مخاطب خاص يك شهيد
همزمان با روزهای دفاع مقدس همشهری محله مسابقهای ویژه در شبکه اجتماعی ایتا، کانال همراه(روایت ایثار و شهادت) به نشانی https://eitaa.com/hamraheshohadahamshahri میان مخاطبانش برگزار کرد و از آنها خواست درباره شهدای جنگ 12 روزه بنویسند. یادداشت زیر یکی از این مطالب ارسالی است.
من مخاطب خاصی نبودم ولی مورد خطاب قرار گرفتم؛ همه چیز از شبی شروع شد که با همسرم بگو مگو داشتیم سر دیدن کدام کانال و برنامه. پنجشنبه شبها دلم میرفت تا زودتر از خانه باباحسن برگردیم و برنامه «مخاطب خاص» را ببینم. دلم خیلی گرفته بود به مسیر نورهای قرمز بینالحرمین چشم دوخته بودم تا اینکه آقای بوذری اعلام کرد در خدمت پدر و مادر یک شهید جنگ12 روزه هستیم که با ثبتنام فرزندشان به کربلا دعوت شدهاند.
وقتی پدر لب به سخن گشود خیلی آرام و خونسرد بود و داشت مو به مو ماجرای سربازیرفتن پسرش را شرح میداد. عرشیان کمسن و سال بود... جملهها پشت هم میآمدند و روایت پدر را کامل میکردند تا اینکه سخن به جایی رسید که اشکها زودتر از کلمات جاری شدند و شانههای پدر را لرزاندند.
پدر سکوت کرد و مادر در پیشگاه بهترین عالم از اتاقک شیشهای رو به گنبد شروع به حرفزدن از عرشیان کرد؛ فرزندی که مهربانی و ادب مثالزدنی داشت در روزگاری که کمتر یافت میشود. مادر صبورانه و استوار حرف میزد. هیچ لرزشی در صدایش نبود و هیچ اشکی فرونمیغلتید. دلم میخواست آقای بوذری چیزی نگوید که دل مادر بلرزد. عرشیان یک بار برای همیشه به تنهایی زائر حرم شده بود. گفته بود: مامان من میروم تا بتوانم شما را هم بفرستم. برای زنی که خواهر و دختر شهید بود، کلمات یارای مقابله با بغضاش را نداشت.
اسم کلمه دامادی که آمد به کارت عروسی محمدرضای خودمان خیره شدم. 20سالگی چه جور سنی است؟ نه کم است نه زیاد ولی آنقدر هست که ثمره تلاشت را ببینی. حق با مادر و دلش بود، باید با شنیدن این کلمه بههم میریخت. پسر کمسن و سال گوشه تصویر هم خیلی کوچکتر از این حرفها بود برای تابآوردن بیبرادری. ولی کلماتش بزرگ بودند مثل غمی که تا ابد در دلش بزرگی میکند. دستمال کاغذی خیس و مچاله در دستم سنگینی میکرد. چرا من باید مخاطب آن شب میبودم؛ فکر کنم شهید «عرشیان افشارمند» میداند...
پریسا آقازاده بچهمیر