«توفیقِ» نیم قرن طنازی مکتوب برایمردم ایران
پایصحبتهایحسنتوفیق به انگیزه برگزاری بزرگداشتشدرکتابخانهملی
حمیدرضا محمدی/روزنامهنگار
هنوز روحیه طنز 60 -50 سال پیشش را دارد. هنوز هم وقتی صحبت میکند، میشود فهمید کسی که روبهرویت نشسته، 13سال(1337تا توقیف در تیر 1350) صاحب امتیاز و 28سال (از اردیبهشت 1322تا توقیف) کاریکاتوریست روی جلد مجله «توفیق» بوده است. «حسن توفیق» که متولد 11اسفند 1304است، همسرش را که عاشقانه دوستش داشت، همین چندماه پیش از دست داد و حالا در تنهایی، روزهای 92سالگی را سپری میکند.
هرچند همان حسن آقای توفیق است ولی به سبب کبر سن، بسیاری از خاطرات روزهای توفیق را در خاطر ندارد اما با همان طنازی مسبوق به سابقهاش میگوید: «هرروز صبح که جلو آینه میروم تا ریشم را بتراشم، میگویم انگار من این آدم را قبلا جایی دیدهام!» تا به حال با جایی گفتوگو نکرده و تمایلی هم به گفتوگو نداشته و اگر لطف غلامرضا کیانی رشید ـکه خودِ او سالها در توفیق فعالیت کردهـ نبود، این دیدار ممکن و میسر نمیشد که شاید نخستین گفتوگوی مطبوعاتیاش شد. شاید بزرگداشت او و 50سال طنز مطبوعاتی ایران، سر ذوقش آورده بود. برنامهای که قرار است امروز (دوشنبه 29مرداد) ساعت 17در تالار حکمت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران با سخنرانی کامبیز درمبخش، احمد عربانی، احمد مسجدجامعی، هادی خانیکی، سیدفرید قاسمی، غلامرضا کیانی رشید و هادی حیدری برپا شود.
«توفیق» از سال 1302تا 1350منتشر شد. حسین توفیق راهش انداخت و بعد به محمدعلی توفیق رسید. او هم میراثی برای فرزندانش برجای گذاشت: «من صاحب امتیاز، یکی از برادرانم حسین، سردبیر و برادر دیگرم عباس، رئیس هیأت تحریریه بود. این نشریه بسیار مورد استقبال قرار گرفت و البته ما هم برایش بسیار جان کندیم. اصلا انتشار چنین مجلهای با امکانات کمِ آن زمان، واقعا سخت بود.»
با اینکه ساعت کار مجله شنبه تا چهارشنبه از ساعت 4تا 9عصر بود اما خودش میگوید روزی 17ساعت در دفتر مجله کار میکرده و حتی پیش میآمده که «از این آفتاب به آن آفتاب» بر کار توفیق نظارت میکرده است: «من در زندگی نه تفریحات سالم کردم و نه تفریحات ناسالم. در همه زندگیام سیگار نکشیدم، تریاک مصرف نکردم، مشروبات الکلی نخوردم و قمار نکردم. وقتی جوان بودم در جمعی وارد شدم که اکثریتشان نویسندگان و فکاهینویسان بودند، من نه چیزی میکشیدم و نه چیزی میخوردم. آنها اما چون اهل مشروب و تریاک بودند، دلشان میخواست من هم مثل آنها مصرف کنم و به من تشر میزدند که تو چون هنرمند هستی، هنرمند نمیتواند جز این چیزها باشد ولی من هنرمند بودم و اهل هیچچیز نبودم.»
اما توفیق ضمائم بسیاری داشت ازجمله کارت تبریک، آلبوم، کتاب جیبی، سالنامه و چیزهای دیگر که در این میان، بعضیهایشان واقعا از عقل سلیم به دور بود اما توفیق عملیاش کرد: «یک نمونه از آن کارهای عجیب و غریب این بود که ما در یکی از شمارهها نوشتیم آنقدر این شماره فکاهی و خندهدار است که هرکس بگیرد و بخواند بند تنبانش پاره میشود. به همینخاطر همراه با آن شماره، یک بند تنبان هم ضمیمه به خواننده دادیم. اما بند تنبان به اندازه تیراژ توفیق -که بالا هم بود- هرچه گشتیم در تهران وجود نداشت. بالاخره یکی از کارگاههای بند تنبانسازی را پیدا کردیم و بهکار انداختیم تا تعدادی که میخواهیم تهیه شد. این خاطره را همین چند روز پیش در جمعی که نسبتا جوان بودند، مطرح کردم و همه آنقدر خندیدند که غش کردند و روی زمین افتادند. یا مثلا در بعضی شمارههای ویژه مثلا اول هر ماه، اول هر فصل یا نوروز که صفحات بیشتر بود، ضمایمی اختصاص میدادیم. مثلا یک بار عینک مجانی دادیم که عکس هنرپیشهها را برجسته نشان میداد. از این کارهای عجیب و غریب زیاد کردیم.»
