یک روایت و 2عکس قدیمی از عمارت مسعودیه
لیلا باقری
این یک عکس قدیمی از خانه مسعود میرزا ظلالسلطان است که به آنمی گویند عمارت مسعودیه و شما یکی، دو عکس در اینستاگرامتان با در و دیوار این خانه دارید.
البته ما آن موقع از اینها زیاد داشتیم، اما شما دخل خیلیهایشان را آوردید ولانههای تنگ و ترش ساختید... حالا مانده چندتا... یکیش خانه همین ظلالسطان که البته غلط کرد که ظل باشد... مردک با آن چشمهای باباغوری چون مادرش شاهزاده نبود، ولیعهد نشد... گمانم همان موقع عقده کرد... در قساوت لنگه نداشت... بچه هم بود قلب نداشت. یادم میآید:
«در ایام طفولیت با هم درس میخواندیم و طرف عصر که به اندرون میرفتیم، ظلالسلطان که قبلا غلام بچهها، خواجهها و کنیزها را وادار به گرفتن گنجشک کرده بود و آنان نیز امر او را اطاعت کرده بودند، گنجشکها را میگرفت و با میخ و چاقو چشم آنها را درآورده و در هوا رهایشان میکرد!
و میگفت: مظفر... مظفر... ببین چطور پرواز میکنه!
یک مرتبه شاه رسید و کتک مفصلی به ظلالسلطان زد و گوش مرا هم کشید و گفت با این پسره راه نرو.»
خواستم بگویم هرکسی خانه قشنگ داشت، دلیل نمیشود دلش هم قشنگ باشد. همین اخوی بزرگ ما هرچی خانه قشنگ توی اصفهان بود رمباند و جایش خیار و کمبزه... حکایتش را توی همین کوچهگرد گفتهاند، دیگر مزاحم وقت همایونی ما نشوید. در پناه خدا باشید و سایه خدا که خود ما باشیم.
بخش داخل گیومه خاطره مظفرالدینشاه از ظلالسلطان است، نقل شده در کتاب «تاریخ رجال ایران» نوشته «مهدی بامداد».