• دو شنبه 8 بهمن 1403
  • الإثْنَيْن 27 رجب 1446
  • 2025 Jan 27
شنبه 27 مرداد 1397
کد مطلب : 27440
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/7VXr
+
-

مرثیه‌ آقای بازیگر برای دریا

مهدیا گل‌محمدی  | روزنامه‌نگار

 اسکله چوبی بود. سست مثل چهار‌پایه زهوار دررفته مدرسه  که زیر پای هیچ آدم و ریسه‌ای در روز‌های میانه بهمن‌ماه تاب نمی‌آورد و از بس تق و لق بود از بالایش به پایین سکندری می‌خوردیم. خانه ما درست جایی میان مرز کویر و دریا بود. آقای بازیگر، همسایه‌ پیرمان هر روز صبح مثل نجار سر کوچه یک مشت میخ در دهانش می‌ریخت و برای تعمیر اسکله با چکش به جانش می‌افتاد. سال‌ها بود که دریا داشت پس می‌رفت و او به ازای هر سال از عمرش تکه چوب جدیدی به اسکله می‌افزود.

با آن پل میان خشکی و آب می‌خواست اهالی محل را با خود به تماشای دریا و نمایش مرثیه‌ایی برای یک دریا ببرد. در پرده اول از یکی از آن نمایش‌ها رو کرد به کویر و گفت: نگاه کنید شن‌های تمام کویر‌های زمین روزی شن‌های کف دریا بوده‌اند. بعد رو برگرداند سمت خانه‌ای که برای ایران‌خانم، همسرش ساخته بود و گفت: خانه ما که زیر شن‌ها دفن شده روزگاری لب آب بود. مردم چیپس و پفک‌هایشان را کف اسکله ریخته و راهی خانه‌هایشان شدند. چندی بعد آقای بازیگر نقش گاو را بازی کرد. بله گاو. مثل گاو آقا‌جواد سبیل‌مست، روی اسکله ماغ می‌کشید. چشمانش خیره مانده بود به جایی در دوردست و سرش را محکم به تیر‌های چوبی می‌کوبید. مردم فقط می‌خندیدند. یک‌بار هم یک کلبه‌ای ساخت و نمایشنامه‌ای را روی آب برایمان خواند. اسمش «خانه‌ای روی آب» بود. آقا جواد سبیل‌مست سرش را خاراند و گفت: همان گاوه بهتر بود‌ها، دست‌کم می‌خندیدیم. در نقش حاکم تهران قدیم که ظاهر شد، مأمور تأمیناتش پس از تفتیش کسبه بازار و رهگذر‌هایی که هیچ‌یک صدای تیر ضارب را نشنیده‌ بودند گفت:‌ جماعت خواب، اجتماع خواب‌زده، جامعه چرتی. آقا جواد سبیل‌مست حتی پیش از آن دیالوگ، روی صندلی خوابش برده بود و اگر صدای موج‌ها نبود می‌توانستی صدای خرناسش را بشنوی. غروب آن‌روز آسمان سرخ بود مثل خون دلمه بسته غازی که سرایدار، برای ناهار ایران‌خانم سرش را برید. آقای بازیگر با یک مشت میخی که در دهانش ریخته بود اسکله را تعمیر کرد و بدون هیچ دیالوگی برگشت و لب آب ایستاد.

داشت با چشمانی باز موج‌های کوچک را نگاه می‌کرد. حباب‌های موج پیش از آنکه به انگشت‌های پایش برسند پشیمان شده باز می‌گشتند. آن آخرین رد پای او روی شن‌های ساحل بود. چند روز بعد برای پیشگیری از احداث سد روی رودخانه‌ای که به دریا می‌ریخت، امضای نیمی از اهالی محل کافی بود اما هیچ‌کس برای امضای نامه نیامد. همه رفته بودند در مراسم تدفین آقای بازیگر شرکت کنند. بی‌حوصله شروع کردم به قدم زدن روی اسکله و شمردن تخته‌هایش. به تخته نود و چهارم که رسیدم امضای آقای بازیگر روی آن بود. نوشته بود: «با عشق تقدیم به ایران عزیزم.»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید