
سمبل اشرافیت؛ نشانهای از روزگار سپریشده
اتومبیل در فیلمهای مسعود کیمیایی چهجایگاهی دارد؟

سعید مروتی
در فصلی از «قیصر»(1348) جایی که قهرمان تازه به خانه برگشته و متوجه فاجعه شده (خواهر
خودکشی کرده و برادر کشته شده است) خاندایی خطاب به قیصر میگوید:
- خب داییجون کی برمیگردی آبادان سر کارت؟
تازه میخواستی ماشین بخری؟
این را قبلا فهمیدهایم که قیصر در آبادان کار میکرده و تاکید خاندایی براینکه قصد خرید ماشین داشته، اشارهای است به دستیابی به رفاه نسبی؛ رفاهی که یکی از نشانههایش در اواخر دهه 40، خریدن ماشین بود.
البته که قیصر هرگز به آبادان باز نمیگردد و ماشین هم نمیخرد. جواب او به خاندایی از دیالوگهای معروف تاریخ سینمای ایران است:
- من تو این دنیا دیگه کاری ندارم الا یه کار، یعنی سه کار. خودم یکییکیشونو میفرستم اون دنیا تا کامروا بشن و ملائکهها بادشون بزنن.
میدانیم که قیصر کار را تمام میکند و برادران آب منگل را به آن دنیا می فرستد. رویای خریدن ماشین هم به فراموشی سپرده میشود.
رولز رویس زیر بازارچه
در فیلم «رضا موتوری» (1349) اتومبیل بهمثابه سمبلی از اشرافیت بهکار گرفته میشود.رولز رویس سیاهی که متعلق به فرخ است بخشی از طبقه اجتماعی او را نمایندگی میکند.
وقتی رضا که قبلا برای سینماها فیلمبری میکرده و حالا به دزدی رویآورده با فرخ که نویسنده و روشنفکر است اشتباه گرفته میشود، اولین مواجهه قهرمان فیلم (که به شکلی هجوآلود دچار یک جابهجایی طبقاتی شده) با طبقهای که به اشتباه با آنها برخورده در همین اتومبیل گرانقیمت رخ میدهد؛ جایی که راننده و مباشر در جلو نشستهاند و رضا در صندلی عقب. شیشهای هم که میان آنهاست و رضا با بستن آن دیگر صدای راننده و مباشر را نمیشنود، بهنوعی بر فاصله میان مالک اتومبیل با راننده و مباشر اشاره دارد.
وقتی رضا متوجه میشود راننده بچه بازارچه نواب است به او میگوید برود سراغ استراحت چون خوش ندارد کس دیگری جایش رانندگی کند.
حالا او پشتفرمان اتومبیل نشسته و فرنگیس نامزد فرخ هم در کنارش. واکنش رضا نسبت به رولز رویس با ذوقزدگی همراه است: «لامصب ماشین نیست، کشتیه».
واکنش طبیعی و برخاسته از جایگاه طبقاتی رضا را وقتی فرنگیس از اتومبیل خارج میشود میبینیم. رضا با دیدن مسافران منتظر در کنار خیابان، با رولز رویس مسافرکشی میکند!
کیمیایی در صحنه ورود رولز رویس سیاه به زیر بازارچه دوربینش را در ارتفاع پایین و روبهروی اتومبیل قرار داده، طوری که هم حضور مسلط و مزاحم اتومبیل گرانقیمت در محله سنتی بهچشم بیاید و هم سقف درهم شکسته بازارچه قدیمی را ببینیم.اتومبیل در زیر بازارچه به وصلهای ناجور میماند؛ وصله ناجوری که رضا ناخواسته دچارش شده و البته او خیلی زود تصمیم میگیرد هم کتوشلوار اعیانیاش را عوض کند و هم جای رولز رویس، سراغ موتورش برود.
آتش زدن نماد سرمایهداری
در «مرسدس» (1377) شاهد پررنگترین حضور اتومبیل در فیلمهای کیمیایی هستیم. در تیتراژ، دوربین کیمیایی از مجموعهای از اتومبیلهای قدیمی اسقاط شده سان میبیند و این تصویر به مرسدسی گرانقیمت دیزاین میشود؛ گویی از گذشته به حال میآییم. مرسدسی که متعلق به پیرزنی اشرافی است و اسفندیار، فرصت یافته تا با آن سراغ رفقایش برود و 24ساعت را با آن خوش بگذراند. حضور مرسدس در زیربازارچه تداعیکننده فصل مشابهی در رضاموتوری است. با این تفاوت که اینبار کیمیایی تاکید فراوانی بر حرکت اتومبیل گرانقیمت در محلهای قدیمی میکند؛ اتومبیلی که سمبل اشرافیت است و برای اسفندیار و دوستانش بدبیاری به همراه دارد. در میانههای فیلم رستم پس از سوارشدن بر مرسدس که به تعقیب و گریزی میان او و اسفندیار و دوستانش منجر میشود، مقابل گاراژی میرود که داخلش پر از اتومبیلهای قدیمی و اسقاطی است؛ جایی که کیمیایی جمله قصارش را از زبان رستم بیان میکند؛ «به چیزی که دل نداره دل نبند. به این مرسدس هم دل نبند.»
در انتهای فیلم وقتی اسفندیار مرسدس گرانقیمت را به آتش میکشد در واقع این نشانه اشرافیت را با خشم طبقاتیاش شعلهور میکند. آتشزدن مرسدس رفتاری کاملا کیمیاییوار از قهرمان فیلم است که البته برای تماشاگر امروزی قابل درک بهنظر نمیرسد؛ تماشاگری که دوست ندارد این نشانه سرمایهداری به آتش کشیده شود و ترجیحش این است که مالک چنین ماشینی شود و با آن در خیابانها تاخت و تاز کند.
از راه رسیدن اتوبوسی زردرنگ و قدیمی که قهرمان فیلم را پس از آتشزدن مرسدس سوار میکند بازگشتی است به علایق فیلمساز به اتومبیلهای قدیمی. این اتوبوس زردرنگ را در همان سالهای تولید فیلم مرسدس در هیچ کدام از خیابانهای تهران نمیشد دید ولی در فیلمهای قدیمی آمریکایی مشابه آن را فراوان دیدهایم.
آتشزدن ماشین گرانقیمتی که بوی اشرافیت و سرمایهداری میدهد و سوارشدن بر اتوبوسی که گویی از دل روزگار سپری شده به استقبال قهرمان آمده ما را به تیتراژ ابتدایی فیلم پیوند میدهد. اینبار عبور دوربین از مقابل اتومبیلهای قدیمی با جمله قصار فیلمساز همراه است؛ «به چیزی که دل نداره دل نبند.»
شخصیت پردازی با انتخاب اتومبیل
ماجرای «سرب» (1367) در دهه20 میگذرد و کیمیایی انبوهی از اتومبیلهای قدیمی آن دوران را در فیلمش بهکار میگیرد؛ از اتومبیل آدم منفیهای فیلم (نرسی گرگیا و میرمحمد تجدد) تا اتومبیلی که دوستان میرزا برادر نوری در اختیار او میگذارند. فیلم، ادای دینی آشکار به سینمای کلاسیک آمریکاست و اتومبیلهایی هم که در سرب میبینیم قرار است فیلمهای دهههای40 و 50 میلادی را در ذهن تماشاگر تداعی کنند.
در «دندان مار» (1368)که داستان در زمان معاصر میگذرد هم کیمیایی سلیقه و علاقهاش به اتومبیلهای قدیمی را نمایان میکند. اتومبیل قدیمی سفید رنگی که احمد در اختیار دارد و در جایی رضا سوارش میشود تا فاطمه دختر بیپناه جنوبی را از حاشیه شهر به تهران بیاورد، نشانهای از روزگار سپری شده است.
در «گروهبان» (1369)هم کیمیایی به شکلی آگاهانه مجموعهای از اتومبیلهای قدیمی را گردهم میآورد تا حسی از گذشته را در فیلم متبلور سازد. چنانکه در شروع «ردپای گرگ»(1371) هم دوربین کیمیایی دور یک کادیلاک قدیمی بهحرکت در میآید تا تماشاگر را آماده ورود به جهان ملتهب فیلمش کند. این کادیلاک هم نشانهای از گذشته است و مقدمهای است تا به دربند دهه 50 برسیم؛ جایی که رضا، صادقخان، طلعت، آقا تهرانی و... دور هم جمع شدهاند تا عکسی به یادگار بگیرند. وقتی 20سال بعد رضا که سالها در حبس بوده به دربند بازمیگردد باز هم کیمیایی اتومبیلی قدیمی را در قاب قرار میدهد. در تهرانی که سیمایش متحول شده، این اتومبیلهای قدیمیاند که نشانههایی از روزگار سپری شده را نمایان میکنند.
گوزنها بر فراز بلیزر
در «خط قرمز» (1361) اولین فیلم پس از انقلاب کیمیایی، سعید امانی و دوستانش پس از شکار گوزنها که کارکردی نمادین دارد، شاخهای گوزن را به باربند اتومبیل بلیزر آمریکایی میبندند و از دل طبیعت، راهی تهران میشوند؛ تهران شلوغ و ملتهب سال 57 که سعید امانی مامور سازمان امنیت با دیگر رفقای ساواکیاش با بلیزر در خیابانهایش جولان میدهند.
تاکید دوربین کیمیایی بر گوزنهای به مسلخ رفتهای که بر فراز بلیزر آمریکایی قرار دارند و عبور اتومبیل از دل جمعیت در خدمت بیان نمادین خط قرمز است.
نشانه ثروت
در «ضیافت» (1374) وقتی رفقای قدیمی خودشان را به قرار سالهای دورشان در کافه ماطاووس میرسانند هرکدام از اتومبیلی گرانقیمت پیاده میشوند؛ اتومبیلهایی که در همان نمای اول قرار است تماشاگر را متوجه این موضوع کنند که در طول سالیان به ثروت و مکنتی رسیدهاند. کیمیایی با تاکید بر بنزهای آخرین مدل فارغالتحصیلان مدرسه بدر، اتومبیل را به مثابه نشانهای از ثروت و قدرت عبد، اسی، شهباز و علی به کار میگیرد.
در مقابل جواد که در همان محله قدیمی مانده و معلم شده اتومبیل ندارد و رضا هم که در دوران جنگ جانباز شده با ویلچر میآید.