• سه شنبه 28 مرداد 1404
  • الثُّلاثَاء 24 صفر 1447
  • 2025 Aug 19
سه شنبه 28 مرداد 1404
کد مطلب : 261562
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/E998g
+
-

شهدای جدید دو کوهه

حمله پهپادی اسرائیل به اندیمشک، 3 نفر را آسمانی کرد

گزارش
شهدای جدید دو کوهه

زهرا بلندی | روزنامه‌نگار

در دل تابستان داغ و ساکت دوکوهه، جایی که طی سال‌های جنگ تحمیلی ایران و عراق، آتش جنگ تنش را بارها سوزانده بود، سیدغلام‌عباس موسوی، مردی روستایی همراه با همسر و کودک هشت‌ساله‌اش، برای نگهبانی از چاه آبی در یک‌باغ لیمو، مستقر شده بودند. آنها در منطقه‌ای سکونت داشتند که جمعه 30خرداد هدف حمله پهپادی اسرائیل قرار گرفت و این خانواده بی‌سلاح را به شهادت رساند.

زندگی ساده ،پرواز از دوکوهه
این خانواده مظلوم اهل دوکوهه شهرستان اندیمشک، در دل زندگی روزمره، قربانی خشونتی شدند که مرز نمی‌شناسد. بهار موسوی، برادرزاده 29ساله شهید غلام‌عباس موسوی که وقتی خردسال بود پدرش، شهید سیداحمد موسوی را از دست داد و حالا در داغ عمو و خانواده‌اش سوگوار است، روایت می‌کند: «مادرم را در 9‌ماهگی از دست دادم و سال1377 پدرم در منطقه دوکوهه بر اثر انفجار مین شهید شد. بعد از آن در خانه مادربزرگم ماندم و عمو غلام‌عباس برایم مثل پدر شد. عمویم از حدود 10سال پیش بعد از ازدواج سبک زندگی عشایری را انتخاب کرد. زندگیشان به این شکل بود که فصل گرم سال به خرم‌آباد کوچ می‌کردند و فصل سرد در منطقه تنگوان شهرستان اندیمشک که تا دوکوهه فقط پنج کیلومتر فاصله دارد، عشایری زندگی‌ می‌کردند. آنها در کنار کشاورزی و دامداری گاهی هم نگهبانی باغ و چاه کنارش را عهده‌دار می‌شدند.» بهار درباره منش این خانواده می‌گوید: «زندگی‌شان هیچ‌وقت تجملاتی نبود، اما روح‌شان بزرگ بود. با همان چیزهای اندک، خیرات و قربانی می‌دادند و به نیازمندان کمک می‌کردند.»

داداشی کوچکم شهید شد
غلام‌عباس موسوی 41ساله، همسرش ‌سیاه‌گیس موسوی و فرزند هشت‌ساله‌شان آرمین امسال تابستان برخلاف سال‌های پیش در تنگوان مانده و چند ماه قبل از آغاز جنگ، نگهبانی از یک چاه آب و باغ لیمو را به عهده گرفته بودند. بهار ماجرای روز واقعه را این‌طور تعریف می کند: «این محدوده از جمله نقاط پرخطر و به نوعی خط مقدم بود اما با این حال از ماندن نزد ما هم امتناع می‌کردند و دوست داشتند خانه خودشان باشند. عصر جمعه 30خرداد، عمو با مادربزرگم تماس گرفته و گفته بود: ننه فردا صبح قرار است برای انجام یک کار بانکی سمت شما بیاییم. به محض اینکه تماس قطع شد، برق‌ها رفت. ده دقیقه نگذشته بود که صدای انفجار آمد و سپس یکی از اهالی روستا با عموی بزرگ‌ترم تماس گرفت و گفت چاه رفت روی هوا. بعد از این تماس بود که متوجه شدیم عمو، زن‌عمو و داداشی کوچکم شهید شدند.»

از دل خاک تا خواب‌های روشن
بهار آخرین دیدار با عزیزانش را اینگونه روایت می‌کند: «آخرین بار عمو را وقتی آمده بود جلوی در خانه‌مان دنبال آرمین و زن‌عمو، دیدم. خیلی تشنه بود. وقتی برایش لیوان آب بردم، احساس کردم نور خاصی روی صورتش است. برق در چشمانش بود. خیلی عجیب است زن‌عمویم هم موقع رفتن برگشت، ما را نگاه کرد و گفت: حلالم کنید. به آرمین هم هرچه اصرار کردیم روزهای جنگ پیش ما بماند و همراه پدر و مادرش نرود قبول نکرد.   بهار از دلتنگی‌اش برای‌ آرمین با حسرت یاد می‌کند: «از وقتی جنگ شروع شد، آرمین در دفتر نقاشی‌اش عکس موشک می‌کشید. وقتی صدای پرتاب موشک می‌آمد بلند یاعلی و مرگ بر اسرائیل می‌گفت.» او در لابه لای حرف‌ها به صحبت‌های مادربزرگش که 4شهید تقدیم وطن کرده، بعد از شهادت عمویش اشاره می‌کند: «چند روز قبل وقتی می‌خواستم از خانه غلام‌عباس به خانه برگردم، زیر پایم را بوسید و گفت: مامان خیلی دوستت دارم، نرو. حالا هر روز آرزو می‌کنم، ای کاش من هم همان‌جا می‌ماندم و همراه‌شان شهید می‌شدم. دیدن داغ عزیزان درد کمی نیست اما من حاضرم برای دفاع از خاک و میهن ۳ پسر دیگر را هم فدا کنم. عزیزانم فدای امام‌حسین(ع)، فدای سردار سلیمانی، فدای سردار باقری، فدای همه شهدای جهان، فدای‌رهبر...»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :