شب- خارجی- شرقوغرب؛ خطرسقوط و پراندن خواب
چیزی به ساعت 03:00 نمانده. ابراهیم و همکارانش از نردههای فوقانی سازه تابلویی بر عرشه یکی از پلهای عابرپیاده در شرقیترین جای شهر نزدیک جاده امامرضا(ع) بالا رفتهاند؛ ارتفاعی بالاتر از معمول که هم سرمای کمرمق اول زمستان را سوز داده و هم باد را شدت بخشیده: «ابراهیم، مراقب باش... اونجا بادگیر نیست... نیفتی» و ابراهیم از خاطره خطری که قدرتیخدا سال پیش از سر گذرانده بود، پاهایش را محکمتر حول نرده، قفل میکند. ساعت03:45 است و کارگران نصاب بنر پهنه غرب شهر به آخرین و غربیترین نشانی در بزرگراه همدانیان رسیدهاند. احمد، چای غلیظ ته فلاسک را سرمیکشد و پشتبندش سیگاری آتش میزند تا خواب از سرش بپرد و بعد با این امید که این بنر آخر است، پلههای پل را دوتا یکی تا پاگرد آن میدود. حالا که کربن، گوگرد و باقی ذرات معلق در هوای آلوده به گرگومیشی اندک میپیچند، کارگران به چاپخانه بازمیگردند.