• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
شنبه 9 دی 1396
کد مطلب : 2651
+
-

گزارش همشهری از گاراژهای تفکیک زباله

کودکی‌هایی که لای زباله‌ها گم می‌شود

کودکان زباله‌گرد
کودکی‌هایی که لای زباله‌ها گم می‌شود

فرزانه قبادی:

کیسه‌های بزرگ سفید و آلونک‌های کوچک در دل کوهی از زباله؛ زباله، زباله، زباله. کودکانی میان کوه‌های متصل زباله تردد دارند و تعدادی هم ایستاده‌اند، خم می‌شوند و بالا می‌آیند. تعدادی کامیون منتظر هستند تا تفکیک تمام شود؛ قوطی‌های فلزی نوشیدنی در یک کیسه، بطری‌های پلاستیکی در کیسه‌ای دیگر و... .

سر هر کیسه هم یک قامت لاغر و سیه‌چرده و خسته ایستاده که مدام خم می‌شود، با دست‌هایش، انبوه زباله‌های زیر پا را می‌کاود، از میانشان تکه‌ای برمی‌دارد و داخل کیسه می‌اندازد. آلونک‌ها کنار هم ردیف شده‌اند. در محوطه مقابل آلونک‌ها، چندین تن زباله با دست تفکیک می‌شود اما از این طلای کثیف، چیزی نصیب قدهای خمیده‌ای که کار دستگاه‌های تفکیک زباله را با دست انجام می‌دهند، نخواهد شد.

 

مهمان‌نوازی اهالی گود میان کوه‌های زباله، تنها انگیزه‌ای‌است که می‌تواند حضور در این فضا را برای غریبه‌ها دلچسب ‌کند. لبخندشان به مهمانان، خوشرویی‌شان، تلاشی که در پنهان‌کردن دردشان دارند و مناعت‌طبعشان، آدم‌هایی را که در خیابان‌های شهر، با اکراه از کنارشان عبور می‌کنند، شرمنده می‌کند. از گوشه‌وکنار، به آنها نداهایی می‌رسد که «کارت‌ات رو نده دستش؛ حواست باشه ازت عکس نگیره بذاره تو اینترنت؛ اینا برن، شهرداری میاد جمع‌مون می‌کنه» اما با تمام این زنهارها دعوتشان به راه است برای صرف ناهار در آلونک محقر و باصفایی که با سلیقه، سقفش را با گل‌هایی پلاستیکی که از میان زباله‌ها بیرون کشیده‌اند، تزئین کرده‌اند و دیوارهای چرک‌مرده‌اش را با پارچه‌های رنگی پوشانده‌اند. کنار یکی از آلونک‌ها مرد، غرق صحبت است؛ انگار اصلا حواسش به زخم بزرگ دستش نیست!

  • ـ دست‌ات چی شده؟
  • (دستش را زیر کت نازکش پنهان می‌کند)
  • ـ چیزی نیس؛ سوخته!
  • ـ چرا نبستیش؟
  • ـ خوب می‌شه؛ چیزی نشده که...

 

ردّ تاول‌های بزرگی پشت دست مرد خودنمایی می‌کند؛ تاول‌هایی که یادگار یک دیگ آب جوش است؛ زخمی کهنه که به حال خود رها شده و حالا نشانه‌های عفونت در گوشه‌هایش پیداست. یک نفر زیر لب می‌گوید: «برن درمونگاه، می‌گیرنشون؛ می‌گن کارت ندارن. تو این دستگاه، چند نفر مریضن ولی نمی‌رن دکتر». و همین نقطه ضعف، دست کارفرما را برای هرگونه سوءاستفاده‌ای باز می‌گذارد.

 

  • ـ چرا کارت اقامت ندارین؟
  • ـ کارت اقامت و شناسنامه ما همین کیسه‌هاس که می‌گیریم دوشمون. اینا رو هرکس دستمون ببینه کاری باهامون نداره؛ اصلا نزدیکمون نمیان، حتی بهزیستی. اما بعضی‌ها هم میان بارمون‌و می‌گیرن، می‌برن!

