عبور از خط قرمز مطبوعات
آخرین روزهای پیش از انقراض در تحریریههاچگونه میگذرد؟
شهرام فرهنگی
خودنویسی همان خط قرمز است. احتمالا برای همین، هربار قرار است از «من» بنویسیم، هیچ کلمهای برای نوشتن نداریم. همان روز اول که یک صندلی برای نشستن در یک تحریریه پیدا میکنی، کسی روی صندلی روبهرویت نشسته که دستور میدهد: «من نداریم. فرق روزنامهنویسی با داستان و شعر و اینها رو میدونی؟» داستان اینطور شروع میشود. «من» خط قرمز است. تو برای آنها مینویسی؛ برای تکتک آدمهایی که حتی نمیدانی چه شکلی هستند! زن یا مرد؟ یا چی؟ خودت را نبین، ببین آنها میلشان به چی میکشد! بکش و بگذار جلوی رویشان. آشپزی از آن حرفههایی است که هر فعالیت دیگری را میشود به آن تشبیه کرد. یک متخصص قلب و عروق، میتواند جزئیات حرفهاش را برای دیگران اینطور توضیح بدهد.« ابتدا وسایل مورد نیاز را تهیه کرده و آنها را به مسئول اتاق عمل میسپارید تا استریل کند. سپس از دکتر بیهوشی درخواست میکنید که داروی بیهوشی را به مقدار لازم به رگهای بیمار بیفزاید... از بیمار درخواست میکنید که تا یک، برعکس بشمارد. پنج، چهار، سسسسسس... تیغ جراحی را از دانشجویان پزشکی که دور تخت جراحی حلقه زدهاند، خواسته، آن را روی خطوط کشیده شده روی قفسه سینه بیمار گذاشته و آرام فشار میدهید. تیغ زیر پوست و گوشت بیمار فرو رفته و...» .نجار، برقکار، مأمور گمرک، راننده اسنپ، کارلوس کیروش و حتی روزنامهنگارها هم میتوانند کارشان را به آشپزی تشبیه کنند. کجای دستورپخت را اشتباه میرویم که دستپختمان طعم خاک میدهد؟
دستور پخت یک صفحه فوری
وسایل مورد نیاز: یک کامپیوتر، لپتاپ، تبلت یا هر چیز دیگری که امکان استفاده از اطلاعات فضای مجازی، تایپ و ارسال فایلها را بدهد. اینترنت با سرعت و حجم دانلود به مقدار لازم.
روش تهیه: ابتدا تمام پایگاههای خبری داخلی را باز کرده و خوب میچلانید. دقت کنید که هیچ سایتی از نگاهتان دور نماند. تمام خبرها در حوزه موردنظر را رصد کرده و مهمترینشان را کپی و در فایل ورد خالی میکنید. تجربه نشان داده که بزرگترین صفحههای روزنامه با 3هزار کلمه پر میشوند. برای احتیاط، میتوانید 500 تا 1000 کلمه هم بیشتر از خبرهای روز بریده و در فایل ورد بریزد. درصورتی که تمایل دارید صفحهتان طعم و بوی بهتری بهخود بگیرد، میتوانید سراغ خبرهای انتخاب شده بروید و تیترها را اصلاح کنید. توصیه میشود حداقل یکبار بیشتر از تیتر هم در خبرها دست ببرید و جملهبندیها و بعضی از کلمهها را تغییر بدهید. میتوانید با جابهجایی پاراگرافها، خبرها را تزیین کنید. البته اگر حوصله نداشتید که معمولا هم ندارید همان خبرهای خام را هم میتوانید در صفحه بریزد. صفحه شما در کمتر از یک ساعت آماده رفتن به چاپخانه است.
