
حمام قسطی و سخاوت حاجی حمومی

پیش از آنکه حسین بادامی زبان قصهگویی باز کند ناگفته پیداست پرقصهترین قسمت حمام همان پیشخوان است که پشتش، نشسته. روی پیشخوان چندتایی شامپو، سنگپا، صابون، کیسه و سفیداب، چیده، ولی مهمترینشان آن دفتر بزرگ حساب است که سطر به سطرش را گویی با نام خدا، تاریخ روز، اسم مشتری، مبلغ و خدایا شکرت قصههای یکخطی نوشته: «هوالرزاق، یک اردیبهشت، عثمان افغان ورود 8صبح، یه شامپو و یه لنگ، خروج 9:15، تسویه نشد...» عثمان، کارگر افغانستانی است مانند تعدادی دیگر از کارگران بازار مثل محسن یوخو (به زبان ترکی یعنی فردی که پول ندارد) یا عباس چرخی که گاهی جیبش چنان تنگ میشود که پول نظافت سر و تنش را هم ندارد. برای همین چاره ناچاره میشود تا روی مهربانی حاجآقا حمومی حساب کند و قسطی دوش بگیرد: «کدام قسط و کدام تسویه؟ اگر همان را هم نتوانند پرداخت کنند، حلالشان است.»... دخل هر روز که بسته میشود، بادامی انتهای اسامی مشتریهای روزانه، جمع کل را مینویسد: «870هزارتومان، 270هزار تومان، 410هزارتومان...» و بعد با عبارت «خدایا شکرت» حساب را میبندد. لابهلای صفحات دفتر از قبوض آب، برق، گاز و عوارض انباشته شده و باد کرده است.