 

بین خودشان به مجموعه آلونک‌ها، «باسکول» و به میدانی که در آن زباله‌ها را در کیسه‌ها دسته‌بندی می‌کنند «دستگاه» می‌گویند. در این دستگاه‌ها انسان‌ها کار «دستگاه تفکیک زباله» را انجام می‌دهند؛ آن ‌هم بدون هیچ تجهیزات و امکانات بهداشتی و در بدترین شرایط ممکن؛ شرایطی که تنها به نفع کارفرماست. تنها دستگاه مکانیکی موجود در این محوطه، باسکولی‌است که زباله‌ها را با آن وزن می‌کنند. آنها که سواد خواندن و نوشتن دارند و حساب و کتاب بلدند، پای باسکول می‌ایستند. احسان‌الله پای یکی از باسکول‌ها ایستاده و حساب‌وکتاب‌ها پای اوست؛ «روزی یک‌تن زباله خشک وزن می‌کنم. تو این دستگاه 20نفر کار می‌کنن؛ 4تا بچه، 16تا آدم بزرگ؛ اینا می‌رن جمع می‌کنن می‌آرن، جدا می‌کنن، من وزن می‌کنم و بهشون پول می‌دم.»

از آن سو یکی دیگر از کارگرها می‌گوید: «بچه رو که از شیر مادر می‌گیرن، می‌فرستن اینجا برای کار. اینجا از بچه 5ساله تا پیرمرد 70ساله کار می‌کنه». بیشتر، اهل هرات هستند و دور و نزدیک، یک نسبت فامیلی با هم دارند و شاید همین نسبت خونی، بهانه‌ای شده باشد برای کنار هم ماندنشان؛ شاید هم راهی برای تحمل دردی مشترک؛ غربت، اقامت غیرقانونی، جنگ‌زدگی و... . اینها دردهای مشترک اهالی گاراژهای حاشیه تهران است؛ همان‌ها که هر روز، بی‌صدا، با قدم‌هایی سنگین و کیسه‌ای از روزمرگی‌های ما به دوش، از کنارمان عبور می‌کنند.

زباله‌ها که تفکیک شد، کامیون‌ها سر می‌رسند. یک کامیون، بطری‌ها را می‌برد، یک کامیون، ضایعات ساختمانی را، دیگری کارتن‌ها و مقواها را و یکی هم ظروف پلاستیکی یک‌بارمصرف را! بچه‌ها هم می‌ایستند به تماشای دورشدن دسترنج یک روزشان؛ «از ساعت 3بعدازظهر می‌ریم تا 12شب. تا برگردیم و بخوابیم، 4شب (صبح) شده. روزی 50تومن بهم می‌دن؛ بستگی داره چه‌قد کار کنم؛  300 ـ200 کیلو جمع کنم می‌شه 60ـ50تومن».

البته این مبلغ، به دست بچه‌ها نمی‌رسد؛ کارفرما، بخشی از آن را مستقیم برای خانواده‌شان در هرات می‌فرستد و مابقی دستمزد هم می‌شود عوارض ماهانه‌ای که باید به سازمان بدهند برای کار که همان جمع‌کردن زباله است. سرکارگر از هر نفر ـ بسته به منطقه‌ای که در آن کار می‌کند (زباله جمع می‌کند) ـ بین یک‌میلیون و 50 تا یک میلیون و 500هزار تومان دریافت می‌کند، به پیمانکار می‌دهد و مجوزی برای کارگران می‌گیرد که مهر و امضای کارفرما روی آن درج شده؛ مجوزی که البته متضمن امنیت شغلی نیست؛ «یه‌بار من‌و گرفتن؛ چون تو منطقه خودم نبودم»؛ «گاهی کنار اتوبان و خیابون، بچه‌ها رو ماشین می‌زنه و فرار می‌کنه.»

