ماشینها که به تهران آمدند انسانها کجا رفتند؟
لیلا باقری
راوی: دهههاست که تهران شهر ماشینهاست و نه آدمها و درحالیکه پیادهروها روزبهروز بیشتر آب میروند، خیابانها و بزرگراهها فربهتر میشوند. هرچه پیادهروها با گذاشتن استند تبلیغ و جولان موتورها و حتی پارک ماشینها تنگتر میشوند، بزرگراهها با سوراخ کردن کوهها و قاچ کردن محلههای قدیمی پهنتر میشوند... و حالا جز ماندن لای ماشینها وقتی پیادهای و بوی دود گرفتن و کلافگی ترافیک روانفرسا وقتی سوارهای، در آلودگی و دود هم زندگی میکنیم. آغاز این ماجرا به تهران قدیم برمیگردد و دودی که نخستینبار مظفرالدینشاه به حلق تهران داد و این شد که...
مظفرالدینشاه: به ما چه، رعیت؟ به عوض تشکر از خدمات صادق ما بوده بهخصوص که ... پدر ما، آن شاه شهید، در سفر به فرنگستان با این ارابه آهنین آشنا شد، اما نخواستند به کشور ورود کند. البته همان دوربین را که مرحمت فرمودند و اندرون ما را ریختند به اکسپلور شما و به سیبیل ناموس ما میخندید، کفایت میکند و انشاء الله خدا از قصور او و شما بگذرد... اما ما، چشممان به آن ارابه پادشاه انگلستان، ادوارد هفتم، افتاد و ایشان مرحمت خود را نسبت به ما به درجه اعلا رساندند و ما را با آن کنتس بلژیکی، کرومن کومتس دو بیلانت، فرستادند دور دور کاخ باکینگهام و قدری طنازی نمودند تا ما مقروض گشته، دو تا اتومبیل کالسکهای رنو مدل ۱۹۰۰ خریدی نموده که البتَه یکی پیشکش بود، ولی از آنجا که خلق ما را ندارند که تعارف واقعی بنمایند که کیلو کیلو پسته به فرنگ میبردیم، چشمان رنگیشان که البته بسیار زیبا بود ماشاءالله پشت یکی از آن ارابهها ماند و در راه رشت به قزوین خراب گشته و آهن قراضه شد. انشاءالله عوض او را هم خدا و هم سایه خدا که خودمان باشیم، به آنها خواهیم داد. الان هم بعد از چند صد سال شما دیگر رنو سوار نمیشوید، همه پراید است، یخه ما را گرفتهاید. انشاءالله رحمان خدا حسودان را به جهنم بفرستد و هیزمشان را بکشد و ذرهای در این کار قصور ننماید...
راوی: اوووه... چه شاه نازکنارنجیایهم هست... بابا رنوسوار! خوبه دینام و باتری نداشت و هندلی بود، چراغهای اتولت با اون اتاق عین درشکه و گلگیرهای درشکهای بالای چهارچرخ، با کبریت روشن میشد جای بوق هم شیپور داشتی. فقط هم راه صاف میرفت که تهرون هم راه صاف نداشت.
مظفرالدین شاه: قشنگ معلوم است که رنو که هیچ پراید هم ولو به قسط گیر شما نمیآید، دیدهایم هرچقدر گرانتر میشود هول شما برای خریدش بیشتر و سایت شرکت ارابهسازی جواب این همه درخواست را نمیدهد و میخوابد... البته رعیت را چه به رنو، همان وقت هم خر دجال، گردونه بخار، گردونه فرنگی و ارابه شیطان میگفتند؛ چون وقت روشن نمودن زیاد صدا میداد. انقد پشت ارابه ما راه افتادند و هیاهو نمودند که ما فقط بعد از شکار پشت ارابه آهنی دراز میکشیدیم و شوفر با 10تا سرعت میرفت قصر فیروزه... گفتند همین ما را از اتول سواری بیزار نمود، اما واقعیت امر این است که کمر ما وقتی روی سنگ و کلوخ میرفتیم رگ به رگ شد و بادکشهای اتابک اعظم هم جواب نداد.
راوی: خب حالا! همین مونده تو به ما بخندی... میگفتم...
تهران آن روزها که پر بود از باغ و جیر و جار پرندگان و مردم اغلب پیاده این سو و آن سو میرفتند یا با درشکه و الاغ، اصلا گمان نمیکرد این ارابه آهنی جوری جای خودش را در تهران و بعد کل ایران باز کند که دیگر جای مردم نشود. در فصل سرما هم اغلب روزها ناچاریم زیر لحافی از آلودگی هوا بمانیم و سر هم بیرون نیاوریم.
مظفرالدین شاه: مگر هنوز عهد بوق شیپوری و چراغ اتول کبریتی است و در مملکت با این همه آفتاب که آدم را برشته میکند و کیلو کیلو به شما برق میدهد ارابه برقی نیامده که استخوان ما را در گور میلرزانی؟