با موفقیتهای کوچک میتوان «اعتماد مردم» را جلب کرد*
محمد فاضلی/ جامعهشناس
وضع پیشآمده محصول عوامل مختلفی است؛ نخستین عامل «انباشت ناکارآمدی» است، در اینباره برخی معتقدند که این مسئله «احساس ناکارآمدی» است اما به عقیده من این «خودِ ناکارآمدی» است. همه شاخصهای موجود در کشور نشان میدهد که ما بسیار ناکارآمد بودهایم؛ از آب، محیطزیست و ریزگردها گرفته تا وضعیت حملونقل، اقتصاد و... همه اینها نشاندهنده ناکارآمدی است نه احساس ناکارآمدی. «جمعیت» 36میلیونی کشور تبدیل شده به 80میلیون نفر و با این ناکارآمدی ترکیب شده و یک بحران بزرگ پدید آورده است. «سیاست» در همه ابعاد مختلف زندگی مردم مداخله کرده و خودش را مسئول همهچیز معرفی میکند. یعنی وقتی تخم مرغ هم گران میشود، مکانیسمهای بازار و ابتلای مرغها به آنفلوآنزا و عوامل دیگر نادیده گرفته میشود و حکومت باید پاسخگوی کم کاری مرغها باشد. «مداخله سیاست» در هر امور دیگری نیز اتفاق میافتد.
همپیدایی، همایندی و همافزایی بحرانها
اتفاق افتاده که کشوری با مشکل مالی مواجه باشد اما مشکل محیطزیستی و بحران سیاستهای خارجی گریبانگیرش نشده، اتفاق افتاده که کشوری با بحران اجتماعی و درگیری سیاسی دست و پنجه نرم کند اما در عرصه سیاست خارجی، محیطزیست و تغییرات هوایی موفق عمل کرده است. اما در ایران امروز ما شاهد یک اتفاق نادر هستیم. اتفاق نادری که آن را «همایندی بحران ها» مینامم. یعنی همه اتفاقات بد و بحرانها با هم رخ داده است. خشکسالی است، ترامپ رئیسجمهور آمریکا شده، در عربستان بن سلمان به قدرت رسیده، منطقه درگیر بحران است، مناظره سیاسی در داخل به نهایت رسیده، جمعیت دهه60 در دهه90 به اشتغال میرسد و... با یک وضعیت بسیار پیچیدهای مواجهایم که میتوان نامش را گذاشت «هم پیدایی، همایندی و همافزایی بحران» بحرانهای ما علاوه بر اینکه بطور همزمان بارز شده، همافزا نیز هستند.
مسئولان کشور در 30سال گذشته نقش «اپوزیسیونی» ایفا کردهاند و همواره با افعال مضارع با مردم سخت گفتهاند. افعال مضارعی مانند « اشتغال ایجاد خواهد شد»، «ما نفر اول منطقه خواهیم شد»، «فلان بحران و مشکل حل خواهد شد» و... مردم آرزومند روزی هستند که مسئولان به زبان ماضی صحبت کنند و بگویند:« این شد.» به زبان مضارع حرف زدن مسئولان، کم کم این احساس را در مردم ایجاد کرده که گویی کسی نمیخواهد مسئولیت را بپذیرد.
بحران دستاورد
بحران دیگری که ما با آن مواجه هستیم «بحران دستاورد» است. ما چند دسته دستاورد داریم؛ یکسری دستاوردها مربوط میشود به فناوریهای هستهای، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی و... مردم از این دستاورها به لحاظ سیاسی حمایت میکنند اما در پایان روز هنگامی که به خانه هاشان میروند، از خود این سؤال را میپرسند: «این دستاوردها برای من چه کار کرده!؟» دو روز محاسبه میکند و در پایان به این نتیجه میرسد که: «گویی برای من اتفاقی نیفتاده.»
گروه دیگری از دستاوردهای ما مربوط میشود بهخودروسازی، سدسازی، جادهسازی و... اینها برای مردم دستاورد خوبی است اما وقتی مردم ما پایشان را آن سوی مرز کشور بگذارند به کلی ناامید میشوند. چون این گروه دستاورد ما در مقایسه با آن چیزی که دنیا بهدست آورده، هیچ است. دسته آخر «دستاوردهای ناپایدار» ند. مثلا آموزش رایگان در کشور ایجادکردیم واین همه برایش هزینه شد اما حالا میبینیم 9 تا 14میلیون بیسواد در کشور داریم. بهخودکفایی محصولات کشاورزی دست یافتیم اما به قیمت نابودی آب و فرسودگی خاک. اینها به همراه صدها مورد دیگر جزو دستاوردهای ناپایدار و ناامیدکننده هستند.