هر کدام از کارگرهای این گاراژها محدوده خاصی برای کارکردن دارند؛ طبق کارتی که کارفرما برایشان صادر می‌کند! و اگر از محدوده‌شان خارج شوند، تنبیه می‌شوند (یا بارشان توقیف می‌شود و یا دستگیر می‌شوند و دیگر حق کار ندارند. بعضی هم رد مرز می‌شوند). هر کدام از دستگاه‌ها و گاراژها مختص یک منطقه است.

در واقع یک شبکه وسیع با برنامه‌ای پیچیده، کار تفکیک زباله‌های خشک تهرانی‌ها را به عهده دارد. شهرداری، پروژه تفکیک مناطق مختلف تهران را به مناقصه می‌گذارد. شرکتی که در مناقصه برنده می‌شود، مناطق را به ناحیه‌های مختلف تقسیم می‌کند و هر ناحیه را به یک کارفرما می‌سپارد؛ کارفرمایی که موظف به ارائه نتیجه مطلوب است: «تفکیک زباله‌های خشک یک منطقه».

البته مدیران سازمان مدیریت پسماند اعلام می‌کنند که تنها ماشین‌های مخصوص این سازمان و کیوسک‌هایی که در سطح شهر برای این منظور طراحی شده‌اند، وظیفه جمع‌آوری و تفکیک زباله خشک را بر عهده دارند و کیسه‌بردوشان پایتخت، درواقع به «دزدی زباله» مشغولند. کارگرها هر روز راس یک ساعت خاص سوار بر کامیون، از گاراژ به محل کارشان در سطح شهر می‌روند. هر کدام می‌دانند در چه خیابانی باید از کامیون پیاده شوند و سراغ سطل‌های زباله بروند. هیچ‌کس اجازه ورود به محدوده دیگری را ندارد. هر کس فقط مجاز به فعالیت در منطقه‌ای‌است که روی کارتش درج شده. حوالی نیمه‌شب و پایان ساعت کاری، کامیون‌ها سر می‌رسند. کارگرها کیسه‌های بزرگی را که در طول روز پرکرده‌اند و گوشه یک کوچه بن‌بست یا کنار یک پیاده‌رو کم‌تردد دپو کرده‌اند، بار کامیون می‌کنند و خودشان هم روی تمام کیسه‌ها، بالای اتاقک بدون سقف کامیون می‌نشینند تا برگردند به گاراژ.

میان خاطرات کارگرها مواردی هست که می‌گوید یک نفر از بالای کامیون سقوط کرده و کمر یا پایش شکسته و یا کامیون تصادف کرده و کارگران، آسیب‌دیده‌اند؛ در چنین مواردی کارفرما تعهدی در قبال کارگر ندارد و شاید اگر انصاف به خرج دهد اجازه گذراندن دوران درمان را در آلونک داخل گاراژ به کارگر مصدوم بدهد.

خالقان پدیده زباله‌گردی

تهران چند سالی است با پدیده‌ای عجیب و منحصربه‌فرد روبه‌روست؛ انسان‌هایی که سر در سطل‌های بزرگ زباله دارند و کار تفکیک زباله‌های ‌تر از خشک را انجام می‌دهند؛ کاری که در تمام دنیا توسط شهروندان در منازل یا پس از جمع‌آوری زباله‌ها از سطح شهر، در محلی خاص که الزاما از شهر دور است صورت می‌گیرد اما در پایتخت ما، چنین فرهنگی وجود ندارد و همین زمینه‌ای شده تا انسان‌ها کار دستگاه‌های بزرگ تفکیک زباله را در بدترین شرایط و به بدترین شکل ممکن انجام دهند. تهرانی‌ها عادت کرده‌اند؛ به ردشدن از کنار قامت‌های خمیده‌ای که با دست، زباله‌ها را به کناری می‌زنند و پی بطری آب و قوطی نوشیدنی و تکه‌های مقوا و... چشم می‌دوانند! این کودکان و مردان نامرئی شهر تبدیل به زخمی شده‌اند که انگار وجودش باعث آزرده‌شدن وجدان کسی نمی‌شود.