سرآشپزها، آشپزها
و آشپزخانههای مطبوعات
زندگی را زیاد نباید سخت گرفت. تحریریههای نشریههای موفقیت پر از این حرفهاست. راستش آن تحریریهها هیچ شباهتی به حال و هوای رایج در «تحریریه» ندارند. بیشتر شبیه به یک نوع اتاق انتظار هستند که قرار است بعدش به سمت دری هدایت شوید که پشتش دکتر، آقای موفقیت یا خانم مدیر نشسته است. در این لحظه ممکن است چند نفر از کنار بقچههایشان برخیزند و در هوا، بقچهها و یقهات را باهم بگیرند. از نگاه آنها اینطور بهنظرمیرسد که میخواستهای بینوبت وارد اتاق دکتر بشوی! در تحریریههای موفقیت، سوءتفاهم زیاد پیش میآید. الگویی عـصر حجری برای پخت مجلههای سبک زندگی وجود دارد که هنوز هم میگذارند جلوی نگاهشان و غذایشان را میپزند. دستورپخت غذا: چی بخریم و چی بپوشیم و از این دست ادویهها، به مقدار لازم، استفاده از مجری و بازیگر و گلزار به اندازه 64صفحه، چند پیمانه حرفهای یواشکی، ترجمههایی از گفتههای برایان تریسی و دیگر آدمهای موفق، خیلی. «زندگی را زیاد نباید سخت گرفت» آموزش میدهند. البته که از این تحریریهها فقط آش واقعی، قابل خوردن، بیهیچ طعنه و کنایهای داغ میشود. زندگی را زیاد نباید سخت گرفت. چون در هر نشریه دیگری از هر سبک و غیرهای، باز اتفاقهایی برای ناامیدی وجود دارد. یعنی اصلا رفتاری انسانی نیست که بخواهی تحریریههای سبک زندگی را مقصر شرایط فعلی بدانی. غرب زده، روشنفکری، چپ و راست افراطی هم ندارد. بو بکش، همهجا بوی خاک میآید. از دفتر مدیرعامل تا آبدارخانهها، همه جا نشانههایی از پایان جهان دیده میشود.
پلههای فرار را برای همین طراحی کردهاند. روزنامهنگارها آنجاها جمع میشوند و وقت نفس تازه کردن، برای رفتارهای عجیب مدیریت در روزهای بحرانی نشریهها سر تکان میدهند. از دلار و سکه حرف میزنند و حقوق مسخرهای که تازه سرماه- اگر- پرداخت شود. از عقبماندههایی که مثل سریال «سرگذشت ندیمه» مدام در تحریریهها میزایند و بچه را ازشان میگیرند و باید بروند تحریریه بعدی... . از این روزها که «آخرکدام آدم عاقلی میتواند آنقدر خودآزار باشد که بیدلیل کار کند؟» از روزهایی که روزنامه منتشرکردن بیمعنی بهنظر میرسد، وقتی همه، همهچیز را در گوشیهایشان خوانـدهانـد، دیـدهاند، خوردهاند! تحریریهها این همه نشانه برای پذیرفتن پایان جهان دارند. از نشریههای باد کرده روی پیشخوان دکهها، از کاهش پرمعنی آمار آگهیهای نشریهها، از آدمهای رفته، در تحریریههایی بیهیچ شیدا، تمام آدمها بهانهای برایت میسازند که وقتی برای نفس تازه کردن میروی، به فاصله موجود تا لبه بالکن فکر کنی و اینکه ما همیشه تنها یک متر با مرگ فاصله داریم. خوبیاش این است که در هر کوچهای از هر نقطه از شهر تهران، همیشه آن وانتیهای معروف در حال عبور هستند و مردی فریاد میزند: میخ، سیخ، لگن، فرش، قالی، قالیچه، خریداریم. با این همه دیوار و از این دست ابزار، همین که اسممان میشود آخرین نسل روزنامه نویسها، باز از 3بر صفر باختن بهتر است! از بالکن به تحریریه برمیگردی. زیاد نباید سخت گرفت.