اپراتوری آسانسور در بیمارستانهای تخصصی و پررفتوآمد که در پسوند نامشان، دولتیبودن را یدک میکشند به آراستگی و تشریفات اپراتوری در آسانسورهای بالا و پایینرونده هتلها، مال و سنترها و گردشگاههای طبقاتی نیست. این را پرویز از همان روزهای نخستی که با لباس فرم معمولی به اپراتوری در آسانسور ویژه حمل تخت و بیمار یکی از بیمارستانهای شلوغ در آمد، متوجه شد. در کابین پهن تختبر که ظرفیتش به 2هزار و 500کیلوگرم میرسد، به جای پیچیدن عطر ادکلنهای گران که در هتل مشام پرویز از آنها پر بود، بوی نم، مواد استریلکننده و گاهی هم بوی خون احساس میشود. مسافران نیز برندپوش، سرخوش و انعامده نیستند؛ آنها اغلب پریشان، ناامید، خسته و با افکاری آشفتهاند که اگر آسانسورچی حواسش به برگه ارجاع بیمار (کدام بخش، برای کدام جراحی یا خدمات پزشکی) نباشد، خاطرشان نمیآید کدام طبقه پیاده شوند و پی دوا و درمان را بگیرند. وقت ناهار و استراحت برای پرویز و چند همکارش کوتاه است اما آنها در همان وقت کم علاوه بر همسفرگی به شوخی برای هم رجز میخوانند: «تو اگه آسانسورچی فلان سازمان بودی و پیش دهن وزیر و مدیرکل از همه محرمانهها خبرای دستاول داشتی، من آسانسورچی کابینی هستم که مرگ و زندگی آدما بهش بستگی داره... اصلا این بهکنار، اپراتوری آسانسورلاینی که من هستم، الکی نیست؛ مقام داره... مرتبه داره... کارشناس ترافیک آسانسور!»، «شنُفتی میگن کارِ شما کار نیست، مسخرهبازیه... یعنی چی که مثل سیزیف هی بری بالا و هی مجبور شی بیای پایین... اینا از کار ما چیزی نمیدونن... کنار گود نشستن و میگن لنگش کن...» یا «نیگاش کن تو رو خدا، رخ آسانسورچی برج ایفلرو گرفته...».
نه گرفتار مجازات ابدی سیزیف، نه شبیه آسانسورچی ایفل
در همینه زمینه :
تماشای گزارش