجیح می‌دهم از تهران دور شوم، ولی مسئله دارو و درمان مانع می‌شود. از آن طرف، اسم بیشتر روستاها را برای اینکه شامل حمایت‌های روستایی نشوند، گذاشته‌اند شهر و از دهاتی‌هایی که نان شب ندارند، برای اینکه بچه‌شان می‌رود مدرسه ماهی 50هزار تومان شهریه می‌گیرند، در‌حالی‌که در قانون اساسی ما آموزش و پرورش رایگان است.

این خبر را به اشتراک بگذارید