هنوز اهالی پایتخت این را نمی‌دانند که تک‌تک آنها در بروز و شکل‌گیری پدیده «زباله‌گردی» تا چه حد نقش دارند و چقدر راه را برای پیمانکاران متخلفی که به‌راحتی برنده مناقصه پروژه‌های تفکیک زباله می‌شوند، باز می‌کنند. سبک زندگی تهرانی‌ها، پدیده‌ای را در این شهر به وجود آورده که در هیچ جای دنیا با این وسعت وجود ندارد. از سوی دیگر خلأ‌های قانونی و بعضی تخلف‌ها موجبات سوءاستفاده‌ها از انسان‌هایی را فراهم کرده که تنها جرمشان، نداشتن اوراق هویت و اقامت است. و شاید بد نباشد که این بار وقتی کیسه بزرگ متحرکی را در شهر دیدیم، از خود بپرسیم که  چرا با  بعضی انسان‌ها چنین معامله‌ای می‌شود؟

خانمی جوان یک کیسه نان خشک را آرام کنار سطل بزرگ زباله می‌گذارد و به سمت اتومبیلش می‌رود. او در مورد زباله‌گردها معتقد است: «شهرداری باید به وضعیت‌شون رسیدگی کنه؛ ما که کاری نمی‌تونیم براشون بکنیم! با این شرایطی که کار می‌کنن حتما ایدز و هپاتیت دارن دیگه» و خانم همراهش معترضانه می‌گوید: «می‌آن نایلونای زباله رو پاره می‌کنن، توی کیسه‌ها رو می‌گردن. من چند بار زنگ زدم 137 که بیان ببرنشون».

آدم‌هایی که جبر زمانه روزهای سیاهی را برایشان رقم زده؛ روزهایی که به‌دوش‌کشیدن طلای کثیف در خیابان‌های شهر، مساوی شده با طردشدن‌شان؛ آن هم از سوی تولیدکنندگان همین زباله‌ها. مددکار جمعیت امام علی(ع) از روزی می‌گوید که در طرح «کعبه کریمان»* سراغ کودکان زباله‌گرد رفته‌اند وپی آرزوهایشان را گرفته‌اند. از آرزوهای بچه‌ها می‌گوید و انگار صدایشان در گوش تو هم می‌پیچد؛ «کاش من‌م مثل بقیه باشم»؛ «کاش مردم این‌جوری نگام نکنن»!

قرارداد پیمانکاران متخلف فسخ می‌شود

مافیای طلای کثیف بسیار پیچیده است و هیچ‌کدام از مدیران شهری هم منکر وجود چنین مافیایی نیستند اما با وجود بازدارنده‌هایی که برای کوتاه‌کردن دست کارفرمایان و پیمانکاران متخلف به ‌کار گرفته می‌شود، گاراژهای غیرمجاز همچنان در حاشیه تهران به کار خود مشغولند. مهندس عبدولی ـ سرپرست سازمان مدیریت پسماند ـ درخصوص نظارت بر عملکرد پیمانکارانی که برنده مناقصه پروژه‌های تفکیک زباله در مناطق 22گانه شهر تهران می‌شوند، به همشهری می‌گوید: «نظارت بر عملکرد پیمانکاران، به عهده مناطق است و سازمان مدیریت پسماند شهرداری تهران بر عملکرد مناطق، نظارت عالیه دارد.