وقتی از او درباره تیراژ توفیق سؤال میکنم، عدد مشخصی به یادش نمیآید و البته تیراژ اصلی را نه نسخههای کاغذی که تعداد خوانندگان میداند: «تیراژ توفیق آنقدر زیاد بود که تیراژ اطلاعات و کیهان در مقابل آن هیچ بود. اما تیراژ واقعی آن نیست که چقدر چاپ میشود، بلکه آن است که هر شماره چند خواننده دارد و برگشتی هم ندارد. درباره توفیق آمار گرفتیم و دیدیم که هرکس میخرید و میخواند، آن را به دوستان و خانوادهاش هم میداد و دست بهدست میگشت و فهمیدیم که توفیق خواننده بسیار زیادی دارد. مردم به توفیق نامه مینوشتند و حتی شخصیتها هم با آن مکاتبه داشتند.»
توفیق اما پشت جلدش همیشه عبارت «بعد از فروش پس گرفته میشود» را داشت. او درباره آن میگوید: «این کار برای تبلیغ کار خودمان بود. البته جمعیتی هم نمیآمد چون برایشان صرف نمیکرد ولی بعضیها هم برای خنده و شوخی میآمدند و پس میدادند و ما هم پس میگرفتیم» و البته شعار «همشهری! شب جمعه دو کار یادت نره: دوم خریدن مجله توفیق!» را هم داشت که شهره عام و خاص شده بود: «در جلساتی که داشتیم برای تبلیغ توفیق این شعار را انتخاب کردیم. چون منظور از کار اول که هرکس برداشت خودش را داشت و در درجه دوم اهمیت هم توفیق را میخواستیم نشان دهیم» و جالب آنکه بر مزار حسین توفیق -که 9فروردین 1396در 88سالگی درگذشت - هم، همین عبارت حک شده است.
مجلهای که دفترش در «خیابان استانبول، شماره 128» بود حالا تبدل به پاساژ حافظ شده اما از «چاپ رنگین، باغ سپهسالار» که چاپخانهاش بود، جز مخروبهای چیزی باقی نمانده است. مجله در 16صفحه، سهشنبهها منتشر میشد اما برای پنجشنبه تاریخ میخورد و آن اواخر، قیمتش به 10ریال رسیده بود؛ نشریهای آکنده از طنز سیاسی که دست آخر، گرفتار دام توقیف شد؛ نشریهای که به شکل حزب اداره میشد و هم مرامنامه و هم سوگندنامه داشت و هرکس میخواست در آن مشغول شود، باید آن را امضا میکرد.»
حسن توفیق در دانشگاه تهران حقوق قضایی خوانده، اما جز این، وکیل دادگستری نیز بوده و خودش هم مسلک و مرام منحصر به فردی داشته است: «میگویند مردهشور وقتی مرده را میشوید به بهشت و جهنم کاری ندارد. وکیل هم همینطور است. حقالوکالهاش را میگیرد چه موکلش حاکم شود و چه محکوم. اما من قرارداد میبستم که اگر موکلم حاکم شود، پول میگیرم.»
اهالی توفیق البته حزبی تاسیس کردند که «خَران» نام داشت و آنطور که خودش میگوید، خیلیها به عضویتش درآمدند: «هرکس میخواست عضو شود، باید در تقاضانامه خود، با سند و مدرک، خریت خود را ثابت میکرد و اگر صلاحیت خریت او در کمیته خربگیری معلوم میشد، عضو میشد. خودِ من هم، دو صفحه شعر نوشتم و ثابت کردم تا کارت عضویتم صادر شد. جالب آنکه مثلا رئیس گمرک خرمشهر میگفت من خر بودم که 20سال کار کردم و یک ریال رشوه نگرفتم ولی سربازی که زیر دستم کار میکرد، 6ماهه میلیونر شد. رنگ کارت هم سبززنگ بود چون حزب خران با کاه و یونجه و سبزی کار داشت.» او به خاطرهای جالب هم اشاره میکند و این نتیجه را میگیرد که در آن زمان، از هر سه نفر، یک نفر عضو حزب خران بوده است: «روزی در اتوبوس بودم. صندلی جلو من دو نفر نشسته بودند و درباره حزب خران صحبت میکردند و میگفتند مگر اصلا چنین حزبی وجود دارد. وقتی خواستم پیاده شوم صدایشان زدم و گفتم حزب خران صحیح است و من یکی از اعضای آن هستم. کارتم را نشان دادم و پیاده شدم. آنها مات شده بودند و فهمیدم در فکر فرو رفتند.»