تصمیمات بینتیجه و بلاتکلیفی مردم
ما در مجموعه «تصمیمات سخت» هم موفق نبودیم. بعد از انقلاب ما 3تصمیم سخت گرفتیم؛ پذیرش «قطعنامه 598» که همین الان هم عدهای هستند که معتقدند در پذیرش این قطعنامه خیانت شده است. یعنی ما بعد از این همه سال در مورد یک تصمیم سختی که اتخاذشده، دچار انشقاق هستیم. «هدفمندی یارانهها» دومین تصمیم سخت بوده، از لحظهای که این تصمیم گرفته شد، گفتند اشتباه است و الان هیچکس مسئولیت این تصمیم را قبول نمیکند. تصمیم سخت سوم هم «برجام» بود که از همان لحظه ابتدایی این توافق امضاکننده آن از سوی گروهی خائن تلقی شد و امروز کل این توافق و تصمیم بزرگ، هوا شد؛ یعنی ما یک تصمیم بزرگ نگرفتیم که پای آن بایستیم، به سرانجامش برسانیم و در نهایت بگوییم این دستاورد ماست. این سه تصمیماتی بود که گرفتیم و انجام نشد، اصلاح نظام بانکی، انضباط مالی دولت، مقابله با فساد شرکتهای خصولتی، غیرشفافبودن و غیرعملیاتیبودن بودجه دولت، شفافسازی بودجه برای مردم، شفافسازی نقش نهادهای غیراقتصادی در اقتصاد، اصلاحات در سیاست خارجی به قصد کمکردن تنشهای بینالمللی، شفافکردن قواعد سیاسی ازجمله احزاب و تشکلیابی، متوقفکردن تخریب محیطزیستی، شفاف کردن قواعد فعالیت فرهنگی، اصلاحات در مورد صندوقهای بازنشستگی، اصلاحات نظام قضایی، شفافسازی حقوق اقوام و اقلیتها و رویکرد نظام به مسئله تکثرفرهنگی و سبک زندگیها و... اینها تصمیمات بزرگی است که اصلا گرفته نشده چه برسد به اجرای آن. مثلا در رابطه با رویکرد نظام به مسئله تکثرفرهنگی و سبک زندگیها باید بگویم که هنوز نمیتوانیم در تلویزیون، ساز را نمایش دهیم. این یک فاجعه است که تکلیف مردم ما در مورد یک ساز و شخصیتهای ملیشان معلوم نیست. هنوز تکلیفمان نه در مقابل کورش مشخص است و نه در مقابل محمدرضا شجریان. الان این بلاتکلیفی فرهنگی پله به پله پایین آمده به طرزی که حالا تکلیفمان در مورد «تتلو» هم مشخص نیست.
چطور فیل را سوار پراید کنیم!؟
اینکه پرسیده میشود: «حالا چه کار کنیم؟» مثل این است که بپرسیم: «فیل را چگونه سوار پراید میکنند؟» پاسخ روشن است: «راه ندارد.» یا باید فیل را قطعه قطعه کنید یا اینکه آن را ببندید پشت پراید و روی آسفالت بکشانید که در هردو حالت فیل از بین میرود. باید وضعیت موجود را بپذیریم و به واسطه چند گام مهم، مشکلات را از سر راه برداریم.
گام اول برای عبور از این بحران، «گفتوگو» است؛ گفتوگوی حاکمیت با مردم. قبل از اینکه برای مردم و همه مشخص شود کدام راهکار درست است باید مسئله روی میز روشن شود. باید مسائل کشور شفاف بیان شود. چرا؟ چون مدل فعلی طرح مسئله به بن بست رسیده است، باید بپذیریم مردمی که وارد گفتوگو با حاکمیت میشوند دچار خستگی اجتماعی شدهاند. این خستگی ناشی از 40سال مناظره با نظام جهانی، 40سال تحریم و40سال در پیچ حساس بودن است. مردم ما میخواهند یک جایی از پیچ خارج شوند و جلویشان را ببینند، هر روز تو پیچ حساس بودن که نمیشود. خستگی مردم ناشی از تکرار مسئلههایی است که دراین کشور حل نمیشوند. جامعه ایران تبدیل شده به «جامعه مسائل حل نشده». هیچ مسئلهای به انتها نمیرسد خواه این مسئله اسیدپاشی در یک شهر باشد خواه اختلاس یا مناقشه بینالمللی و بودجه و.. این مسئلهها گویی در فضای اجتماعی ما مثل خفاش در پرواز هستند. تا جایی که خستگی اجتماعی امروز در قالب خشم و نفرت بیرون زده است. راهحل دیگر«حریم داری» است به جای «حریم دری». در جامعه ما حریم دری ضدارزش تلقی نمیشود. کسی نیست که «دزد» خوانده نشده باشد. جناحی نیست که به حریم آن تجاوز نشده باشد. همه برچسب خوردهاند و باید سیستم تن بدهد به حریمداری.
برای عبور از بحران باید تبدیل شویم به «دولت موفقیتهای کوچک». در این سیستم تا اطلاع ثانوی هیچ موفقیت بزرگی امکانپذیر نیست؛ چراکه حد مناقشه در کشور آنقدر بزرگ است که کسی حاضر نمیشود امتیاز یک موفقیت بزرگ را به دیگری بدهد. هیچکس حاضر نشد امتیاز موفقیت در برجام را به حسن روحانی بدهد و هیچکس در آینده هم موفق نمیشود دستاورد بزرگی داشته باشد. باید تکیه کنیم به موفقیتهای کوچک؛ موفقیتهای دومینویی که سرآغاز موفقیتهای دیگر است. با موفقیتهای کوچک میتوان «اعتماد مردم» را نیز جلب کرد و به آنها «امیدواری» داد. باید «تولید دانش» کنیم. شوخی نیست بیسوادی این کشور را از پا در آورده است. نه نظام آموزش و پرورشمان و نه نظام عالیمان نخبگان بزرگ پرورش نمیدهند. دروغ نگوییم بهخودمان. در یک سیستم بروکراتیک که از اساس «نخبهپرور و شایستهگزین» نیست، آدمهای بیسواد رشد میکنند و این بیسوادی کشور را تا معرض نابودی پیش میبرد.
* خلاصهای از سخنرانی محمد فاضلی در خانه اندیشمندان علوم انسانی