در قراردادهایی که با پیمانکاران منعقد می‌شود صغر و کبر سن کارگران ممنوع است. در صورت تخلف از بندهای قرارداد، پیمانکاران، جریمه و در نهایت، خلع‌ید می‌شوند. البته پیگیری و برخورد با گاراژهای غیرمجاز، به عهده مناطق است و ما نقشی در این زمینه نداریم». عبدولی درخصوص اینکه آیا برای پیمانکاران جریمه‌ای که موجب توقف تخلف شود در نظر گرفته می‌شود یا خیر، می‌گوید: «هر ساله چندین قرارداد مناقصه به علت تخلفات پیمانکاران، فسخ می‌شود و شرکت‌های متخلف از ادامه کار و شرکت در مناقصات محروم می‌شوند».

کارفرما تخلف می‌کند، کارگر دستگیر می‌شود

بعضی کارفرماها برای آلونک‌ها حتی از کمترین امکانات هم دریغ می‌کنند. اصولا کارگرها به کمترین‌ها قانع‌ هستند؛ کارفرما هم این را خوب می‌داند! آنها به هیچ چیز اعتراض ندارند؛ کارفرما هم این را خوب فهمیده است!

یک اجاق خوراک‌پزی در آلونک‌ها نقش بخاری را هم دارد؛ «از صبح روشن‌شون می‌کنیم تا شب. موقع خواب خاموش می‌کنیم چون خطرناکه». یکی از همین آلونک‌ها سال گذشته درست در همین روزها 2کودک زباله‌گرد (احد و صمد) را به کام آتشی کشاند که یکی از عواملش، ساخت غیراصولی آلونک‌های کارگری در دل زباله‌ها بود.

حالا هم نجیب در کنار یک بخاری هیزمی قدیمی نشسته و در جواب سؤال «هیزمش رو از کجا جور می‌کنید؟» ‌نگاهش را به گلیم نخ‌نمای اتاق می‌دوزد و می‌گوید: «از همین دوروبر؛ خدا بزرگه»! دستگاه‌ها هیچ‌کدام حمام ندارند و هفته‌ای یک‌بار ـ آن هم صبح جمعه که کار کمتر است ـ حمام عمومی روستاهای اطراف، می‌شود پناه کارگرها برای زدودن آلودگی‌های یک شهر از دست و چهره و شانه‌هایشان.

رحمت، کنار یک آفتابه پلاستیکی چنبره زده و سیب‌زمینی بزرگی را که در دستان یخ‌زده‌اش گرفته، پوست می‌گیرد. گاهی هم کمی آب از آفتابه روی تن گل‌آلود سیب‌زمینی می‌ریزد؛ «ناهار، آبگوشت داریم. من وسایل‌و آماده می‌کنم، برادرم غذا رو می‌پزه.» بقیه هم شروع می‌کنند به ‌گفتن از دستپخت یاراحمد و دعوتمان به ناهار. هیچ‌کدام از کارگرها تصور هم نمی‌کند که دسترنجش کجای این شهر، قامت کدام برج و ساختمان را بلندتر می‌کند اما همه‌شان این را خوب می‌دانند که اگر قرار به تنبیه و جریمه باشد، آنها باید تاوان تخلف کارفرما را بدهند.

کارگر است که اخراج می‌شود، ردّ مرز می‌شود و امیدش، ناامید می‌شود. و پیمانکاران دوباره آگهی مناقصه‌ای را دنبال می‌کنند که پروژه تفکیک زباله در مناطق مختلف تهران را به بخش خصوصی واگذار می‌کند. پیمانکار در صورت برنده‌شدن در مناقصه در 2دوره یکساله، می‌تواند پروژه تفکیک زباله را در یک منطقه از کلانشهر تهران به عهده بگیرد. حال اینکه حسن انجام کار در این قراردادهای میلیاردی چگونه تعریف می‌شود که انسان‌ها این‌چنین زیر بار سنگینش کمر خم می‌کنند، سؤالی‌است که طرفین قراردادها باید به آن پاسخ دهند.

* طرحی که در روز 13رجب توسط جمعیت امام علی(ع) برگزار می‌شود و در آن آرزوی کودکان محروم و بیمار توسط خیرین برآورده می‌شود.

این خبر را به اشتراک بگذارید