
دوست دارم بهدست شقیترین آدمها کشته شوم

48سال از عمر نیما میگذشت و کارمند شبکه خبر صدا و سیما بود. وقتی رژیم صهیونیستی حمله کرد، شیفت کاریاش نبود، اما خیلی سریع خودش را به صداوسیما رساند.
زهرا حسینزاده، همسر شهید نیما رجبپور، از روزهای نخست آشناییاش با نیما میگوید: «نیما۲۱ سالش بود که ازدواج دانشجویی کردیم. او مرید هر دو شهید جمهور(شهید رجایی و شهید رئیسی) بود و شهید رجایی را پدر معنوی خودش میدانست. حتی نخستین کتابی که در زندگی مشترکمان به خانه آورد و خواند و بارها و بارها هم مرورش کرد، کتاب «سیره شهیدرجایی» بود؛ چون میخواست از این شهید یاد بگیرد که در محیط اداری چگونه رفتار کند. نیما نامش را به عشق شهید رجایی علی گذاشته بود. بعد از مدتی گفت این اسم برای من بزرگ است، پس خودش را غلامعلی معرفی میکرد؛ حتی پایین امضاهایش هم مینوشت غلام.»
حسینزاده نحوه شهادت همسرش را اینگونه میگوید: «۲۶خردادماه وقتی صدا و سیما مورد هدف قرار گرفت و اجرای سحر امامی را آنطور دیدم، ناگهان قلبم فرو ریخت. دخترم مهلا سریع با پدرش تماس گرفت و او جواب داد و گفت: صدا و سیما را زدند، اما من حالم خوب است. اما وقتی برادرم با او صحبت کرد به او گفت مجروح شده و در حال انتقال به بیمارستان شهدای تجریش است. زود خودمان را به آنجا رساندیم. او را غرق در خون دیدیم، اما هنوز نفس میکشید، شریان دست و پایش قطع شده بود و به شکمش کیسه بزرگی از خون وصل کرده بودند. سریع به اتاق عمل منتقلش کردند ساعت ۴ صبح بود که دکترش از اتاق عمل بیرون آمد و گفت متأسفم...»
شهید نیما رجبپور در اوایل ازدواجش وصیتنامهای را نوشت که انگار در روزهای آخر خرداد نوشته شده است. او ۲۷ سال پیش در صفحه اول وصیتنامه خود نوشت: «دوست دارم بهدست شقیترین آدمها کشته شوم.»
این عکس را دوستان نیما ۳۰ثانیه قبل از انفجار تروریستیشبکه خبر صدا و سیما از او گرفتهاند