• یکشنبه 11 شهریور 1403
  • الأحَد 26 صفر 1446
  • 2024 Sep 01
چهار شنبه 31 مرداد 1403
کد مطلب : 233422
+
-

فراری سینما

از میان گفته‌های‌ آلن دلون

فراری سینما

20فروردین 1348ترجمه مصاحبه مفصلی از آلن دلون در نشریه «ستاره سینما» منتشر شده بود که به شناخت بیشتر و درک بهتر این ستاره سینما کمک وافری می‌کند. دلون در این مصاحبه از کودکی‌اش می‌گوید و رفتنش به ارتش تا ورودش به سینما و احساسی که به سینما دارد. از همکارانش مثل ژان پل بلموندو و ژان گابن یاد می‌کند و تمایلش به آزادی و در قیدوبند نبودن. او که در کودکی، پس از طلاق پدر و مادرش به خانواده دیگری که پدر آن خانواده نگهبان زندان بود سپرده می‌شود، گویی در تمام عمرش در حال فرار است. اما گریز از که و از چه و به کجا؟ در این مصاحبه سرنخ‌هایی برای جواب به این پرسش‌ها هست. بخش‌های مهم این مصاحبه را انتخاب کردیم و خلاصه‌اش را اینجا آوردیم. مثل بسیاری از مصاحبه‌های قبل از انقلاب، در ابتدای آن هیچ مقدمه و اشاره‌ای درباره مصاحبه‌کننده یا منبع یا مترجم مصاحبه‌وجود ندارد.

درباره طلاق پدر و مادرش
پدر و مادرم وقتی من 4ساله بودم از هم جدا شدند. این برای من فاجعه‌آمیز بود.
    یادم نمی‌آید هرگز پدر و مادرم را با هم شناخته باشم. مرا در شهر «فرن» به دایه سپرده بودند و می‌شود گفت که قسمتی از کودکی‌ام را در زندان گذراندم. (پدر خانواده‌ای که سرپرستی دلون را بر عهده گرفت، نگهبان زندان فرن- که دومین زندان بزرگ فرانسه است- بود.) تا 1‌1سالگی با خانواده دایه‌ام زندگی کردم. بعد آنها مردند؛ اول مرد بعدش هم زن.
    آن‌وقت برگشتم پیش پدرم. چندین سال گاهی پیش پدرم و گاهی پیش مادرم بودم. احساس بیگانگی می‌کردم. فکر می‌کردم مزاحمم، زیادی‌ام. انداختندم به زندان و چون خیلی چموش و ناآرام بودم بیرونم کردند. از همه‌جا. یک‌جور هیولای کوچک بسیار وحشی بودم.

درباره ورودش به ارتش
    در 17سالگی برای به‌جا آوردن میل مادرم که مایل بود من بروم، وارد ارتش شدم.
    دلم می‌خواست خلبان بشوم، در هواپیمایی استخدام بشوم، آن‌وقت‌ها روی درودیوار پاریس اعلان‌هایی بود که می‌گفت: «در 18ماه خلبان مسافری شوید. یک دوره آموزشی در کانادا بگذرانید.» این اعلان رنگی خیلی مرا گرفته بود. اغلب من قربانی این اعلان‌های دیواری رنگارنگ شده‌ام. پدرم مرا برد به وزارت هواپیمایی. آخرین گروه به تازگی رفته بود. برای دسته بعدی فکر می‌کنم بايد 6‌ماه صبر می‌کردم. خیلی زیاد بود. آن‌وقت رفتم وزارت دریاداری و ملوان شدم.
    دنبال رفقا رفتم هندوچین. برای رفتن خب. برای جنگ کردن نبود که داوطلب شدم. هندوچین برایم معنایی نداشت جز اینکه در دوردست‌ها جریان داشت. ماجرا بود، با رفقا می‌رفتیم. خوش بودم با آنها.
    فکر می‌کنم این دوره زیباترین دوران عمر من باقی خواهد ماند. به‌خاطر آزادی، احساس آزادی‌ای که داشتم. دیگر احساس تنهایی نمی‌کردم.

‌درباره زندانی بودنش در سینما
     قبلا سینما برایم به‌هیچ‌وجه جالب نبود. نمی‌دانستم سینما چیست. قبل از رفتن به ارتش دور از پاریس بودم و من هیچ‌وقت به پاریس نمی‌آمدم.
    حالا در سینما زندانی شده‌ام. من زندانی محیطی هستم که در آن تکوین می‌یابم. زندانی به‌معنای در قید بودن. دوست دارم نقشی بازی کنم در صحنه تئاتر یا جلوی دوربین فیلمبرداری باشم. سینما مرداب پر از کوسه است. کسی که اول بپرد دیگری را طعمه می‌سازد. من نمی‌توانم این را تحمل کنم. مخالف طبیعتم است.
    در فاصله زمانی که می‌گویند «حرکت» تا موقعی که می‌گویند «قطع کنید» در حرفه‌ام خوشبختم.

‌درباره ژان پل بلموندو و ژان گابن
    من و ژان پل بلموندو در فیلم‌هایی که خوش‌مان می‌آید بازی می‌کنیم و بقیه مال دیگران است.
    همبازی بودن با ژان گابن در «دسته سیسیلی‌ها» یک شانس است. از همان اول جور شدیم خوشبختانه. اخلاق به‌خصوصی دارد، ولی از جوان‌ها خوشش می‌آید. بلموندو را هم دوست دارد. اما می‌تواند خیلی هم نامطبوع باشد. بعضی هنرپیشگان از این موضع کلافه شده‌اند.

درباره کارگردان‌های محبوبش
    با رنه کلمان طی4 فیلم کارمان با چشم و دست بود. فقط کافی بود که به هم نگاه کنیم. در استخر ژاک دوره هم همینطور بود. باز هم بیشتر در «سامورایی» با ملویل. او در واقع هیچ‌چیز به من نگفت ولی می‌دانستم چه می‌خواهد و آنچه ازم انتظار داشت تحویلش می‌دادم.‌


 

این خبر را به اشتراک بگذارید