
جدال در مترو

فرزام شیرزادی/ نویسنده و روزنامهنگار
سر ظهر است. ساعت12ونیم. نه یک دقیقه این طرفتر و نه یک دقیقه آنطرفتر. تو مترو هستیم. من و چند نفر دیگر که زیادیم ایستادهایم. بوی کولر با چند بوی دیگر قاطی شده و مشامها را پر کرده است. جمعیت تنگ هم، پهلو به پهلو ایستادهاند. آنقدر کیپ هستیم که برگشتن و چرخیدن دشوار است. صدای فروشندهای از چند متر آنطرفتر میآید. میگوید: «سه تا آدامس دو هزار تومن، 5تا جوراب 10تومن، 8 تا15تومن.»
فقط صدا را میشنویم و نمیتوانیم گردن کج کنیم و چهرهاش را ببینیم. مردی که چسبیده به پهلوی چپ من و شانهاش را چسبانده زیر بغلم، تقلا میکند دست کند توی جیبش. بهزور چند اسکناس مچاله درمیآورد. او هم نمیتواند برگردد. صدا میزند: «آهای جورابی.» جورابی بیمعطلی جواب میدهد: «چند تا میخوای، پنجتایی، هشتتایی، آدامس، تیغ، سوت، لواشک؟»
روی نوک پنجه پا بلند میشوم. فقط صدا میشنوم. نه از جورابی خبری هست و نه از آدامسی. در واگن باز میشود. یک عده میریزند بیرون و چند نفر که تعدادشان از آنهایی که بیرون رفتهاند کمتر است میآیند تو. سر میچرخانم تا جورابی را ببینم. خودش را رسانده کنار من و متقاضی جوراب. دارند با هم معامله میکنند که یک نفر فحش میدهد. از آن فحشهای زشت. فحشخور هم فحش میدهد.
بعد میگوید: «شعور نداری هل میدی عمله؟»
- عمله هیکلته مرتیکه خرس.
خرس و عمله دست به یقه میشوند. کسی جدا نمیکند.
یک نفر دیگر هم که ربطی به آنها و دعوا ندارد، فحش میدهد؛ فحشهای او خیلی زشت نیست. جورابی پیله میکند به من: «پنج تا بخر.»
- نمیخوام.
- بخر. نخ درجه یکه.
- نه. دارم.
- بخر مهندس.
- تازه خریدم.
- پنیر که نیست خراب بشه. بخر.
- پول ندارم. کارت عابربانک.
خرس و عمله از نفس افتادهاند. یکی گوش آن یکی را گاز گرفته. دوباره شاخ و شانه میکشند برای هم. 2 نفر بیرغبت و بیهیجان جدایشان میکنند. دوباره فحش میدهند به هم.
میخواهم پیاده شوم. جورابی دستبردار نیست. میگویم: «پول نقد همراهم نیست.»
5 تا جوراب میچپاند زیر بغلم. یک دستگاه کارتخوان از لای جورابهای تلنبار شده تو کیسه پلاستیکیاش درمیآورد: «کارتت رو بده. رمزت چیه؟»