11 سپتامبر از فضا چگونه به نظر میرسد؟
روزی که دنیا تغییر کرد
نامه تنها آمریکاییای که 11سپتامبر 2001روی کره زمین نبود
سمیرا مصطفینژاد
17سال پیش در همین روز اتفاق افتاد؛ روزی انسان های بسیاری از 90ملیت مختلف جانشان را از دست دادند؛ 246نفر سرنشین هواپیماهای ربوده شده بودند، 2602نفر ساکنان و کارمندان برجهای تجارت جهانی، 125نفر کارمند پنتاگون و 343نفر مأموران آتشنشانی و پلیس نیویورک. درحالیکه همه آمریکاییها، بهتزده و اندوهگین از تلویزیون یا در محل وقوع حادثه شاهد این فاجعه انسانی بودند، تنها یک آمریکایی- فضانورد اکنون بازنشسته- فرانک کولبرتسون، از ارتفاع بیش از 400کیلومتری به زمین چشم دوختهبود و به این میاندیشید که در این نقطه دورافتاده از جهان، چه کاری از او برمیآید. کولبرتسون در سال2001 بهمدت 4ماه فرماندهی ایستگاه فضایی بینالمللی را بهعهده داشت و دوران خدمتش همزمان بود با حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و ساختمان پنتاگون.
او که اکنون ریاست گروه سیستمهای فضایی را در شرکت نورثروپ گرومن بهعهده دارد، ساعاتی پس از آغاز حملات 11سپتامبر، سعی کرد با نوشتن نامهای هممیهنانش را از حس و حال تنها آمریکاییای که روی زمین حضور نداشت آگاه کند. این خلاصهای از آن نامه است:
12سپتامبر 2001، 19ساعت و 34دقیقه پس از حمله
در طول یک ماهی که اینجا هستم، درباره ویژگیهای این ماموریت چیز زیادی ننوشتهام، به دو دلیل؛ اول اینکه حضور در فضا فرصت زیادی برای انجام کارهایی مانند نوشتن به شما نمیدهد و دوم اینکه چندان از درمیان گذاشتن احساسات و افکاری که با خانواده و دوستانم به اشتراک میگذارم با کل جهان، احساس راحتی ندارم.
خب، واضح است امروز دنیا تغییر کرد. هرچه بگویم یا هرچه انجام دهم در مقایسه با اهمیت آنچه امروز برای کشورم رخ داد بیارزش است. امروز که آمریکا مورد حمله قرار گرفت، توسط...چهکسی؟ «تروریستها» فکر کنم، این همه آنچیزی است که میدانیم. سخت است بفهمیم که ترس و خشممان را باید به سمت چهکسی نشانه بگیریم...
امروز صبح چند ماموریتی که بهعهده داشتم را به پایان رساندم؛ سختترینش انجام آزمایش فیزیکی از سرنشینان ایستگاه فضایی بود. در مکالمه خصوصیای که پس از انجام تستها با پزشکمان در زمین داشتم، او به من گفت که همه آنها روز بسیار بدی را در زمین سپری کردهاند. من روحم هم از ماجرا خبر نداشت... .
او وضعیت را به بهترین شکلی که میتوانست برایم توضیح داد. من ابتدا مبهوت بودم، سپس وحشتزده. نخستین فکری که به ذهنم رسید این بود که مکالمه ما واقعی نیست و هنوز درحال گوش دادن به یکی از نوارهای تام کلنسی (رمان نویس آمریکایی) هستم. وقوع چنین رویدادی در چنین ابعادی در کشور غیرممکن بهنظر میآمد. حتی نمیتوانستم جزئیات را متصور شوم؛حتی زمانی که پخش اخبار درباره ابعاد تخریب آغاز شد.
«ولادمیر» به آرامی کنارم آمد، متوجه شدهبود بحث درباره موضوعی بسیار جدی است. به میشایل هم اشاره کردم تا به آنجا بیاید. آنها نیز بهتزده و شوکه شدند. پس از پایان گفتوگو با زمین، تلاش کردم تا برای ولادمیر و میشایل به بهترین شکل ممکن ابعاد این فاجعه وحشتآور را شرح دهم. آنها کاملا متوجه شدند و بسیار همدردی کردند.
روی رایانه به نقشه زمین نگاه کردم تا ببینم بالای کدام نقطه از زمین هستیم و متوجه شدم درحال نزدیک شدن به جنوب شرق کانادا هستیم و تا چند دقیقه بعد به بالای نیوانگلند خواهیم رسید. درون ایستگاه چرخی زدم تا پنجرهای پیدا کنم که میتوانستم بهترین چشمانداز را از نیویورک ببینم و نزدیکترین دوربینی که در دسترسم بود را برداشتم، یک دوربین تصویربرداری بود و من داشتم از پنجره کابین میشایل به سمت جنوب نگاه میکردم.
بهنظر میآمد دود روی ستونی که از جنوب شهر سر به فلک میکشید، شکوفه کردهاست. پس از خواندن چند مطلب خبریای که به دستمان رسیدهبود، متوجه شدیم درست همزمان با فروریختن برج دوم درحال نگاه کردن به شهر هستیم. چقدر ترسناک... من دوربین را روی سرتاسر سواحل شرقی تا جنوبی چرخاندم تا ببینم جای دیگری از واشنگتن دود دیده میشود یا نه، اما هیچچیز مشخص نبود.
فکر کردن به کار، پس از همه این اتفاقها، خیلی سخت بود، اگرچه مقداری کار باقیمانده بود اما در دور بعدی که از بالای آمریکا عبور کردیم، همه ما 3نفر یک یا 2دوربین بهدست گرفتهبودیم و تلاش میکردیم از نیویورک یا واشنگتن عکسبرداری کنیم. واشنگتن را غباری پوشانده بود که هیچ منبع مشخصی نداشت. همهچیز از فاصله بیش از 400کیلومتری خوب بهنظر میرسید. نمیتوانستم صحنههای دردناک و تراژدیک روی زمین را تصور کنم. جدا از ضربههای عاطفی ناشی از حمله به آمریکا و کشته شدن هزاران نفر از شهروندان و دوستانمان، غمانگیزترین حسی که داشتم، حس انزوا بود.
روز بعد
فکر کنم خستگی و فشار روانی حسابی از پا درم آوردهاست. نمیتوانم بیدار بمانم و به نوشتن ادامه دهم. امروز هم خیلی سخت گذشت اما اطلاعات بیشتری دستگیرمان شد و علاوه بر این توانستیم مستقیم با مدیرعامل، «روی استس»، صحبت کنیم. او به ما اطمینان داد که تیمهای زمینی بهکار خود ادامه خواهند داد و ما در امنیت هستیم و ماموریت ایستگاه نیز در امان است. اینها هرگز برای من مسئله نبودند، همه این آدمها را میشناختم! تیمهای روی زمین بهشدت از ما پشتیبانی میکردند، بهخوبی از ضربهای که اخبار به ما میزد آگاه بودند و تلاش کردند تا جایی که میتوانند به ما کمک کنند. گروهی از اعضای ارشد سازمان، اطلاعات تکمیلی درباره آنچه در حال وقوع بود و آنچه دولت و ناسا انجام میداد در اختیارمان قرار دادند که بسیار مؤثر بود.
من افراد زیادی را در واشنگتن میشناختم؛ افرادی که ممکن بود از نیویورک یا واشنگتن به مقصدی دیگر پرواز کنند. خلبانهای زیادی میشناختم، از اینرو مطمئن بودم در روزهای آینده دستکم چند خبر بد دریافت خواهم کرد. نخستین آن را امروز گرفتم، وقتی شنیدم که خلبان جت امریکن ایرلاینز که با پنتاگون برخورد کرده بود، «چیک برلینگیم» بودهاست؛ همکلاسی قدیمیام. با چیک در سال اول تحصیل در نیروی دریایی همکلاس بودم و کلاسهای زیادی با هم داشتیم. نمیتوانم تصور کنم چه بر او گذشتهاست و اکنون میشنوم که او احتمالا با ممانعت از برخورد هواپیمایش با کاخ سفید، کاری بزرگتر از حد تصور ما انجام دادهاست. چه خسران وحشتناکی، اما مطمئنم چیک تا انتها شجاعانه پرواز کردهاست؛ و اشکها در فضا هرگز مثل زمین جاری نمیشوند...
توضیح دادن اینکه تنها آمریکایی هستی که در زمان چنین فاجعهای روی زمین نیست، خیلی سخت است. حس اینکه اکنون باید آنجا در کنار شما میبودم و در کنار شما با این فاجعه مواجه میشدم و به شکلی کمک میکردم، غمانگیز است. میدانم که در آستانه یا فراتر از یکگذار تأسفبار در تاریخ جهان هستیم. پس از 11سپتامبر 2001، خیلی چیزها مثل سابق نخواهد بود. نهتنها برای هزاران هزار نفر از انسانهایی که مستقیم تحتتأثیر این اقدام فاجعهبار تروریستی قرار گرفتند بلکه احتمالا برای همه ما. احساس ما نسبت به دهها موضوع متفاوت خواهد شد؛ ازجمله اکتشافات فضایی، متأسفانه.
دیدن زبانه کشیدن دود از میان زخمهای کشورت از این چشمانداز خارقالعاده، دردناک است. دوگانگی حضور در فضاپیمایی که برای بهبود حیات روی زمین وقف شده و تماشای نابودی حیات روی زمین توسط چنان اقدام وحشتناک و عامدانهای، برای هرکسی تکاندهنده است. دانستن اینکه همهچیز وقتی به زمین بازمیگردیم به نسبت زمانی که آن را ترک کردیم، متفاوت خواهد بود، کمی نگرانکننده است. من به کشور و دولتمان ایمان دارم و میدانم هرآنچه در توان دارند برای دفاع از خود و شهروندانشان انجام میدهند و عدالت را درباره آنچه رخ داده اجرا خواهند کرد. مطمئنم مسئولان ناسا تمام تلاششان را میکنند تا ما در نهایت امنیت به ماموریتمان در ایستگاه فضایی ادامه دهیم و در وقت مقرر به زمین بازگردیم؛ و دلتنگ همه شما هستم. نمیتوانم حضوری در کنارتان باشم و راه زیادی تا پایان ماموریتمان باقیماندهاست اما مطمئن باشید دلم با شماست و دعایتان میکنم.
زندگی همچنان ادامه دارد؛ حتی در فضا. اینجاییم تا بمانیم... .
فرانک