
مردم ایران درباره آمریکا چطور فکر میکنند؟
آمریکایی که بود آمریکایی که هست
گپوگفت با چندایرانی مقیم آمریکا درباره تصوراتشان از این کشور

سمیرا مصطفینژاد
لمس واقعیت چیزی دور از دست وکشوری، شخصیتی یا فرهنگی از نظر ابعاد جغرافیایی دورافتاده، زمان میطلبد؛ بهویژه اگر نخستینبار نامش را در کودکی شنیده باشی. سالها زمان میبرد تا برایت موضوعیت پیدا کند، بعد سالهای دیگری را باید صرف کنی تا در میان تعریفها و تکذیبهایی که از اطرافیان میشنوی، حقیقتی دستنخورده و عقلانیتر را برای خودت استخراج کنی، چون دور است و غیرقابل تجربه؛ درست مثل آمریکا که برای کودکان دهه 60تنها یک نام بود و بعد تبدیل شد به جایی که خیلیها به آنجا مهاجرت کردند، درحالیکه بچهها همچنان در مدرسه علیه آن شعار میدادند. آمریکا حالا در ذهنمان تبدیل شده به چندخط تعریف شفافتر؛ قارهای وسیع که 5/16درصد از وسعت خشکیهای زمین را دراختیار دارد، با 50 ایالت قد و نیمقد که در هریک از آنها جمعیتی ایرانی هم ساکن هستند؛ قارهای وسیع که شهر به شهر یکایالتش با هم متفاوتند. ایالت به ایالت که دیگر جای خود دارد؛ از بافت گیاهی و شرایط اقلیمیشان گرفته تا فرهنگ و سیاست و قوانین. از اینرو وقتی از ایرانیهایی که در آنجا سکونت دارند یا به آنجا سفر کردهاند، میپرسی که تصورشان قبل و بعد از سفر به آمریکا یا سکونت در آن چه بوده و هست، متناسب با نوع شهری که در آن حضور دارند دیدگاههایی متفاوت ارائه میدهند، اما حقیقتی یکسان را میتوان در میان گفتههای تمامی آنها لمس کرد.
جایی مثل نیویورک
محمد ماهر: قبل از مهاجرت به آمریکا تصورم از این کشور همانی بود که از فیلمها گرفته بودم؛ جایی مثل نیویورک، شلوغ، پررفتوآمد، با خیابانهایی پر از آدم و اتوبوس و مغازه یا جایی مثل کالیفرنیا در کنار اقیانوس که وقتی از کار به خانه برمیگردی، لب ساحل استراحت میکنی. وقتی ساکن شهر «آستین» شدم، هیچچیز با تصوراتم همخوانی نداشت. اینجا در خیابانهایش آدم نمیبینی، به محض خروج از خانه، وارد تعدادی اتوبان غولپیکر میشوی و بهجای آدم، خودرو میبینی. در اغلب موارد موفق به پیداکردن شغلی متناسب با رشته تحصیلیات نمیشوی و در نهایت هم وارد چرخهای از کار میشوی که باید روزی 16ساعت کار کنی و دیگر وقتی برای خودت نمیماند. اینجا اگر کسی کمتر از 15ساعت کار کند تنبل بهنظر میآید و این روند، فرد را به یک برده تبدیل میکند. مذهبی بودن شدید آمریکاییها، نکته متناقض دیگری است که با آن مواجه شدم. آنچه با تصوراتم همخوانی داشت این بود که دراینجا رویاهای مادی زود محقق میشوند.
شهرهای روستایی
سریر رحیمی: تصور امروزم از آمریکا با توجه به اینکه در چندشهر آن زندگیکردهام، متفاوت از تصور قبلیام نیست؛ آدمهایی شبیه به روبات وکاملا جدی . کسی با کسی شوخی ندارد. آنچه با تصوراتم متفاوت بود، شکل شهرها بود. انتظار داشتم ساختمانهایی بلندتر ببینم. شهرهای آمریکایی که من دیدهام، شبیه به روستا هستند با ساختمانهایی کوتاه و یکطبقه. این تنها اتفاقی است که با تصوراتم مغایر بود.
معضل بیآدمی
ستاره ثروت: از آنجا که هرگز به ترک ایران فکر نمیکردم، ذهنیت خاصی از آمریکا نداشتم و کل تصورم از آن فیلمهایی بود که دیده بودم؛ جایی شلوغ با برجهای بلند و آدمهایی کمی خشن. اما وقتی قرار بر زندگی در آمریکا شد، این ذهنیت در من ایجاد شد که این کشور، مکانی کاملا آزاد است که در آن هرکاری بخواهی میتوانی انجام دهی و بهسرعت پولدار میشوی و این به من حس قدرت میداد. اما وقتی وارد هیوستون شدم، همهچیز متفاوت بود؛ شهری آرام و بزرگ و خلوت. اینکه اینجا هیچ آدمی در خیابان نمیبینی برایت یک معضل میشود. تا چشم کار میکند اتومبیل است و فروشگاه. شاید خیلیها فکر کنند آمدن به آمریکا یعنی رهایی، اما وقتی وارد این کشور میشوی، میبینی اینجا زندانی بزرگتر است که آزادیات در آن میشود لحظهای که سوار هواپیما میشوی تا به ایران بازگردی.
بخواهی، میتوانی
رامین شریفی: روز اولی که وارد آمریکا شدم کاملا شوکه بودم. تصویری که تا قبل از ورود به آمریکا در ذهن داشتم را بعدها در مرکز شهر شیکاگو دیدم. اما همهجای آمریکا شیکاگو نیست. آنچه در بدو ورود با آن مواجه شدم، شهری بود مسطح، بدون هیچ برج و بارویی، با خانههای 2یا 3طبقه و خیابانهای خلوت و بدون عابر. دلیل انتخاب شهر هیوستون برای سکونت، هدفم برای یافتن کاری مرتبط با رشته تحصیلیام(مهندسی نفت) بود و فکر میکردم سابقه کاریای که در ایران داشتم، موقعیت شغلی مشابه با ایران را برایم فراهم میکند که البته اشتباه میکردم و علاوه بر این، باوجود سالها خواندن و تمرین زبان، تازه فهمیدم زبانم بهشدت ضعیف است و نیازمند تمرین بیشتر. تصویر ذهنی متفاوت دیگری که از این کشور داشتم، فرهنگ و دیدگاه مذهبی آمریکاییها بود؛ برخلاف تصورم آنها انسانهایی بهشدت معتقد و تا حدیمذهبی هستند که این موضوع را نه در ظاهر آنها بلکه در سبک کار و زندگیشان میتوان دید. آنچه از تصوراتم درباره آمریکا درست از آب درآمد این بود که «اگر بخواهی میتوانی»، زیرا تمام امکانات دولتی و خصوصی برای ادامه تحصیل، گرفتن مدارک فنی، کارآفرینی و شروع کسبوکارهای کوچک و بزرگ فراهم است.
* تصور امروزم از آمریکا با توجه به اینکه در چندشهر آن زندگیکردهام متفاوت از تصور قبلیام نیست؛ آدمهایی شبیه به روبات و کاملا جدی. کسی با کسی شوخی ندارد. آنچه با تصوراتم متفاوت بود، شکل شهرها بود.