• سه شنبه 10 تیر 1404
  • الثُّلاثَاء 5 محرم 1447
  • 2025 Jul 01
دو شنبه 19 خرداد 1404
کد مطلب : 257023
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/MQDpm
+
-

کاسبی سانتی‌متری در بازار بزرگ

درباره کاسبانی که بساط‌شان را بیخ دیوار در بازار پهن می‌کنند

زندگی
کاسبی سانتی‌متری در بازار بزرگ

سحر جعفریان‌عصر- روزنامه نگار

ته و ریشه اغلب‌شان می‌رسد به همان‌ها که بیش از 70سال پیش گل دیوار گذر امامزاده زید(ع) یا وسط کوچه رشتی‌ها یا کنج و کناری از دیگر سراها و تیمچه‌ها که در کف و تملک کسی نبود یا حتی سینه‌کش دیوارهای آجری بین حجره‌ها که معمولا به قاعده یک وجب پهن بودند، عاریه می‌ایستادند و دستفروشی می‌کردند. بساطشان هر چه بود از جفت و جین مثل بلورهای دست دوم و حلبی‌های‌ عدل ‌ روی سر می‌گذاشتند یا به خورجینی بر شانه و کول می‌انداختند. گاهی هم که گزمه و شهربانی پا پی نمی‌شد، جلوی پایشان پخش و پلا می‌کردند. از چه کسانی حرف می‌زنیم؟ از آنها که در هزارتوی بازار بزرگ به جِرزی (جرزنشین)، بیخ دیواری یا میزی مشهورند؛ کاسبانی که کنج و کناری هر چند کوچک از بازار پایتخت حالا برای خودشان به‌حساب می‌آید و همان یک وجب محل کسب‌شان را 2دستی چسبیده‌اند.‌

بازماندگان کیلویی‌ها یا بساطی‌ها؟
آنها که به میزی‌ مشهورند در گذر امامزاده زید(ع) متراکم شده‌اند. سال‌های سال است که میان این گذر قدیمی، پشت به دیوار مدرسه متروک حافظ داده‌اند. تعدادشان به 30میز می‌رسدکه از اول گذر تا کمی جلوتر سمت شرق که راه، 2تا می‌شود و کوچه رشتی‌ها پامی‌گیرد، کیپ هم پیدایند. کاسبان میزی مانند دیگر حجره‌داران، به وقت صبح تا پایان روشنی روز پس میزهای فلزی و چرخدار خود که همان محل کسب‌وکارشان است، خبردار می‌ایستند و صدا در صدای اطراف می‌اندازند: «چادری اعلا می‌خوای بیا این‌ور بازار»، «آستری... ساتن... مخمل... پولکی... همه زیر قیمت»، «پارچه جین جورواجور و کت و شلواری» و «فاستونی‌های ساده، سوزنی، چهارخانه و...» این رسم‌شان است که چوب حراج به اجناس خود بزنند و با قیمت‌هایی ارزان‌تر از قیمت بزازان که مقابل‌شان در گذر، حجره و مغازه دارند، مشتری جلب کنند. هاشم یکی از آن بزازان حجره‌دار است که اغلب، میزی‌ها مشتری‌هایش را شکار می‌کنند: «اینها ته و تتمه کیلویی‌فروش‌ها و بساطی‌های قدیم هستند که به جای سند منگوله‌دار عرصه و عیان حجره یا دکان، برگه سرقفلی چند وجب جایی را که خیلی وقت پیش، خودشان یا موجرشان در آن دستفروشی می‌کردند و حالا اما میز گذاشته‌اند، به جیب دارند.»

بافته‌های تقدیر روی میز میزی‌ها 
میزی‌ها، راه و رسم بازار را خوب می‌دانند و علاوه بر ارزان‌فروشی، جنس‌شان را هم جور عرضه می‌کنند. نشان به آن نشان که همه نوع پارچه از ایرانی و خارجی تا معمولی و مجلسی در بساط‌شان فاکتور می‌شود؛ حتی بافته‌های کشمیری و آفریقایی که هر مترشان چند صد میلیون تومان است و میزی‌ها معمولا آنها را به سفارش مشتری و به‌صورت مسافری، وارد می‌کنند. هاشم بزاز هنوز دشت نکرده و خلقش کمی تنگ است؛ از این‌رو کوتاه می‌آید و جمله آخر را در گوشی، طوری که کسی نشنود و آن را پای بدگویی از میزی‌ها نگذارد، می‌گوید: «بعضی از این میزی‌ها سرقفلی‌شان را گران می‌فروشند یا اجاره می‌دهند...؛ سرقفلی جایی را که قبل‌ترها مشاع و عمومی بود. انگار از یک جایی به بعد اینها شدند مالک درحالی‌که سال‌های دور آنها به مرحمت کاسبان و حجره‌داران برای یک لقمه نان حلال زن و بچه اینجاها ایستادند و دستفروشی کردند. شاید دل‌شان بزرگ بود و رزق‌شان شد اینکه الان برای خودشان بازاری باشند.» بالای هر میز، لامپ‌های بیش از 200ولت و پنکه‌های 3پره به تلق‌تلوق افتاده، آویزان است.

وجب های میلیاردی
جا و فضای هر میزی‌ زیاد نیست؛ متراژشان به قد همان میزی ا‌ست که درواقع کل محل کسب‌وکارشان محسوب می‌شود؛ از یک متر تا حدود 2متر که طاقه‌های کتابی یا استوانه‌ای و عدل‌های قماش میانشان چپانده ‌شده‌است. آنقدر تنگ و کوچک هستند که صاحبانشان از ابتدا ناگزیر بودند ویترین و انبار میز خود را یکی بسازند؛ به شکل کمدهای آهنی سفیدرنگی که سفت و قرص به دیوار گذر (دیوار مدرسه متروک حافظ) میخ و پیچ شده‌اند. جمال، متر به متر و رنگ به رنگ پارچه‌های ملحفه‌ای روی میزش انداخته تا بی‌درنگ پاسخ مشتری‌ها را بدهد. مشتری‌های مشکل‌پسند اما به پارچه‌ روی میز بسنده نمی‌کنند و مدام چشم میان کمدهای آهنی یا همان ویترین و انباری میز او می‌چرخانند. تا پارچه‌ای چشم آنها را بگیرد، جمال، مجال گفت‌وگو با ما را می‌یابد:«کمدهای هر میز تقریبا یک اندازه‌اند؛ بلندی‌شان حدود 2متر و پهنایشان هم شاید به 15سانتی‌متر برسد. همه‌شان قفل و کلید دارند و وقتی درهایشان را باز می‌کنیم انگار بین میزها دیوار درست می‌شود... .» از پرسش درباره قیمت سرقفلی میزها، خوشش نمی‌آید و روی ترش می‌کند؛ «قیمت‌شان بالاست دیگر... به هر حال وسط بازار بزرگند... برو روی 17میلیارد تومان... .» میزی‌های این گذر همه پارچه‌فروشند جز حاج‌ابراهیم که ساندویچی دارد: «ماهی 10میلیون تومان اجاره همین میز است با یه درآمد بخور و نمیر... شکر.» سرش را بالامی‌آورد: «ژامبون مرغ برای کی بود؟»‌



 

این خبر را به اشتراک بگذارید